۱۳۸۹ مهر ۲۹, پنجشنبه

چالش هاي وبلاگ علم محور: در به در به دنبال اينشتين وطني

همان طوري كه چند بار قبلا گفته ام و آنان كه خواننده ي قديمي منجوق هستند به ياد دارند، من با هدف ترويج نگرش پژوهش فيزيك با طعم پديده شناسي- چنان كه خود در سيسا و اسلك آموخته بودم- كيبورد به دست گرفتم و در هموردا كيبورد فرسايي كردم. قصدم آن نبود كه درس فيزيك دهم چون به شدت معتقدم وبلاگ جاي مناسبي براي آموزش فيزيك نيست. فيزيك را بايد پله به پله سر كلاس درس و كلاس حل تمرين و آزمايشگاه و سالن سمينار و... بعد از حل كردن تمرين هاي بسيار و ....آموخت. گاهي استاد يك چيز مي گويد و دانشجو كاملا اشتباه متوجه مي شود. اگر رو در روي هم قرار بگيرند، استاد از حالت چهره و سئوالاتي كه دانشجو مي كند در مي يابد كه دانشجو متوجه نشده و دوباره توضيح مي دهد تا جايي كه تصور غلط از ذهن دانشجو بيرون آيد. در وبلاگ امكان چنين ارتباط دوجانبه اي نيست. در دنياي قبل از وبلاگ هم من و هم شاهين اين تجربه ي تلخ را داشتيم كه از طريق تلفن به چند دانش آموز از شهرستان فيزيك بياموزيم. نتیجه بسیار مایوس کننده بود.
آن زمان در ايران نوعي فضاي "كشف اينشتين" وجود داشت. وقتي دانش آموزي يك مقدار از همكلاسي هايش جلوتر مي افتاد،والدين و معلم هايش به اين نتيجه مي رسيدند كه او اينشتين بعدي است. بعد با خود فكر مي كنند ديگه فرصت اين چنيني پيش نمي آيد. ديگه چي از اين بهتر! اينشتين بعدي نه تنها از جامعه مسلمين است، نه تنها ايراني است، بلكه از شهر آنان است. اطراف اينشتين جوان را قرق مي كنند و به زعم خود همه گونه امكانات را فراهم مي آورند تا با فراغ بال اينشتين شود. خوشبختانه از 20 سال پيش تا الان در شهرهاي كوچك هم دانشگاه داريم. پدر و مادر فرزند نخبه ي خود را به نزد اساتيد دانشگاه محل مي بردند. استادان زياد تحويل نمي گرفتند و والدين به حساب حسادت و يا نافهمي اساتيد محل مي گذاشتند. بعد پدر و مادر دانش آموز را بر مي داشتند مي آوردند تهران (يا يكي از شهرهاي بزرگ) تا با اساتيد و يا دانشجويان نخبه ی دیگر مشورت كنند. ما ها وقتي مي ديديم پدر و مادر فرزندشان را از راه دور برداشته اند و آورده اند، روي معذوريت مجبور مي شديم دانش آموز جديد را به عنوان "اينشتين عصر جديد" تحويل بگيريم. تحويل گرفتن همان و بالا رفتن توقعات "اينشتين جديد" و والدينش همان! بار اول با حجب و حيا وارد مي شدند و از اين كه وقت مي گيرند ابراز شرمندگي مي كردند. اما حالت متوقع بار دوم با ابراز شرمندگي بار اول هيچ سنخيتي نداشت. توقع پيدا مي كردند همه ي كار وزندگي مان را ول كنيم و در راه بالندگي "اينشتين كوچك" آنها بكوشيم. نكته در اينجاست: اينشتين كوچك در راه اينشتين شدن سر از پا نمي شناخت. به جاي آن كه فيزيك را پله به پله ياد بگيرد مي خواست بپرد وسط كار تحقيقي. فيزيك دبيرستان را درست و حسابي ياد نمي گرفت. حل تمرين هاي كتاب هاي دبيرستان را دون شان علمي خود مي دانست! من و شاهين با اين گونه دانش آموزان درگير بوده ايم. در اين روند به شدت ضربه مي بينند و آخر سر يك فيزيكپيشه ي متوسط هم نمي شوند. كلي هم وقت آدم را تلف مي كنند.
گاهي بعد از نوشته هاي علمي ام در وبلاگ كامنت هايي دريافت مي كنم كه چنين رنگ و بو هايي دارد. دو سه تا اصطلاح از برنامه هاي علمي ياد گرفته اند و بي آن كه معني اش را بفهمند بلغور مي كنند. كاملا واضح است كه فيزيك پايه را بلد نيستند. براي همين از علمي نوشتن دلسرد مي شوم چرا كه نگرانم بيشتر ضربه بزند تا كمك كند!
وبلاگ هاي انگليسي مانند
cosmic varianceتا اين اندازه با مشكل روبه رو نيستند. در كشورهاي پيشرفته تا اين اندازه عقده ي كشف "اينشتين" وجود ندارد. در نتيجه اين مشكل تا به اين اندازه حاد نيست. نوشته هاي علمي آنان نوجوانان را به مباحث علمي علاقه مند مي كند. بعد اين نوجوانان از راه درست و اصولي به دنبال علم آموزي مي روند.
همين چند سال پيش در حاشيه ي يكي از همايش ها به پيشنهاد يكي از دانشجو ها, جلسه ي معارفه و بحث و گفت وگو گذاشتيم. بنا بود هر کسی دغدغه ی ذهنی خود را در رابطه با فیزیک خواندن مطرح کند و بگوید هدفش در این زمینه چیست. می خواهد به کجا برسد. جلسه را من اداره مي كردم اما خود نظر نمي دادم. سعی ام آن بود که فضایی به وجود آید که دانشجو ها بدون ترس و لرز و بدون این احساس
که باید تنها شنونده باشند و حرف اساتید را تایید نمایند نظرات خود را عنوان کنند. يكي از اساتيد (دقيقا با همين عبارت) گفت:"آقا من مي خوام بدونم اينشتين بعدي كيه؟! ايرانيه يا نه؟!" از دانشجو يان خواستم در اين باره بحث كنند نتيجه ي بحث دانشجويان اين شد كه چنين سئوالي موضوعيت ندارد. بيشتر يك سئوالي جورناليستي است تا آكادميك. به جاي آن بايد فضايي را به وجود آورد كه كار تحقيقي با كيفيت در كشور انجام گيرد. آن استاد در آن جلسه ديگر هيچ نگفت اما روز بعد بر سر من فرياد كشيد كه به او جلوي همه توهين كرده ام وبايد معذرت بخواهم. آري! اينشتين سازي در سطح دانشگاه ها هم هست. هر از گاهي يك "ستاره" مي درخشد و ماه مجلس مي شود و بر سر ديگر دانشجو ها كوبيده مي شود و چند سال بعد به محاق مي رود.اين كه راه ايجاد فضاي علمي نيست! راه ايجاد يك فضاي پژوهشي (حداقل در رشته هاي تئوري) اين است كه فضايي آماده كنند تا افرادي كه كار پژوهشي با كيفيت كمابيش بالا مي كنند دور هم جمع شوند با هم تعامل كنند تا از اين تعامل ايده هاي نو زاده شود و با همفكري كيفيت كار بالاتر و بالاتر رود. راه ايجاد چنين فضايي كشف ستاره و اينشتين و... نيست. راهش قهرمان سازي نيست!(بگذريم از اين كه اصل "كاشف اينشتين" هست وگرنه از اين اينشتين ها هر دو سه سال يك بار كشف مي شوند و بعد مي روند پي كارشان. وظيفه ي اصلي اينشتين جديد هم از ميان به در كردن اينشتين قبلي است نه حل مسايل فيزيك!)

