۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۴, دوشنبه

مدل های مختلف پیشرفت و توسعه پژوهش در علوم پایه

مقدمه
از حدود بیست سال پیش (یا به نظر عده ای کمی بیش از آن) درکشور ما ودر حوزه فیزیک خوشبختانه محافلی با دغدغه پرداختن به پژوهش در علوم بنیادی شکل گرفته اند. از آن جا که کشور ما در امر پژوهش در علوم وبه خصوص در فیزیک نوپاست معمولا دید و چشم اندازی (vision) روشن و مشخص برای ادامه کار وجود ندارد. تا کنون با سعی و خطا و بنا به شرایط در هر مرحله این چشم انداز (vision) و راهکارها (tactic) و رهیافت های(strategy )مربوطه تدوین می گردید. از طرفی بدون داشتن یک چشم انداز درست و واضح که خود مبین و ناظر به هدف نیز باشد اداره و برنامه ریزی برای یک پژوهشگاه در کشوری که چنین موسسه ای متاسفانه ما به ازای دیگری ندارد راه به جایی نخواهد برد. روش سعی و خطا صرفا برای پیدا کردن راه و انتخاب راهکار یا رهیافت می تواند به کار آید نه انتخاب و تبیین هدف و از آن مهمتر داشتن یک چشم انداز. دراین خصوص بنا به مقتضیات زمانی و مکانی مدل های مختلفی قابل تصور است و این که کدام خط مشی در بلند مدت نتیجه بهتری خواهد داد بیشتر از هر چیز به هدف گذاری و داشتن چشم اندازی مناسب در توسعه پژوهش فیزیک مربوط می شود. در این نوشته در پی آن هستم که در قالب مثالی که برای عموم قابل لمس باشد چند مدل مختلف را که با چشم اندازهای متفاوت طراحی شده اند بیان کنم. توجه کنید که انتخاب این مثال در برخی نکات قابل مناقشه نیست اما در کلیت مطلب گویای چشم انداز مورد نظر من است.

همچنین در خلال این نوشته به تبیین معنا و تمایز بین مفاهیم بنیادی، اساسی ورایج در علم مدیریت و برنامه ریزی نظیر تاکتیک یا راهکار، استراتژی یا رهیافت، اهداف مقطعی ، هدف و چشم انداز می پردازم. به زعم من این تمایزها بسیار مهم هستند. به ویژه بحث اصلی من در مورد چشم انداز خواهد بود. لازم به ذکر است که من به هیچ وجه خود را عالم و محیط بر علم مدیریت نمی دانم.

در مورد هدف فکر می کنم که مناقشه جدی بین افراد وجود نداشته باشد و هدف از کار پژوهش در علوم پایه وبه خصوص فیزیک تولید علم با کیفیت قابل طرح در سطح جهانی است که مبنا و استانداردهای شناخته شده خود را دارد. اما درسطح بین المللی چشم انداز های متفاوتی برای نیل به این هدف اتخاذ می شود.
مثال مورد نظر من چیزی است که در زندگی هر کسی به خصوص از طبقه متوسط اقتصادی پیش می آید. شخصی را در نظر بگیرید که سرمایه اندکی از نظر مادی و تجربه کار دارد ودر آستانه ورود به بازار کار است. طبعا هم هر کسی به فکر تثبیت و پیشرفت در موقعیت خود است. از همین ابتدا دو چشم اندز متفاوت که البته هر دو ناظر به پیشرفت اقتصادی شخص به عنوان هدف- هستند متصور است:

الف) به عنوان یک کارگر یا فروشنده در یک فروشگاه و یا شرکت یا مجتمع بزرگ تجاری مشغول به کار می شودو حداکثر تلاش، خلاقیت و نیروی خود را صرف پیشرفت پله پله در شرکت یا فروشگاه مزبور کند و هدف غایی اش رسیدن به مدیر عاملی شرکت مزبور باشد.

