۱۳۸۹ آذر ۹, سهشنبه
Our fourth Informal colloquium
۱۳۸۹ آذر ۸, دوشنبه
وصيت
عرف
يكي از مسايل ما در ايران همكاران از فرنگ برگشته اي است كه هر چند به تازگي از خارج دكتري گرفته اند و برگشته اند، اما تمام دوره اي كه در خارج بوده اند به اتفاق چند دوست ايراني يك حصار دور خود كشيده اند. خيلي هم به اين كار خود افتخار كرده اند چرا كه به زعم خود "فرهنگ اصيل خود" را حفظ نموده اند. در جمع هاي بين المللي فيزيكپيشه ها آن قدر نجوشيده اند كه با اين فرهنگ بين المللي به اندازه ي كافي آشنا شوند. با همه ي "پيف پيفي" كه اينها نسبت به خارجي ها مي گويند از امكانات رفاهي و نظم كشورهاي پيشرفته اي كه در آن تحصيل مي كنند لذت مي برند و به آن خو مي گيرند. پس از بازگشت به ايران حسرت آن نظم را مي خورند. همان هايي كه تا ديروز كه در بين خارجي ها بودند و مي گفتند "پيف پيف" اينها بو مي دهند، مي شوند منادي فرهنگي كه به خود فرصت نداده اند چيز زيادي هم از آن بياموزند! فكر مي كنم مي توانيد تصور كنيد اين جماعت تا چه اندازه دردسر درست مي كنند. حالا مثلا ديده اند استاد راهنماي خارجي شان نزديك بين است و به هنگام مطالعه عينك از چشم بر مي دارد. اين آقا يا خانم نتيجه مي گيرد اگر كسي به هنگام مطالعه عينك از چشم بر ندارد عقب افتاده و جهان سومي است و دليل عقب ماندگي تاريخي ما آن است كه موقع مطالعه عينك از چشم بر نمي داريم!
آموختن فرهنگ محلي كشوري كه در آن دكتري مي گيريم خوب و مفيد و آموزنده است. اما چيزي كه بيشتر به درد يك فيزيكپيشه -به عنوان يك فيزيكپيشه- مي خورد (يا بهتر است بگويم برايش واجب است) آموختن آن فرهنگ بين المللي و عرف هاي مربوط به آن است. ببينيد! كار پژوهش فيزيك يك كوشش بين المللي است. براي اين كه ما دراين كوشش عظيم سهمي داشته باشيم بايد با اين فرهنگ بين المللي و عرف هاي آن و ادبيات آن آشنا شويم. دوستاني كه در خارج هستند و يا خواهند رفت براي اين كه يك فيزيكپيشه ي فعال شوند نيازي نيست حتما آداب مربوط به صرف فندو را ياد بگيرند. (اگر علاقه ي شخصي به آموختن فرهنگ هاي گوناگون داشته باشند- چنان كه من خود دارم- موضوع فرق مي كند.) اما مهم هست با فيزيكپيشه هاي مختلفي كه به آنجا مي آيند و مي روند بتوانند ارتباط برقرار كنند و كم كم با عرف هاي آن فرهنگ بين المللي آشنا شوند. دست كم بايد بدانند فرق بين lectureو سمينار در عرف فيزيكپيشگان دنيا چيست!
چند سال پيش يكي از دانشجويانم براي يكي دو هفته مي خواست برود خارج. به او توضيح مي دادم كه آنجا بهتر است چه بكند تا بتواند ارتباط علمي قوي تري با فيزيكپيشگان دنيا برقرار كند. چه گونه نتايج مقاله اش را ارائه دهد و از تجارب آنها بياموزد و... دانشجوي سابقم وسط صحبت خنديد. پرسيدم به چه مي خندي. گفت درست قبل از تو فلان استاد را ديدم. از قرار معلوم آن استاد وقتي شنيده بود اين دانشجو بناست به خارج رود به او تاكيد كرده بود در خارج به جمع ايرانيان بپيوندد تا حضور ايرانيان در آنجا پررنگ وقوي ديده شود. اين هم عقيده و نظري است! اما در جمع بين المللي فيزيكپيشگان خيلي صورت خوشي ندارد كه يك عده از يك مليت خاص خود را از بقيه سوا كنند. نه تنها اين كار را به معناي "حضور پررنگ وقوي ايرانيان" نمي بينند بلكه برداشت هاي خيلي بدبينانه اي ممكن است بكنند. برداشتي كه انصافا دور از واقعيت است! مهم تر آن كه اگر دانشجوياني را كه به خارج مي روند تشويق به اين كار كنيم و روي اين موضوع اين قدر تاكيد كنيم فرصت آموختن فرهنگ بين المللي را كه عرض كردم نمي يابند. جز استاد راهنماي خود و دو سه نفر ديگر كسي را نمي بينند وگمان مي كنند دنياي علم در همان دو سه نفر خلاصه مي شوند.