از دیگر نمود های سندرم اینشتین، تولید انبوه مقالات بی محتوا وامپرا توری هایی است که به واسطه ی این مقالات در محیط های بسته ی دانشگاهی در گوشه و کنار کشور ما ایجاد می شود. در این باره در کامنت های آخر این یادداشت به تفصیل نوشته ام.

در يادداشت هاي بعدي ام به ديگر چالش هاي نوشتن مطلب علمي در وبلاگ خواهم پرداخت. باشد كه اين سري نوشته ها و بازخورد هاي شما كمك كند تا راه حلي براي اين چالش ها بيابيم. شايد هم بايد آن قدر نوشت تا فضا از نظر علمي باز تر شود. افق هاي نو گسترانده شودو مردم و دانشگاهيان از ايده ي جورناليستي "اينشتين سازي" دست بر دارند و فکري اساسي تر بكنند.









۶۵ نظر:

ناشناس گفت...

این قسمتی از چیزی است که شاید بتوان به آن گفت فرهنگ. همیشه دوست داریم راه هزار ساله را یک شبه طی کنیم٫ این را در تک تک رفتار خودمان و هم‌چنین رفتار بزرگ سیاستمدارانمان و دیگران می‌توان دید٫ دانش‌اموز دبستانی یک شبه می‌خواهد انیشتین شود٫ سیاستمدار وطنی می‌خواهد ایران یک ساله کشوری پیشرفته شود و عقب ماندگی هزارساله‌ی خود را در یک سال جبران کند.

راستی٫ گویا افرادی مانند
H.E. Ives
هیچ گاه قبول نکردند انیشتین کاری در مورد نسبیت خاص انجام داده است. نوشته‌های زیادی از پوانکاره هم موجود هست که پوانکاره قبل از انیشتین مفهوم زمان موضعی را می‌دانسته است اما این مفهوم را تنها به عنوان یک تکنیک ریاضی که همه چیز را ساده می‌کرده است در نظر می‌گرفته است.

ستاره گفت...

اصطلاح سندرم انيشتين خيلي جالب بود..منجوق جان با توجه به همه موضوعاتي كه مطرح كرديد يعني اساسا در داخل بحث هاي علمي بايد در جايي مثله وبلاگ حذف شود يا نه ميشود با پيش شرط هايي حتي جهت هاي نابجاي ديگر را بهبود بخشيد؟

منجوق گفت...

من فکر می کنم وبلاگ می تواند از جهات بسیاری به ترویج فرهنگ علمی کمک کند. اما باید پیش شرط ها به دقت انتخاب کرد. برای همین این بحث را پیش کشیدم تا با همفکری پیش شرط ها ی عاقلانه تری پیدا کنیم.

ایلیا گفت...