ب) با همان بضاعت اندک خود کسب و کاری ساده –مثلا فروشندگی دوره گرد و یا حداکثر دکه ای کوچک- راه اندازی کند و باز هم نهایت تلاش، پشت کار و خلاقیت خود را به کار می گیرد تا وضعیت کسب وکار دکه مزبور را ارتقا بخشد.

این دو روش در هدف تقریبا یکی هستند اما چشم اندازهایی کاملا متفاوت دارند و صد البته اهداف مقطعی، رهیافتها و راهکارهای مناسب و متناسب خود را نیز می طلبند. در مورد اول، نکته مهم چشم انداز رسیدن به مقامی شاخص در سطح مدیریت یک فروشگاه یا شرکت بزرگ مورد نظر است و این که شخص در هر مرحله استقلال عمل داشته باشد اهمیتی ندارد. اما در مورد دوم تاکید بر استقلال رای و عمل است.

مصادیق فکری هر دو مورد فوق در جامعه پژوهش-محور ایرانی وجود دارد: گروهی ترجیح می دهند که با ورود به دانشگاه ها و موسسات معتبر دنیا و با کار شبانه روزی جای خود را در آنجا تثبیت کنند و گروهی نیز ترجیح داده اند که بضاعت خود را در کشور سرمایه گذاری کنند و باز هم با کار و تلاش شبانه روزی به پا گرفتن پژوهش در کشور کمک کنند- با وجود آن که تفاوت بین دکه و فروشگاه را نیز نیک می دانند.
در مثال فوق یادآوری دو نکته ضروری است: اول آن که هدف پژوهش در علوم بنیادی بحث تولید علم است ونه تجارت آن و مثال فوق در مورد تجارت و اقتصاد صرفا از باب تمثیل آورده شده و دوم آن که انتخاب هر یک از این چشم انداز ها یک انتخاب شخصی و سلیقه ای است و هر دو به جای خود محترم اند و همچنین نکته مشترک هر دوبه کارگیری تمامی امکانات و توان و خلاقیت ها برای نیل به هدف است.
در چشم انداز اول به علت جا افتاده تر بودن شرکت یا فروشگاه بزرگ از همان ابتدا چشم انداز هدف و چشم انداز مسیر وهمچنین اهداف مقطعی تا حد زیادی مشخص و معین هستند. اما در مورد دوم چشم انداز های مختلفی در مسیر و همچنین اهداف مقطعی متفاوتی قابل تصور هستند وحتی ممکن است که انتخاب این چشم انداز های مختلف نیل به هدف را نیز تحت تاثیر قرار دهند. پس جا دارد چشم انداز دوم را با دقت بیشتری بررسی کنیم.
تطابق دو چشم انداز فوق با بحث پژوهش بسیار روشن می نماید: عده ای با رفتن به دانشگاه های معتبر چشم انداز اول را بر می گزینند وهرگز به فکر بازگشت به کشور نیستند-زیرا در کشور فعلا فروشگاهی بزرگ که آنها بتوانند در آن مشغول به کار شوند وجود ندارد. عده ای نیز با هدف ساخته شدن فروشگاهی بزرگ در کشور چشم انداز دوم را برگزیده اند و در سطح دکه مشغول به کار هستند. بخش دوم این نوشتار ناظر به چشم اندازهای متصور برای توسعه دکه خواهد بود.
محمد مهدی (شاهین) شیخ جباری

۱۰ نظر:

S. گفت...

چقدر درست تجزیه شده این موضوع. من هم به عنوان کسی که در اینور دنیا دانشگاه رفته و یواش یواش قصد برگشت داره به اینها زیاد فکر کرده بودم. در مورد کار من که پزشکی هست من هم می‌تونم برم جایی کار کنم و هم می‌تونم مطب خودم رو بزنم به احتمال زیاد. ولی یه نکته جانبی هم وجود داره منجوق عزیز. اون هم اینه که من حس می‌کنم در آمریکا در شغلی که من کار می‌کنم من کمک زیادی نمی‌تونم به کسی بکنم. یعنی لنگه من زیاده.ولی حس می‌کنم اگر بیام ایران من یه نفر خیلی کارها برای عده زیادی می‌تونم بکنم. یک نکته دیگه هم اینه که من در علمی که درس خوندم دیگه این آخرشه الان که یه مطب خصوصی دارم و صبح می‌رم سر کار و شب بر می‌گردم. ولی در ایران کارهای دیگه‌ای با این چیزی که بلدم می‌تونم انجام بدم و شاید چیزهایی که بلدم رو به چند نفر دیگه هم بتونم یاد بدم. نمی‌دونم منظورم رو رسوندم یا نه. ولی شاید دارم از رضایت شخصی حرف می‌زنم. از اون زمانی که ته دل آدم در مورد خودش شاد و راضی می‌شه. اینجا من اون حس رو ندارم چون همونجوری که گفتم نظیر من زیاد هست اینجا. اگر ایران هم بیام در تهران نظیر من زیاد خواهد بود به احتمال زیاد. برای همین دوست دارم جایی به جز تهران باشم شاید کاری که انجام بدم تاثیرش روی جامعه و بهتر کردنش بیشتر باشه. روزهات شاد و باز هم ممنون از مطرح کردن این موضوع. تا زود.

منجوق گفت...

اس عزیز

فکر می کنم منظور شما را متوجه می شوم چون من و همسرم هم وقتی خارج بودیم و به برگشتن فکر می کردیم به همین گونه موضوعات می اندیشیدیم.

الان چهار سال است که به ایران باز گشته ایم و در حد خودمان کارهایی انجام داده ایم که خود از آن احساس رضایت می کنیم.
تاکیدم روی کلمه "خود" است. چون بقیه خیلی از اقدامات ما راضی نیستند! صبر کنید و کامنت هایی که روی این کامنت من خواهد بخوانید تا متوجه منظور من بشوید! بد نیست به کامنت هایی که
در پی این نوشته من گذاشته شده بخوانید تا متوجه منظورم بشوید:
http://monjoogh.blogspot.com/2009/02/infringement.html

اس عزیز

از صمیم قلب آرزو می کنم به ایران برگردی و از علمت در همین مملکت استفاده کنی. ما نیز غیر مستقیم یا مستقیم متنفع خواهیم شد.
امیدوارم تجربه هایی که با حوصله و صرف وقت زیاد در این وبلاگ نوشته می شود به کار کسانی چون شما بیاید تا راهکاری بر گزینید تا کمتر کم مهری هایی از آن نوع که ما تجربه کرده ایم تجربه کنید.

در ضمن از این لحاظ که گفتم وضع شهرستان از تهران هم رنگین تر است. دختر عمویم و همسرش که شمالی هست در شمال آزمایشگاه پاتوبیولوژی و مطب دارند. مردم محلی با آنها خیلی مهربان هستند چون که باز شدن مطب و آزمایشگاه زندگی آنها را خیلی آسان تر کرده. دیگر لازم نیست مسافت طولانی برای معالجه به شهر های دور یا تهران بروند. اما در عوض دیگر پزشک های منطقه با آنها بر سر لطف نیستند. از هیچ گونه کارشکنی در راه پیشرفت آنها -که اتفاقا با پیشرفت خدمات پزشکی در منطقه گره خورده- دریغ نمی کنند.

می دانم می خواهید بگویید در آمریکا نیز همچنین است. از شما قبول هم می کنم. اما خوب است از این موضوع آگاه باشید و آن گاه تصمیم بگیرید.

ناشناس گفت...

be in link ye negahi bendazid:
didgahe kandidahaye riasate jomhouri va "adan"hayee ke dar sar miparvaranand
http://www.jamejamonline.ir/newstext.aspx?newsnum=100905977018
hatta kasani ke gasd darand raise jomhour shavand nemidanand che mikhahand;hal in afrad garar hast dar entekhabat sherkat konand
ba khandane matlabe bala tarsi amig vojudam ra fara gerete hast
baraye Iraneman mitarsam

ناشناس گفت...