ببينيد! آن دو سه نفر حتما مانند هر دو سه نفر ديگر دنيا عيب ها و حسن ها و عادت هاي مخصوص به خود را دارند. علت پيشرفت علمي كشور هاي پيشرفته آن نيست كه لزوما افرادش ايراد هاي كمتري نسبت به ما دارند. علت همان فرهنگ بين المللي است كه حسن ها را رو مي كند و اثر عيب ها را خنثي مي كند. دانشجوي ايراني كه از خارج فقط دو سه نفر را مي بيند، اغلب همان عيب ها را ياد مي گيرد. چرا؟! خوب براي اين كه ياد گرفتن عيب عموما آسان تر از ياد گرفتن حسن است! از طرف ديگر گمان مي برد كه آن عادت ها ي شخصي استاد راهنماي خارجي اش تنها روش موجودند و پس از بازگشت به ايران به زور مي خواهد ديگران هم اين عادت ها را بر گيرند. ووقتي بر نمي گيرند فغانش به آسمان مي رود!
صلاح ملك خويش خسروان دانند اما توصيه هايي كه من به دانشجويانم به هنگام سفر خارج مي كنم از اين دست است.
۱۳۸۹ آذر ۷, یکشنبه
سمينار، لكچر و اهميت رعايت هنجارها
متاسفانه زياد شاهد بوده ام كه سخنران خارجي دعوت كرده اند و اين دو واژه را عوضي به كار برده اند. سخنران چيزي نگفته اما نگاهش داد زده:" شما را كه هنوز فرق اين دو تا واژه را نمي دانيد چه به همكاري هاي بين المللي آن هم در سطح ....." چند بار توضيح داده ام تا تصحيح شود. جوابي دريافت كرده ام كه معناي آن اين بوده:" پول بده رو سيبيل شاه نقاره بزن! من مي رم بودجه فلان قدري از وزارتخانه براي اين همكاري بين المللي مي گيرم حالا عشقم مي كشه دوست دارم بگم lecture. تو منجوق بي مقدار چه هستي كه بخواهي تعيين تكليف كني و بگويي كجا lecture به كار برم و كجا seminar."
الغرض! يك نُرمي بين هر جمع هست كه اگر رعايت نشود به آدم به ديده ي تحقير نگاه مي كنند. پول آدم را مي گيرند خرجش مي كنند اما باز هم به آدم به ديده ي تحقير مي نگرند! اين موضوع نتيجه ي عملي دارد. وقتي سخنراني به برگزار كنندگان يك همايش به ديده ي تحقير مي نگرد براي سخنراني اش زياد مايه نمي گذارد. وقت سمينار را عملا با گفتن مطالب سطح پايين تلف مي كند. در واقع در پس ذهن خود مي گويد اينها كه دو تا واژه را درست بلد نيستند به كار ببرند ديگه اين مطالب سطح بالا را ندانند هم اشكالي ندارد. رعايت اين گونه هنجارها نه زحمتي مي خواهد، نه پولي لازم دارد و نه مغاير با ارزش هايي است كه در فرهنگ ما (چه ديني وچه غير ديني) عزيز هستند. براي همين هم هست كه رعايت نكردنشان-در كنار غلط هاي املايي و پاسخ ندادن به اي-ميل ها(!!!) و رفتارهايي از اين دست- اين همه مايه ي تحقير مي شود! براي من كه خيلي زور داره كه هم خرج كنيم و هم تحقير شويم! حالا اگر پول مي گرفتيم و تحقير مي شديم، يه چيزي!! (شوخي كردم!)
در بين ما فيزيكپيشه ها يك اصطلاح ديگر هم هست به نام colloquiumكه قبلاتوضيح آن را دادم.
خوشبختانه مفهوم اين واژه بين ما و دوستان رياضيپيشه يكسان است.