سلام
بحث جالب و چالش برانگیزی رو پیش کشیدید. راستش من فکر می کنم راجع به فرهنگ علمی و اداب و ادبیات که بحثی نیست اتفاقا نظرات مختلف سازنده می تونه باشه. اما فکر می کنم مشکل وقتی پیش میاد که مثلا راجع به بیگ بنگ و ماده تاریک می خواهید بنویسید. حالا من یکم بحث دارم رو این.
راه حل ضربتی که میشه پیشنهاد داد اینه که اصلا کامنتهای در باب مسایل اینجوری مورد توجه قرار نگیرن که به قول معروف یه جمله خبری نقل شده و اگه کسی صحبتی داره از دو حالت که خارج نیست یا اینکاره است یا حداقل علاقمند که می ره خودش مطالعه می کنه. اگر هم که نه اصلا همچنین شخصی علی الاصول نباید شروع به نظر دادن کنه و بداهه (که الان خیلی مده) نظرات فاضلانه بده که اصلا مشکل هم سر همینه. فکر می کنم به نوعی تلاش شما این بوده و هست که حداقل تو این وبلاگ جا بیفته که ادم بر اساس احساس و به قول شما برنامه های ابکی علمی تلویزیون خودشو عالم ندونه و شروع به اظهار نظر نکنه. بجاش اگه موضوع جالبه بره مطالعه کنه.
اما در واقع نکته اصلی که می خوام بگم اینه که خیلی چیزا دست ما نیست و
اینکه بقیه چیکار می کنند نباید خیلی تاثیری بر عملکرد ما داشته باشه. شخصا
دوست دارم موضوعات علمی وزنشو از دست نده تو وبلاگ شما به عنوان یه فیزیکدان. شما مطالبتونو بنویسید ولی تاکید کنید برای بار ان ام که وبلاگ کلاس درس یا سر سمینار نیست. حالا هر کی تو دلش فکر بکنه انیشتینه بذارین فکر کنه. نظرم داد از دیدگاه انیشتینی چاره اش همین عبارت یا اصولا بی توجهی هستش. ورود نوابیغ ممنوع. اینو باید تو وبلاگتون جا بندازین.

منجوق گفت...

بستن نظرات در مورد یادداشت های علمی راه حل مناسبی نیست. چون برخی از همکاران هم مطالعه می کنند. اگر من قسمتی را نادقیق گفته باشم تصحیح می کنند. به علاوه بعضی وقت ها دانشجو ها سئوالات بجایی می کنند که باید پاسخ داده بشه. شاید راه حل آن باشه که سئوالات نوابیغی را حذف کنم. از این نظر هم راستش می ترسم چون آدم ها معمولا دور می افتند که فلانی استعداد های مرا نابود کرد. مردم هم متاسفانه به این گونه حرف ها پا می دهند.

بر می گرده به همان "فانتزی شکست". مردم دوست دارند بگویند "اینشتین وطنی" داریم و در جواب سئوال که "پس کو نتیجه اش" ترجیح می دهند جوابی آماده داشته باشند و چه جوابی حاضر و آماده تر از "فرزان استعدادش را کشت!"

عباس گفت...

سلام
"من با هدف ترويج نگرش پژوهش فيزيك با طعم پديده شناسي- چنان كه خود در سيسا و اسلك آموخته بودم- كيبورد به دست گرفتم"
من وبلاگ شما را از اولین پست ها در ماه سپتامبر دقیقا از پست مثلث برمودا دنبال کردم. به نظر من شما به هدفتان که در بالا ذکر شده نزدیک هم نشده اید. شما بیشتر مسائل اجتماعی را دنبال می کنید. مخصوصا مسائل اجتماعی فیزیک پیشه ها.
و این توقع من مخاطب را که وبلاگ یک فیزیک پیشه موفق را دنبال می کنم برطرف نمی کند.
فکر می کنم منجوق از هدفهایش منحرف شده.
این انتقاد یک دوستار منجوق است.
با احترام

ناشناس گفت...

یک معلم زبان داشتیم که ایرادی به بسیاری از معلم‌های زبان می‌گرفت و می‌گفت:
They don't teach English , They just teach about English.
در مورد وبلاگ به نظرم شما باید در مورد فیزیک حرف بزنید٬ نه این‌که فیزیک درسد بدید. در مورد فضاسازی علمی هم به نظرم باید این رویه رو در پیش گرفت.

منجوق گفت...

قسمت دوم را نیاوردید:"در هموردا کیبورد فرسایی کردم."

در وبلاگ منجوق هدف دیگری را دنبال کرده ام: مبارزه با فانتزی شکست. قبل از آن که شما به جمع خوانندگان منجوق بپیوندید علت این تغییر مسیر را توضیح دادم. علت آن بود که آمادگی لازم برای وبلاگ علمی وجود نداشت.
این آمادگی تا حد زیادی الان به وجود آمده نمونه اش هم کامنت خود شما یا برخی دیگران از عزیزان (از جمله ستاره که در بالا کامنت داد) است.
اما یک سری چالش ها هنوز هست که اگر راه حلی برایش پیدا شود باز هم قصد دارم علمی تر بنویسم.

فرهاد ذكاوت گفت...

سلام
موضوع مهميه و چقدر انرژي از من هم گرفت. اين مساله با موفقيت كتاب هاوكينگ و نجوم آماتوري در ايران و بعد علاقه‌ي ناشران به كتابهاي عامه پسند بشدت همه گير شده. يعني ناشران+سيستم ويران شده‌ي آموزش+ مشكلات شخصي و خانوادگي و فلسفه‌ِ شخصي پيشرفت در سنين نوجواني باعث چنين چيزي مي‌شه. يعني محيط علمي وجود نداره كه دانشاموز ياد بگيره كه موضوعات مورد علاقه‌اش رو چطور بايد پيدا كنه و اصلاً وجود داره يا نه. كه نيست. نگاه نكنيد به چند تا مدرسه‌ي غير انتفاعي كه واقعاً بدون مطالعه امكاناتي رو تهيه مي‌كنند. برنامه‌اي ندارند. آموزش عالي هم ريشه‌اش خشكانده شده. زماني كتابهاي زبان ساده بود همه مي‌خواندند و چون درها باز بود و ارتباط با دانشگاه‌هاي بزرگ دنيا، كيفيت به نسبه خوب اون زمان كه اساتيد خودشون دوره ديده از دانشگاه‌هاي بزرگ بودند. اون موقع باز بهتر بود. از جايي كه ما عادت داريم از هر چيزي فقط سطحش رو قبول كنيم و نه فلسفه‌اش رو درك كنيم و سيستم اجتماعي و سياسي و مشكلات اقتصادي هم مستقيماً دخيل هستند همه چيز اينطور ميشه. بحث رو در اين مورد باز نمي‌كنم.
اميدوارم اين مشكل برطرف بشه. ولي بعيد مي‌دونم تا تحولي در سيستم اجتماعي و آموزشي و اقتصادي ايجاد بشه اتفاق خاصي بيفته.