The following link shows better the problem:
http://www.jamejamonline.ir/pics.aspx?newsnum=100905965436

S. گفت...

منجوق عزیز ممنون که وقت می‌ذارید و جواب می‌دید. خیلی دوست دارم بدونم اونهایی که اینجا بودن و الان برگشتند ایران و از این برگشت راضی هم هستند اونجا چه شرایطی رو دارن. این به تصمیم نهایی من خیلی کمک می‌کنه و به قول شما وقتی هم که به اونجا رسیدم توی ذوقم نمی‌خوره اگر بی مهری ببینم. یه چیزی که این مملکت بی در و پیکر آمریکا به من یاد داده تحمل سختی‌هاست. به قولی پوست کلفت شدم منجوق عزیز. تنها چیزی که من خوب اینجا یاد گرفتم اینه که برای چیزهایی که آدم دوست داره باید بجنگه و سخت کار کنه و این مفهوم سخت کار کردن با چیزی که من در ایران تصورش رو داشتم زمین تا آسمون فرق می‌کرد. سخت کار کردن رو اینجا فهمیدم یعنی چه. اینکه چهار جا کار کنی و دانشجوی تمام وقت باشی با شهریه غیر محلی و با وجود اینکه تمام روز رو کار می‌کنی و یا سر کلاس هستی باز شب هیچی نداشته باشی بخوری و گرسنه و تنها بخوابی و صبح هم گرسنه پاشی بری سر امتحان و مجبور باشی نمره خوب بیاری تا اون آرزویی که داری رو یک روز دیگه زنده نگه داری. من فکر می‌کنم چه در ایران، چه هر جای دیگه دنیا اگر اونهایی که دوست دارن به جایی برسن این گذشت‌ها رو بکنن و بتونن چنین شرایطی رو تحمل کنن موفق می‌شن. ما تحمل این چیزها و معنی واقعی سخت کار کردن و سخت آرزو کردن رو متاسفانه یا خوشبختانه بعد از مهاجرت یاد می‌گیریم و تا وقتی که ایران هستیم چیزهایی رو سخت کار کردن می‌دونیم که اینجا اون چیزها اصلا سختی کشیدن به حساب نمیاد. هیچ کدوم از آرزوها تنها با خیال بافتن به دست نمیاد. خیال و آرزو البته شرط لازم هست ولی شرط کافی نیست. شاید نقطه شروع باشه. باز هم ممنونم از راهنمایی‌های شما. یک سوال داشتم فقط. چجوری تونستید از اینجا بکنید و بروید؟ آدم باید از کجا شروع کنه؟ از کجا شروع کنم بار این سفر رو بستن؟ آدم یه درخت رو بعد از بیست سال هم که بخواد جا به جا کنه لازم به کسی داره که تجربه درخت جا به جا کردن رو داشته باشه. شما که اینکار رو کردی هر راهنمایی که بکنید بیشتر از اونی که فکر می‌کنید کمک خواهد بود برام و پیشاپیش ممنونم از وقت و محبت شما. من همیشه فکر می‌کردم روزی بر می‌گردم. حس می‌کنم اون روز خیلی زود داره نزدیک می شه. توی این بیست سال نذاشتم فارسی یادم بره با اینکه دیپلم ایران هم ندارم. سعی کردم وسط فارسی حرف زدن کلمه‌ای انگلیسی قاطی نکنم از ترس اینکه چیزهایی که دلبسته اونها هستم یادم بره. (این نکته هیچ ربطی به جایی نداشت، فقط دوست داشتم براتون بگم همین.) روزهات شاد و شبهات شادتر منجوق عزیز.

منجوق گفت...