سخنراني كوتاه (كمتر از45 دقيقه اي) را بيشتر talkمي گويند. در كنفرانس ها سئوالاتي از اين دست را زياد مي شنويم:
"When is your talk?
Are you talking? (منظورشان اين است كه آيا قرار است سخنراني كني؟)
Let's go to the talk =بريم سر سخنراني.
نكته ديگر آن كه سخنراني با همايش فرق دارد! در همايش عده اي گرد هم مي آيند و به سخنراني هاي همديگر گوش مي كنند! همايش ترجمه ي meetingاست. خيلي اشكال دارد كه به meeting بگوييم سمينار. خيلي خيلي اشكال دارد كه بگوييم كه "ما تابستان يك سمينار داريم كه براي آن 7 نفر از خارج دعوت كرده اين و 50 نفر از شهرستان مي آيند,..." نه خير! ما هر هفته سمينار داريم نه فقط در تابستان. اوني كه آنجا مد نظر بود meetingبود نه سمينار.
حالا ديديد چرا اكراه داشتم كه اين واژه ها را توضيح دهم! در مورد انواع همايش ها در يادداشت بعدي سخن خواهم گفت.
۱۳۸۹ آذر ۶, شنبه
خانم دکتر های فیس-بوک
انگیزه ام از این سئوال تنها کنجکاوی بود و بس! صد البته هر کسی کاملا محق است که اوقات فراغت خود را هرگونه که دوست دارد بگذراند. اما راستش را بخواهید اگر قرار باشد من بین دو پزشک که یکی اهل فال گرفتن است و دیگری خیر, یکی را به هنگام بیماری و... انتخاب کنم قطعا سراغ آن پزشک می
روم که اهل فال گرفتن نیست!
پی نوشت طنز: از این آقایان دکتر (پزشک) مبتلا به نارسیسم مزمن بپرسید کلی برایتان توضیح و تفسیر می آورند که چرا همکاران خانمشان این همه علاقه به فال گرفتن دارند.
۱۳۸۹ آذر ۳, چهارشنبه
ديد و بازديد هاي عيد غدير
از طريق كارت هم پرداخت امكان پذير است. هيچ گونه درد سري ندارد.براي اطلاعات بيشتر به سايت بنياد كودك مراجعه نماييد.
عيد غدير را پيشاپيش تبريك مي گويم.
۱۳۸۹ آذر ۲, سهشنبه
داستان هاي من
سئوالات امتحان ميان ترم
۱۳۸۹ آذر ۱, دوشنبه
فلسفه ي پيشرفت
مسئله ي پيشرفت از جمله مسايلي است كه نياز به فلسفه ي قرص و محكم دارد. ديد فلسفي لازم است تا بدانيم پيشرفت را براي چه مي خواهيم. پيشرفت را در چه چيز تعريف مي كنيم. اخلاقيات پيشرفت چيست. چه چيزهايي ارزش فنا شدن در راه پيشرفت را دارند و چه چيزهايي خير. هر كدام از اين سئوالات تا حدي شخصي هستند. يعني در نهايت اين خود شخص است كه بايد تشخيص دهد كه پيشرفتش را در چه مي بيند و چه قدر حاضر است در مورد آن هزينه كند. اما با دوستان ايراني كه صحبت مي كنم حس مي كنم اغلب در اين موارد ذهن روشني ندارندو آشفته فكر مي كنند.
دچار تضاد هستند و افراط و تفريط مي نمايند. وقتي پيشرفت را در ديگران مي بينند احساس حسرت مي كنند اما همان نوع پيشرفت را در خود و يا عزيزان خود به دلايل شبه ايدئولوژيكي در نطفه خفه مي كنند. يا وقتي پيشرفت ديگران را مي بينند، از درِ ناباوري و انكار و احيانا پرخاش و بدگويي بر مي آيند.
مثال مي زنم: بيست و اندي سال است كه من از عزيزان ايراني-بي آن كه تخصص اقتصادي داشته باشند- مي شنوم كه همين فرداست كه اقتصاد دوبي فرو بريزد! در اين مدت شاهد بوده ايم كه خيلي از اقتصاد هاي قوي دنيا دچار ركود شده اند اما دوبي كماكان به پيش مي تازد. ( دوبي به هيچ وجه ايده آل من نيست. سه چهار ساعت بيشتر در دوبي نبوده ام و در عرض همين سه چهار ساعت دل مرا زد! اصلا جايي مانند دوبي با روحيه ي من سازگار نيست! )
با اين حال به نظرم مي رسد اين پيش بيني دوستان در مورد دوبي بيش از آن كه بر منطق استوار باشد بر احساسات و تعصبات استوار است.