ستاره گفت...

ما در دوران پيش دانشگاهي دبير فيزيكي داشتيم با نام آقاي مرادي.ايشان فيزيك را به گونه اي متفاوت و بسيار با علاقه و تمركز درس مي دادند.اين علاقه و تمركز كم كم روي ما هم اثر گذاشت بطوري كه بعد از مدتي تمام وقت فكري من در حل مسائل سپري ميشد.در همين گير دار اينجناب جو گير شده و شروع به نظريه پردازيهاي مختلف در باب سياهچاله نمودم.اين جو گيري ها بجايي كشيد كه مقاله اي نوشتم با موضوع تغييرات فركانس در جاذبه سياهچاله ها و بنزد ايشان بردم كه نظرشان را بگويد.آقاي مرادي با اينكه وقت استراحتشان بود و فقط براي احترام به من هيچ چيز دانش آموز جو زده تمام نظرياتم را خواندند از من تقدير كردند كه در اينباره فكر كردم!!!!!و خيلي با متانت و آرامش برايم توضيح دادند كه من هنوز به سطح علمي نرسيدم كه در اين مورد نظري دهم.و براي حتي يك توصيف كوچيك در اين مورد بايد چه مراحلي را طي كنم و چه چيز هايي سخت اما شيريني را بياموزم.هنوز آن مقاله را دارم كه رسما چرت و پرت است .اما همين شد كه دارم فيزيك مي خوانم و منتظرم روزي به همان سطحي برسم كه ايشان گفته بودند.
قصد من تنها شرح خاطرات نبود.شايد منهم دچار همان سندرم شده بودم.اما با يك رفتار سالم شيوه علمي من تغيير كرد و صحيح شد.اگر مسخره ميشدم اگر توهيني به من ميشد اين مسير چقدر عوض مي شد؟
يا بالعكس اگر معلمم به جو گيريهايم دامن مي زد و به توهم نبوغ مي داد چه؟
بنظرم براي هر رفتار نا درستي حالا چه از سر ناداني و چه از سر بيماري شيوه صحيح برخوردي وجود دارد كه مي تواند آن جهت نابجا به جا كند.
اگر هم كه كسي بعد از رفتار صحيح به جا نشد ديگر مشكل خودش است نمي تواند بگوييد فلاني باعث شكست من شد.

يك فيزيكي گفت...

با سلام

در اين موضوع من يك سوال مهم دارم. و از شما خواهش دارم كه در صورت امكان پاسخ جامعي به اين سوال(كه مسلما سوال خيلي هاي ديگر هم هست و اصلا شايد نياز به چند مطلب مستقل داشته باشد) بدهيد: به نظر شما دانشجوي تحصيلات تكميلي در دانشگاه هاي غير تهراني، كه گير يك استاد شبه فسيل افتاده، امكان چنداني براي شركت مرتب در سمينارهايي كه اكثرا در تهران هست را ندارد، و در حقيقت خودش هست و كتابهايش و اينترنت و يك دنيا علاقه، بايد چه روشي را پيش بگيرد تا مطالب را عميق ياد بگيرد، از قافله ي علم عقب نيفتد، و خلاصه اينكه چطور ميتواند گليم علمش را از آب بكشد. ممنون

زهرا .ر گفت...

با سلام امثال من که تصمیم دارند به طور جدی وارد جماعت فیزیکپیشه شوند نیاز به این دارند که قبل از آن آمادگی لازم برای برخورد با مسائلی که پیش روی آنهاست کسب کنند .وبلاگ منجوق تا حدودی این خلا را برطرف کرده و حداقل یک پیش زمینه ذهنی از این مسائل و مشکلات وحتی دغدغه های یک فیزیکپیشه جوان را پیش روی ما می گذارد.من هم معتقدم که تدریس فیزیک باید رو در رو باشد و از طریق وبلاگ بازده چندانی ندارد .من همانند منجوق جایی را سراغ ندارم که فیزیکپیشه ها و حتی دیگر گروه ها جمع شوند و در مورد مسائل مختلف یک جماعت علمی به بحث بنشینند.این روش خوبی است که منجوق در پیش گرفته و من نوعی این را می پسندد حتی اگر باب میل خودش نباشد.

ابدیت گفت...

آن چیزی که شخصا آینشتاین را از دیگران برای من ممتاز می کند، در واقع ارتباط چندانی به فیزیک ندارد. بیشتر دیدگاه های هنری و فلسفی آینشتاین است. زمانی نوشته ای از آنشتاین خواندم که به معرفی "شاخون اثر باخ" پرداخته بود و مقداری از آنچه از این قطعه می فهمد را نوشته بود. شاید دومین نوشته ای که بسیار نظرم را جلب کرد نوشته هایی بود در باب داستایفسکی و نبوغ او در به تصویر کشیدن مفهوم عذاب وجدان. سومین نوشته او که بسیار به دلم نشست نوشته ای در باب نبوغ موتزارت بود و ارتباطی که آینشتاین بین موسیقی کلاسیک و معماری دوران گوتیک می دید. و نهایتا آن چیزی که آینشتاین را برایم تصویر کرد میزان ارادت او به "باروخ سپینوزا" بود. اینکه آینشتاین سعی کرده بود دنیا را همانند فصل اول کتاب اخلاق سپینوزا ببیند. اینکه چگونه یک عمر نتوانسته بوده از این دیدگاه دست بردارد.