اس عزیز،
ما تنها سه سال در آمریکا بودیم. قبل از آن هم دو سال در ایتالیا بودیم. زندگی مان را از اول طوری چیده بودیم که بر گردیم.

یک راه حل عملی که تاثیر روحی و روانی زیادی دارد این است که وقتی برای چند ماه به ایران بر می گردید یک خانه نیمه تمام پیش خرید کنید و قسط های آن را ماه به ماه بفرستید. با توجه به محدودیت های بانکی در ایران این کار سخت است اما می توان همیشه راهی پیدا کرد. معمولا خرید ملک در ایران سرمایه گذاری خوبی است.
البته باید خیلی مواظب باشید که با شرکت معتبری قرارداد ببندید چون کلاهبردارها فراوانند.
به این ترتیب ارز وارد مملکت می شود و به اقتصاد مملکت هم کمک می شود.
اما مهمتر از همه این که اگر در ذهن داشته باشید که در ایران مامنی و خانه ای از آن خود دارید با اعتماد به نفس بیشتری بر می گردید.

روی قول شفاهی دعوت کنندگان خود حساب نکنید از آن ها دعوت مکتوب بخواهید. بخواهید تا پیشنهاد کار خود را مشخص و به دور از ابهام بیان دارند.
ممکن است که به آنها بر بخورد و در جواب بگویند "مگه شما به من اعتماد نداری" و از این حرف ها. اگر چنین جواب دادند بیشتر در مکتوب کردن پیشنهاد و دعوت مصر باشید. به تجربه دیده ام آنان که این گونه "هندی بازی" در می آورند معمولا زودتر از هر کس دیگر زیر حرفشان می زنند.
دعوت رسمی مکتوب را با خود نگاه دارید چون احتمال دارد بعد از بازگشت شما آن را انکار کنند. آن گاه با استناد به آن می توانید بخشی (البته نه همه) از آن چه که به شما قول داده اند-پس از مدت ها پی گیری و مطالبه- به دست آورید.

S. گفت...

منجوق عزیز ممنونم از راهنمایی و محبت شما. از شما چه پنهان گاهی از این سر دنیا می‌شینم و دنبال خونه در ایران می‌گردم. می‌دونم که از راه دور نمی‌شه و نباید چیزی خرید، ولی خب نگاه می‌کنم در شرکت‌هایی که وب سایت دارند. باز هم ممنون. روزهات شاد.

بوتیمار گفت...

سلام
جناب پروفسور چقدر عالی موضوع رو جا انداختید
من همیشه این وبلاگ رو می‌خونم اما نظرمو ثبت نمی‌کنم ولی این بار نوشتم که بدونید، اون شبی که من شما رو بین چهره‌های ماندگار دیدم، نمی‌‌تونید تصور کنید به وجود شما چقدر افتخار کردم و از اینکه ایران هستید خوشحال شدم. اون شب تا صبح با هم اتاقیام صحبت شما و کاراتون بود، جالبه بدونید با این‌که همه‌ی ماها از اونا بودیم که عشق رفتن به اون طرف و دانشگاه‌های خارج از کشور رو داریم و می‌گیم اگر بریم دیگه برنمی‌گردیم؛ ولی نمی‌دونم چرا همه کار شما رو تایید کردیم، خیلی از دانشجوها و فارغ‌التحصیل‌های بیکار فیزیک مثل من هستند که همیشه به بودن شما و همسرتون افتخار می‌کنن. باور کنید آقای شیخ جباری اینجا همه طرفدار شما هستند و دوستتون دارند و قدر کاراتون می‌دونن.

بوتیمار گفت...

بی‌نهایت از شما سپاسگذارم و برای سلامتی شما و همسر محترم‌تون دعا می‌کنم.

ناشناس گفت...

Sorry for writing in English. Typing in Farsi is somewhat difficult for me.
I am very glad and flattered by your kind comments and especially I am happy to hear that I may have had some positive effect on our young people. I wish your success--Shahin..