اگر از دورو بري هاي خود بپرسيد پيشرفت را در چه مي بينيد خواهيد ديد كه اغلب با خود رو در بايستي دارند. آن چه كه در دل دارند نمي گويند. سعي مي كنند يك جواب گنگ و پيچيده تحويلتان دهند تا "با كلاس" به نظر برسند. اغلب حتي براي خودشان هم روشن نيست كه پيشرفت را در چه چيز تعريف مي كنند. تا جايي كه من با شرق دوري ها معاشرت كرده ام ملاحظه كرده ام كه در اين باره ذهن كاملا روشني دارند. آن چه كه به دنبال آن هستند چيز خيلي گنگ و پيچيده و غير قابل فهمي نيست. به سادگي قابل بيان است!
ذهن خود من هم در مورد مقوله ي پيشرفت آن قدر روشن نيست كه بتوانم آن را تعريف كنم و در مورد اخلاقيات آن بحث جامع و مانعي داشته باشم. اين كار يك فيلسوف تمام عيار مي خواهد كه من نيستم. اما با صحبت بيشتر در اين باره مي توانيم به آشفتگي ذهني خود غلبه كنيم و در مواردي به يك نوع اجماع برسيم.
نظر شخص خود مرا بخواهيد مي گويم به دنبال پيشرفت بودن يكي از مشخصات "انسان" بودن است. افراد مختلف پيشرفت را در چيزهاي گوناگون مي بينند: مادي معنوي و... من كسي را كه با خود رو راست است و با رو راستی به دنبال پيشرفت مالي است و براي اين پيشرفت برنامه ريزي مي كند و تلاش مي نمايد صدها بار ترجيح مي دهم و برتر مي دانم از كسي كه گوشه اي مي نشيند و پشت سر كساني كه به دنبال پيشرفت هستند غيبت مي كند. اين جور آدم هاي مادي را به اين تيپ آدم هاي معنوي صد مرتبه ترجيح مي دهم.
۱۳۸۹ آبان ۳۰, یکشنبه
ذهنیت پیشرفت
ذهنيت پيشرفت نه تنها در سنگاپور بلكه در بيشتر كشورهاي آن حوزه ي فرهنگي وجود دارد.
همان گونه که قبلا نوشتم من نسخه ی سنگاپور را برای ایران نمی پیچم. آن قدر تفاوت در فرهنگ و جهان بینی , دموگرافی و جغرافیا هست که نسخه ی آنها به درد ما نمی خورد. اما با نگاه کردن به آنها می توانیم خود را بهتر بشناسیم. می توانیم در خود ذهنیات و خصوصیاتی را که بدیهی می پنداشتیم باز نگریم.
در چند نوشته ی آینده به مشخصات ذهنیت پیشرفت و پسرفت خواهم پرداخت.
هدفم از این تحلیل کمک به ایجاد جزیره های "پیشرفت" در میان دریای پسرفتی است که پیرامون آنها را فرا گرفته است. شاید حتی نتوان نامشان را جزیره نهاد. قایق و یا حتی کرجی نجات شاید تعبیری درست تر باشد. به هر حال زیر-فرهنگ پیشرفت در بطن فرهنگ عمومی پسرفت غنیمتی است که باید برای حفظ و نگهداری و غنی تر ساختن آن کوشید. نكته ي ديگر آن كه براي اين كه جزيره ي پيشرفت در بين درياي پسرفت شكل گيرد همان جزيره هم بايد از همين آب و گل باشد. اگر از همين آب و گل نباشد درياي پيرامون با خشم بيشتري بر آن خروش مي آورد. بايد دقت كنيم كه ملزومات و شعارهاي فرهنگ پيشرفت را هم از دل همين فرهنگ عمومي برگيريم و برجسته كنيم و الا با مقاومت بيشتري رو به رو پايدار خواهيم شد.
۱۳۸۹ آبان ۲۹, شنبه
سخنراني در دانشگاه شهيد بهشتي
A Window on the CP-violation from Lepton Flavor Violating Processes
پي نوشت: فايل صوتي و جزوه ي كلاس ذرات در هفته ي گذشته در همين لينك موجود است.