ابدیت گفت...

به نظرم تمام دیدگاه های رفتاری و اخلاقی حتی علمی او بر اساس این کتاب قابل درک است. اینکه چگونه سپیوزا سعی می کند در غالب چند برهان بسیار ساده ثابت کند، خدا همان جهان است. من فکر می کنم آینشتاین فردی بود که سعی داشت عظمت دیدگاه سپینوزا که بیشتر یک دیدگاه عرفانی با دید مذهب یهود است را به صورت عملی در علم فیزیک تحقق بخشد. اگر نوشته های سپینوزا را با دقت مرور کند، همانند یک مذهب بدان نگاه کنید می توانید در درونتان احساس کنید که تا به چه اندازه از مفهوم احتمال بیزار می شوید. فکر می کنم اساس جمله خدا یعنی طبیعت تاس نمی ریزد از همین جا ناشی می شود. برای من، آن هم زمانی که مذهبی بودم در اوایل دوره دبیرستان، مرور توامان افکار آینشتاین و سپینوزا چنان لذت بخش بود که گاه ساعتها غرق در آن افکار می شدی. گویی یک نوع وحدت عجیب تمام وجودت را فرار می گرفت. گاه رموز مسحور کننده باخ سوار بر آن می شد و تکانت می داد. می دانید، دیدگاهی بود که بیشتر از آنکه عقلتان را تکان دهد، وجدانتان را تکان می داد. همیشه نوعی احساس گناهکاری عمیق در لایه لایه های شخصیت خود حس می کردید، که از درون تمیزتان می کرد. گاه حس می کردی مذهبی جدید را درک کرده ای که عبادت گاه آن مناظر طبیعت بود.

ابدیت گفت...

بعدها خیلی شانسی کتابی به دستم رسید که حاوی پرونده اف. بی. آی آینشتاین بود. این کتاب اساسا بر پایه شنود تلفن و نامه های او جمع آوری شده بود. راستش بسیار توی ذوق زن بود. بعدها در باب شرودینگر، که دیدگاه های او را بسیار نزدیک به آینشتاین می دیدم بازهم چنین کتابی خواندم. مقداری برایم طبیعی تر شده بود. اینکه بزرگترین افراد، دارای زندگی خصوصی آشفته ای باشند. اینکه باد بگیری با تلاش بسیار این دو مقوله را از هم جدا کنی و بتوانی همچنان مدحوش عقاید زیبای آنان شوی. تمام این پروسه وقت می گیرد. اما شاید یکی از اولین درس های زندگی باشد. اما به جرات می توانم بگویم آنچه که تاریخ نویسان حرفه ای علم را جذب او کرده، بیشتر از علمش، این جنبه های شخصیتی او بوده است. علم او برای مورد توجه قرار گرفتن شرط لازم بوده، نه شرط کافی. کمتر می توانید بیوگرافی غیر آبکی از آینشتاین بیابید که شمال این جنبه های زیبا و عمیق نباشد.

ابدیت گفت...

تمام این حرف ها را نوشتم تا به این نتیجه برسم. آنچیز که در ایران به نام آینشتاین معرفی می شود با آنچیزی که او حقیقتا بوده از کل متفاوت است. حتی خیلی از افرادی که در فیزیک در این سرزمین شهره هستند، و سالها از قبل معادلات آینشتاین امرار معاش کرده اند، آینشتاین واقعی را نمی شناسند. گاهی صفاتی که به عنوان آینشتاین مطرح می شود، صفاتی است که می توان به هر فیزیکدان درجه اولی نسبت داد به جز آینشتاین. اهمیت او به نظریه نسبیت نیست صرفا. امروزه نگرانی های زیادی نسبت به نسبیت خاص وجود دارد. حتم دارم در آینده این نگرانی ها به نسبیت خاص سرایت پیدا می کند. شاید به قول پنروز روزی اساس نظریه میدان و نظریه نسبیت به گونه تغییر کند، که محصول حاصل شده کمترین شباهتی به نظریه های اولیه نداشته باشد. اما باز هم از اهمیت دیدگاه های آینشتاین کم نمی شود. آینشتاین روش های فیزیک نظری را به دیگران آموخت، نه صرفا فیزیک نظری را و این باعث آن اهمیت بی سابقه اوست.

ابدیت گفت...

من یقین دارم، معرفی او به عنوان بزرگترین فیزیکدان و یا نابغه، جنبه ای است که او به شدت از آن بیزار بوده است. آینشتاین هنر اپوزوسیون بودن و حرکت با فاصله از دیگران را داشت. بعید می دانم فردی که این هنر را داشته باشد و سالها بر آن اساس زندگی کرده باشد مایل باشد، دیگران این هنر او را با تقلیل او به یک فرد نابغه تقلیل دهند.

ابدیت گفت...