۱۳۸۹ آبان ۲۶, چهارشنبه
قاصدك روياهاي من
قدري كه بزرگ تر شدم و مدرسه رفتم و جمع و تفريق ياد گرفتم بازي با اعداد سرگرمي من شد. وقتي داستان فرمول تصاعد حسابي گاوس را شنيدم حسابي با او احساس چشم و همچشمي كردم. فكر مي كردم هرجور كه شده بايد پوز او را بزنم.
اين از روياهاي من! حالا بريم سراغ روياهاي مامانم براي من.
مامانم مي خواست من وقتي بزرگ بشم به آمريكا برم. برايش مهم نبود كه در آمريكا قرار است چه كنم. فقط قرار بود كه به آنجا بروم تا "آزاد" باشم و حق و حقوقم به اندازه يك آدم كامل باشد نه "نصف آدم." تا سي سالگي هم نمي بايست ازدواج مي كردم. اينها روياهاي مامانم بود. من اصلا به اين چيزها فكر نمي كردم (هنوز هم نمي كنم). با كتاب هاي پرويز شهرياري خوش بودم.
در دانشگاه همه دوستانم شعرهاي سهراب سپهري را مي خواندند. من اهل شعر نو نبودم اما از روي كنجكاوي كتاب او را خريدم. به توصيه ي سهراب با خود گفتم "بگذاريم كه احساس هوايي بخورد." همين كه گارد هايم را پايين گذاشتم و گذاشتم احساس اندك هوايي بخورد "عشق پيدا شد و آتش به همه" روياهاي مادرم زد. در پي آن در بيست سالگي با شاهين ازدواج كردم!
در بچگي مي خواستم وقتي بزرگ شدم يك كاراوان (از آن ماشين هايي كه پشتشان آشپزخانه و تختخواب و غيره دارد) بخرم و با آن سفر كنم.
اما حالا هيچ علاقه اي به اين ماشين ها ندارم. الان مي خواهم وقتي بازنشسته شدم يك كشتي تفريحي كوچولو و جمع و جور بخرم و دريانوردي كنم. شاهين مي گه وقتي به آن سن رسيدي اين رويا هم از سرت مي افته.
۱۳۸۹ آبان ۲۵, سهشنبه
چالش هاي وبلاگ نويسي علمي-قسمت سوم
چند مدت گذشت.
داشتم همين سايت symmetry breakingرا كه محصول مشترك آزمايشگاه فرمي و اسلك است مطالعه مي كردم. ديدم در اين سايت با همان فيزيكپيشه در مورد آن مقاله و ايده اش مصاحبه كرده اند. مصاحبه طوري بود كه انگار اين ايده ي ناپخته و ناآزموده و نادرست، كشف بزرگ قرن است! چنان توي ذوقم خورد كه تا مدت ها به آن سايت سر نزدم (البته آن قدر هم قهر نكردم كه لينك سايت را از وبلاگم بر دارم). ببينيد! اين سايت را عموما كارمنداني اداره مي كنند كه اطلاعات متوسطي از فيزيك دارند. گمان مي كنم مدرك دكتري گرفته اند اما كار آكادميك نداشته اند و به عنوان كارمند استخدام شده اند. وقتي فيزيكپيشه ي پيشكسوت مي خواهد مصاحبه كند طبعا اينان با او چون و چراي علمي نمي كنند. چون و چراي علمي از كسي توي كلاس خودش-مانند اسميرنف بر مي آيد نه گردانندگان سايت symmetry breaking. به اين گردانندگان خرده اي نمي توان گرفت. آنها كار خود را خوب انجام مي دهند. ايراد به آن فيزيكپيشه ي جا افتاده است كه وقتي نمي تواند از ايده ي خود در مقابل انتقادات همتايان خود دفاع كند مسئله را به رسانه اي مانند symmetry breakingمي كشاند.
اين رفتار غير علمي (ترويج ايده هاي ناپخته و رد شده ي علمي در رسانه هاي نسبتا عمومي) از قبل از ظهور وبلاگستان هاي علمي هم ديده مي شد. اما با رشد وبلاگستان اين رفتار مي تواند رشد سرطاني كند. خيلي وسوسه انگيز است كه يك پژوهشگر كه وبلاگ پرخواننده ي علمي دارد بحث و جدل خود را با داور و ويراستار مجله به وبلاگستان بكشاند!
من شخصا تنها در مورد حاشيه هاي با مزه مقالاتم اينجا صحبت مي كنم. تازه در همان مورد هم اول صبر مي كنم تا مقاله در مجله چاپ شود آن گاه در باره اش مي نويسم. مثل اين مورد كه اول پاييز امسال نوشتم.
۱۳۸۹ آبان ۲۴, دوشنبه
دو سال پيش از سنگاپور
۱۳۸۹ آبان ۲۳, یکشنبه
اندكي پشت صحنه
اداره كنفرانس هاي بزرگ مانند
ICHEP
از عهده كارمندان دانشگاه يا موسسه برگزار كننده خارج است درنتيجه برگزار كننده با يك كمپاني قرارداد مي بندند كه عهده دار اين مسايل شود. كمپاني ها موسسات انتفاعي هستند و به دنبال سود. در نتيجه حق ثبت نامي كه از شركت كنندگان گرفته مي شود چندين برابر قيمت سرويسي است كه داده مي شود اما چيزي به جيب برگزار كننده نمي رود. كمپاني اين وسط سود مي كند. در مورد همايش هاي كوچك تر كه كارمندان خود موسسه كارها را انجام مي دهند هزينه ها ودر نتيجه حق ثبت نام كمتر مي شود اما بازهم هزينه ها بيشتر از جمع قيمت تك تك سرويس هاي ارائه شده خواهد بود (چيزي حدود يك ونيم تا دو برابر).
من وقتي دانشجو بودم اصلا به اين موضوعات فكر نمي كردم. ششدانگ حواسم پي آن بود كه سمينارم را خوب بدهم. از سمينار هاي ديگران حداكثر استفاده را ببرم و در بين سمينارها با ديگران ارتباط علمي برقرار كنم.
مي دانستم آنچه كه به اين طريق به دست مي آورم بارها و بارها از پولي كه مي پردازم با ارزش تر است.
هنوز هم وقتي در همايشي شركت مي كنم بيشتر ذهنم درگير سمينارها و ارتباط علمي برقرار كردن است .
۱۳۸۹ آبان ۲۰, پنجشنبه
سلام ازسنگاپور
خوشم می آد که بین فیزیکپیشه های جدی که در این کنفرانس می بینم من "یاسمن فرزان, نویسنده ی فلان و بهمان مقاله" هستم ."یاسمن فرزان, زنی از ایران" در درجه دوم می آید. من را از روی مقالاتم می شناسند. خودم هم همین را می خوام! البته هر از گاهی فیزیکپیشه های نه چندان جدی پیدا می شوند که خیلی اهل صحبت درباره ی مقاله ها نیستند و معمولا یک مشت سئوالات فضولانه می پرسند. متاسفانه باید بگم در بین هندی ها درصد این جنس افراد بیشتره. (نه این که همه شان این طوری باشند ولی درصد فضول بین آنها بیشتره! اصلا هم این پرسش ها را بد نمی دونند!) غربی ها و شرق دوری ها معمولا صحبت را به سمت فیزیک می کشانند. من به صحبت های فضولانه پا نمی دم. توی دلم می گم ما در کشور خودمان و در بین همکاران به اندازه ی کافی فضول داریم (که زرورق فضل دور فضولی خود می پیچند) دیگه این چهار روزه که پول خرج کرده ام و آمده ام اینجا, می خواهم صحبت درست و حسابی فیزیک بکنم نه این که حس فضولی شما را ارضا کنم. البته به زبان نمی آرم فقط لبخند می زنم و رد می شم.( بگذریم که من در ایران هم پا به فضولی پیچیده در زرق فضل نمی دم. اگر می دادم تا به حال بین من و شاهین اختلاف انداخته بودند و زندگی ام از هم پاشیده بود.)
حس می کنم کم کم دارم پیر می شم. خیلی خوب بابا! پیر نه! سینیور! قبلا منو به عنوان دانشجوی اسمیرنف و پسکین می شناختند حالا با کارهای خودم می شناسند. قبلا ها از بقیه سخنران ها جوان تر بودم. بقیه هوامو داشتم تا احساس تنش, خجالت و غریبی نکنم. الان این منم که با جوان تر ها طوری رفتار می کنم که احساس اعتماد به نفس و راحتی کنند. این هم یکی از جنبه های زیبا ی نانوشته ی فرهنگ فیزیکپیشگان دنیا ست.