اساس این سرزمین همیشه فیل شناسی در شب مولوی بوده است. عده ای محصولی را مطابق سلیقه خود معرفی می کنند که اولا به محصول اولیه شباهت ندارد، در ثانی تفسیری کاملا دو پهلو دارد. می توان برداشت های دیگری از آن نیز داشت.
یاد جمله ای از یک فیلم وسترن افتادم. در فیلم جدال در او. کی کورال، کرک داگلاس به برتلن کستر در جایی چنین جمله ای گفت:"... فلانی از جنبه هایی از شخصیت من خوشش می یاد که من از اونها متنفرم"

من فکر می کنم، آینشتاین و بور نه ریاضی دانهای بزرگی بودند، و نه لزوما کشفیاتی کردند که آخر راه باشد و غیر قابل تغییر باشد. بلکه اونها عمیق بودند. به حدی عمیق بودند، که شاید امروز به سختی بتوان شبیه آنها یافت. عمق نظری که بور در مسائل سیاسی و اجتماعی علم داشت، غیر قابل تصور است. آینشتاین هم دارای چنین قدرتی بود. ارزش این دو فرد دقیقا به نظرم به این دلیل است. حتی قرن های آینده، که دیگر اثری از نسبیت و کوانتوم امروزی نخواهد بود، این بزرگی که ناشی از عمق زیاد است، همواره زبانزد خواهد بود. همانند نیوتن.
حالا بعضی ها فکر می کنند آینشتاین بزرگترین دانشمند ریاضی و فیزیک بوده است. خوب فکر کنند. آزادند. مغزش سنگین ترین مغز عالم بوده. آی کیو او در خارج از رنج استاندارد بوده. بگذار فکر کنند. سطحی بودن عیب است. اما جرم نیست.

منجوق گفت...

به یک فیزیکی

این مسایل که می گویید کمابیش در تهران هم وجود دارد. از طرف دیگر در شهرستان ها هم اساتید خیلی خوب وجود دارند.

به هر حال! همه ی ما می توانیم از طریق اینترنت به سخنرانی های ارائه شده که در اینترنت گذاشته اند دسترسی داشته باشیم. خوشبختانه بیشتر کنفرانس ها این روزها چنین امکانی را فراهم می آورند.

منجوق گفت...

به ابدیت:
خیلی جالب بود. من از این زاویه نگاه نکرده بودم

ابدیت گفت...

به نظرم اگر می خواهیم آینشتاین واقعی را بشناسیم کافی است نگاهی به نامه هایی بکنیم که برای بزرگان و به یاد وفات آنها نوشته است. زیبا ترین نامه و عمیق ترین آنها نامه است که برای مرگ (خوکشی) پل اهرنفست معروف نوشته. نامه سرشار است از تعابیر انسانی. از ستایش عمیق او، نه بازی با کلماتی که دیگر بار و وزن ندارند. یا مثل سرزمین ما، که آدم وقتی در مراسم ختم فرد بزرگی شرکت می کند، احساس شرم می کند و خجالت می کشد از تعبیری که بکار گرفته می شود، و یا از ادبیات شخنرانان و میزان دو رویی آنان. به نظرم اگر هم می خواهیم به فردی به عنوان دانشمند نگاه کنیم، بهتر است سعی کنیم اثری هم از این علم در رفتارهای پیدا کنیم. در شخصیت او و میزان انسانیت او .
عذر می خوام یکطرفه صحبت کردم و طولانی نوشتم.

منجوق گفت...

به ابدیت:

متشکرم. به نظرم رسید یکی از راه های درمان سندرم اینشتین معرفی واقعی اوست. پیشنهاد می کنم هروقت فرصت کردید پستی درباره ی او بنویسید. من هم خود استفاده می کنم وهم لینک می دهم.

ایلیا گفت...

من اصلا قصدم حذف نظر و سانسور نیست. اتفاقا من برین باورم که حتی در علم هم ازادی مطلق باید باشد. اصلا بذارین هرکی هرچی می خواد ابراز کنه ولی من می گم اصلا چرا شما باید این پرت و پلا گویی رو جدی بگیرید. کسی نظر یا ایده من دراوردی در مورد موضوع داشت که بر شما اثبات بشه از اون نوع توهمات زده من که می گم محلش نذارین یا حداکثر بگین عزیز من شما می تونی بری اول این چیزا رو یاد بگیری بعد خودت جوابتو می گیری. مگه دانشمند رسمیاش پرت وپلا نمی گن در مواقعی همین انیشتین باید افکار غلطشم بدونیم. نیوتن بیشترین زمان عمرشو مشغول الهیات و شیمی اونم به معنی واقعی پرت و پلا بوده. البته اینا قیاس خوبی نیست می دونم ولی به هر حال فکر می کنم شما نمی تونید به جنگ این سیستمی برید که تو اشپزخونه فعالیتهای مگاالکترون ولتی انجام می شه! من مثلا اگه فقط صرف شنیدن نام ریسمان نظریه پرداز بخوام بکنم جوابش اینه که اقاجون برو اول کوانتوم و فیلد و ذرات و مدل استاندارد و اصلا ابزار ریاضی لازم برای درک اینو یاد بگیر بعد خودت می فهمی داشتی پرت و پلا می گفتی. دیگه نمی دونم مسالمت امیزتر ازین چیکار میشه کرد. تازه بعضی وقتا ممکنه این پرت و پلاگوییها نمک وبلاگ هم بشه حداقل برای اهل فن.
کلا من می فهمم شما چرا اینقدر این موضوع مهمه براتون ولی با هجمه ی مد بودن اظهارات نوابیغی در هر موردی فعلا بهتر ازین نمیشه رفتار کرد. این نظر منه و البته حتما راه بهتری هست.

ایلیا گفت...

یک چیزی هم نقل کنم ادم هرچقدر کار درست تو چیزی که سررشته نداره میشه نوابیغ. اقای پروفسور
Eric Roberts Laithwaite
یه مهندس انگلیسی بوده که سهم زیادی تو ساخت موتور القای خطی که مبنای این قطارهای منوریل هستش داشته یعنی ادم حسابی فیلد خودش. این بابا رو
دعوت می کنن Royal Institution of Great Britain
اقا میره با خودش یه ژیروسکوپ می بره وقتی در حال چرخشه بلندش می کنه از زمین. بعد وقتی ثابت بوده بهخاطر سنگین بودنش نمیتونه بلندش کنه وبا یک دست نگرش داره. بعد چی بگه خوبه میگه این یعنی کم شدن جرم ژیروسکوپ در حال چرخش. حالا حساب کنید که به این ادم باید چی گفت. جالبش اینه که این اتفاق ۱۹۷۴ میفته و سالها بعد یه برنامه بی بی سی از این اقا تهیه میشه که مقابل دوربینم همین کارو می کنه و ادعاشو تکرار می کنه. لینک اینو اینجا ببینید.
فیلمرو خودم دیدم ولی الان جایی نمیتونم ارجاع بدم.
http://en.wikipedia.org/wiki/Eric_Laithwaite

سیدمهدی سجادی گفت...

سلام!
بنده فکر می کنم، اینشتین و هر دانشمند دیگری که در تاریخ علم، ساحتی (تا حدی) فراانسانی گرفته تبدیل به یک عنصر اجتماعی شده. حرف ابدیت رو درباره شناخت نادرست جامعه ایران از اینشتین، -با کمال احترام- قبول ندارم. نه از این جنبه که ما او رو درست شناختیم، بلکه از این نظر که به جرات میشه گفت تمام جوامع همین برداشت رو از اینشتین دارند. قطعا یکی از نمودهای این عنصر اجتماعی ضرب المثل هایی است که با نام اینشتین شاخته اند.
حال این که چرا ما وقتی بچه ایم می خواهیم اینشتین بشیم، بحث دیگری است. من گمون نمی کنم در جوامع خیلی پیشرفته هم بچه ها چنین قلقلکی رو احساس نکنند!
اما چرا ما این طوری هستیم؟! یعنی دوست داریم مرتب «اینشتین یابی» کنیم. فکر کنم دنبال جواب دیگری بگردیم!

سیدمهدی سجادی گفت...

به قول جرارد توفت: «این عین واقعیت است که مورخان علم تنها تعداد کمی از آن ها[=فیزیکدان ها] را به خوبی شناخته اند.»
چند مثال:
اینشتین از آزمایش مایکلسون-مورلی(1887) اطلاع نداشت[1]؛

اولین بار، اینشتین معادله E=mc^2 را به دست نیاورد[متاسفانه در حال حاضر مقاله اش را پیدا نمی کنم اما یادم هست که در PRL چاپ شده بود]؛

اولین بار Voigt بود که پیشنهاد داد(1887) سرعت نور، ثابتی جهانی است و حتی ماکس بورن در کتابش به کار ویت ارجاع داده است[2]!

ارزش اینشتین در واقع به ابداع خلق الساعه از هیچ یا توضیح مسایل لاینحل نیست! در این جا با ابدیت موافق می شوم که شخصیت او بسیار موثر است. اما نباید از نقش رسانه ها(بعد از اتمام جنگ جهانی) هم در سوپر استار شدن اینشتین گذشت[3]!

البته نباید از این ور بوم هم بیافتیم و ارزش او رو از چیزی که واقعا هست، پایین تر فرض کنیم[مانند دشمنی جالب بریتانیایی ها با اینشتین به خاطر پایین کشاندن بت گرانش نیوتنی!].

سیدمهدی سجادی گفت...

منابع ادعاهای بالا:
[1]
P.L. Sardesai, A Primer of Special Relativity,p12.
[2]
Andreas Ernsty and Jong-Ping Hsu, First Proposal of the Universal Speed of Light by Voigt
in 1887.
[3]
Hobson M., Efstathiou G., Lasenby A.,General Relativity: An Introduction for Physicists,p235.

سیدمهدی سجادی گفت...

ما مرتب می گوییم جامعه پذیرا نیست و باید با پرداختن به مسایل علمی این مقبولیت رو جا بندازیم و ارزش علم و واقعیت اون رو به جامعه بشناسونیم.
اما واقعا چه کار می کنیم؟ مگر یک وبلاگ چقدر کارایی داره(ذاتا!)؟ به این، فشل بودن نسبی چنین رسانه ای رو در ایران اضافه کنید.
شاید ساخت مجموعه فیلم هایی کوتاه درباره فیزیک، انجام آزمایش های جالب فیزیکی و تشریح دقیق اما ساده اون ها برای جامعه دانش آموز، برپایی سخنرانی هایی با همین صفات و البته شاداب برای دانش آموز و نشون دادن محیط کار علمی و معنای دقیق اون به والدین بسیار مفیدتر و کاراتر باشه!
اگه به دانشجویان در حد مناسب تاریخ علم واقعی رو یاد بدیم میتونن مبلغان خوبی باشن.

ناشناس گفت...

این جریان تفکرات انیشتینی خیلی جالبه! من توی دنیای کامپیوتر هم یک نمونه‌ش رو دیدم. خیلی دیدم افرادی رو که یاد میگیرن صفحه HTML (ساده‌ترین کد وب سایتی)بسازن و آپلود کنن روی سایت. بعدش یهو تصمیم میگیرن یاهو ایرانی بسازن! یک سایت میزنن و همه جا لینک میفرستن که ما میخواهیم یاهو ایرانی بسازیم.

سیدمهدی سجادی گفت...