قبلا، من خیلی کنجکاو بودم تا ببینم تا آن فیزیکپیشه ها ی سینیور تر که من با الهام ازمقالاتشان مقاله نوشته ام چی در مورد کارهای من فکر می کنم. الان به فیزیکپیشگان جوان تر بر می خورم که با الهام از مقاله ی هفت هشت سال پیش من مقاله نوشته اند و همان احساس را نسبت به من دارند. همین طور الکی الکی داریم پیر می شیم. خیلی خوب بابا! پیر, نه! سینیور!
۱۳۸۹ آبان ۱۲, چهارشنبه
امتحان
روز يكشنبه، 16 آبان، كلاس ذرات تشكيل نمي شود. روز سه شنبه، 18 آبان، از ساعت 8 تا 9:15امتحان برگزار خواهد شد. امتحان سر ساعت شروع مي شود و سر ساعت خاتمه مي يابد. اگر دير برسيد، زمان پاسخگويي شما كمتر خواهد بود. توصيه مي كنم برنامه تان را چنان تنظيم كنيد كه سر ساعت حضور پيدا كنيد. جزوه درسي و كتاب معرفي شده را تا اول بخش هفت فصل چهار -تا سر anomalies و فصل 3 واينبرگ را مطالعه نماييد.
بخشي از سئوالات به اطلاعات عمومي در مورد فيزيك ذرات اختصاص دارد. (سئوالاتي نظير اسپين ذرات و....). براي پاسخگويي نيازي نيست خواص همه ي ذرات را از بر باشيد. تنها مواردي را بخوانيد كه در كلاس تاكيد كردم بايد همواره به طور فعال در ذهن شما باشد. سئوالات براي كساني كه درس كلاس را با جديت دنبال كرده اند، ساده هستند. دونمره ي تشويقي هم منظور كرده ام. به عبارت ديگر مجموع نمرات به جاي 5، 7 مي باشد.
موفق باشيد.
ياسمن فرزان
۱۳۸۹ آبان ۱۱, سهشنبه
عنوان
در محيط هاي رسمي ولي غيردانشگاهي، ترجيح مي دهم "خانم فرزان" خوانده شوم تا "دكتر فرزان".در وبلاگستان دوست دارم تنها منجوق خطاب شوم.
وقتي كه به يك استاد نامه مي نويسيد، هرگز ننويسيد "Dear Mr x" يا "Dear Ms Y". عنوانش (دكتر، پرفسور و...) هر چه كه هست به كار ببريد. اگر هم در عنوانش شك داريد عنوان بالاتر را به كار ببريد. (وقتي پليس جريمه تان مي كند مگر نمي گوييد "جناب سرهنگ"؟! يعني اين نامه نگاري به آن اندازه برايتان مهم نيست؟!) هرگز اين تصور را نكنيد كه توجه نمي كنند! اتفاقا اولين چيزي است كه توجه را جلب مي كند. رعايت اتيكت نامه نگاري از جمله مواردي است كه شما را با آن مي سنجند.
معروف است كه Edward Wittenدوست دارد Edward خوانده شود و اگر كسي او را به طور مخفف Edصدا كند (به اصطلاح ما آن قدر پسر خاله شود) خوشش نمي آيد. در نامه نگاري هايي هم كه شاهين با او داشت ويتن همين اتيكت ها را به دقت رعايت كرده بود و از جوابش معلوم بود به رعايت اتيكت از طرف شاهين هم توجه داشته است. استاد راهنما هاي من هم به اين موضوع توجه كامل داشتند و اگر من سهوا موردي را رعايت نمي كردم بلافاصله تذكر مي دادند.
مواردي هم پيش آمده كه همكاران خارجي به شخصي ايراني اشاره كرده اند و پرسيده اند فلاني را مي شناسي؟ در اي-ميل هايش كه خيلي boldبود. (منظور يعني همين اتيكت را رعايت نكرده بود.)
اين نكته هم شايد برايتان جالب باشد. حدود صد سال پيش در ايالت هايي مانند تگزاس و غيره رسم بود كه دختر ها را با عنوان ميس+اسم كوچك خطاب مي كردند:Miss Scarlet.... حالا اين گونه خطاب كردن از مد افتاده. مثل اين كه مردي در ايران همسرش را "منزل" خطاب كند. صد سال پيش مودبانه بود، حالا ديگه نيست. در آمريكا اگر دختري را"ميس+ اسم كوچك" خطاب كنيد، در دل مي گويد "ايش! انگار از دل «فيلم برباد رفته» بيرون اومده!" من اينو اصطلاح را در يك رمان خواندم.