کار دکتر فرزان در ایجاد این وبلاگ و اهداف علمی واقعا قابل تحسین اما این سرپوشی برای کم کاری (عام و مسری) جامعه فیزیک ایران نیست. اگر معترض نبودیم، توقعی هم نبود.

اما این که به رفتار جامعه معترض می شویم اما حاضر نیستیم حتی به فامیل هایمان درباره علم چیزی بگوییم...کمی توی ذوق می زند.

من کوچک همه تان اما نیاز به دانستن شرایط حاضر و واقعی جامعه رو عمیقا حس می کنم. من مشکل اصلی را میون خودمون می دونم!

سیدمهدی سجادی گفت...

فیزیک پیشه های برجسته ای همچون جرارد توفت هم در این زمینه کار میکنه. در واقع این صفحه توفت بسیار مشهوره! شاید این نوشته الگوی مناسبی برای توسعه واقعیت فیزیک باشه. من سو استفاده کنم و اون چه رو تازه ترجمه کردم، معرفی کنم.
انگلیسی:
http://www.phys.uu.nl/~thooft/theoristbad.html
فارسی:
http://theoreticalphysics.persiangig.com/BadTheoreticalPhysicist.html

زهرا.ر گفت...

آب زنید راه را هین که نگار می رسد
مژده دهید باغ را بوی بهار می رسد
(نمی دونید چقدر خوشحالم از وقتی که قطعی شده دارم برای اون روز لحظه شماری میکنم.)

منجوق گفت...

من هم مشتاق دیدار شما هستم.

ابدیت گفت...

من فکر می کنم مقداری از معضلی که بدان اشاره شد بدلیل اشتباه خود آینشتاین است. بگذارید مثالی بزنم از میزان تیزهوشی کیپ اس تورن. می دانید که مفهومی در فیزیک نظری وجود دارد به نام ماشین زمان. تا جایی که من می دانم چندین رهیافت به عنوان کاندیدا برای ماشین زمان معرفی می شوند. فرولوف در کتاب معروف سیاهچاله های خود به این رهیافت ها اشاره می کند. بعد از او مت وایسر در کتاب کرمچاله های خود، ابعاد بیشتری از ماشین زمان را می شکافد. اما ایده اساسی ماشین زمان مربوط به مقاله ای می شود که مایکل موریس و کیپ تورن و شخص ثالث که نامش به یادم نیست، می نویسند. اسم مقاله "کرم چاله ها، ماشین زمان و شرایط ضعیف انرژی" نامیده می شد. این مقاله در سال 1988 در 26 سپتامبر در مجله فیزیکال ریویو لترز به چاپ رسید. در محیط های آکادمیک سر و صدای زیادی کرد. خیلی از کسانی که نسبیت عام کلاسیک و کوانتوم گرویتی کار می کردند سراغ این جریان افتادند. اگر به کارهای دهه 80 و 90 هاوکینگ نگاه کنید چندین مقاله اساسی در این باب دارد.

ابدیت گفت...

اما هنری که کیپ تورن داشت، مانع آن شد که این مسئله رسانه ای شود. چندین مصاحبه را رد کردو تا سر انجام در مستندی در شبکه بی. بی. سی (برنامه افق) شرکت کرد و عنوان کرد چون این مسئله خیلی تخصصی است. این اولین و آخرین باری است که در باب آن صحبت می کند. فکر می کنم سهمی که به تورن در این مصاحبه رسید بسیار کوتاه بود. نهایتا مسئله ختم شد. هیچ گاه هم اهالی مطبوعات نتوانستند حرفی از دهان تورن در این باب بیرون بکشند. چند سال بعد هالیود فیلمی ساخت علمی-تخیلی با بازی جودی فاستر. در این فیلم بر پایه متریک آینستاین- روزن ماشین زمانی ساخته شده بود و جودی فاستر وارد این ماشین زمان شد و وارد نیمه دیگر جهان شد و با موجودات فضایی دیدن کرد. اما این ایده هیچ ارتباطی با مفهوم ماشین زمان تورن-موریس نداشت. در واقع تورن اجازه نداد یک تحقیق 100% علمی و تخصصی پایش به جراید و هالیود باز شود. اگر مقداری با داستان های علمی تخیلی آرتور سی کلارک آشنا باشید، فیلمنامه این فیلم شباهتی با یکی از نوشته او دارد.

ایدیت گفت...

اما در مورد نسبیت دقیقا عکس این مطلب اتفاق افتاد. به نظر من اولین خطا از جانب همکاران آینشتاین بود. به خصوص سر آرتور ادینگتن، که یکی از متقدم ترین کتاب ها در باب نسبیت را نوشته است. او برای اولین بار ایده اینکه تنها چند نفر قادر به درک نسبیت هستند را منتشر کرد. در صورتی که این حرف درست نیست. از نظر تاریخی پوآنکاره نسبیت خاص و عام را در شکلی دیگر بدست آورده بود. رهیافت آینشتاین بر پایه قربانی کردن هندسه استوار بود. یعنی او فضا را ریمانی می گرفت تا شکل قوانین حفظ شود. پوانکاره دقیقا عکس این کار را کرد. شکا قوانین را تغییر داد تا فضا اقلیدسی بماند. او آنقدر جملات عجیب و غریب که مفهوم فیزیکی نداشتند (چیزی شبیه به نیروهای مجازی در مکانیک نیوتونی) به معدلات اضافه کرد تا نهایتا هندسه حفظ شود. تاریخ مدل آینشتاین را برگزید، چون دید فیزیکی داشت. پس این حرف که تنها چند نفر قادر به درک این پدیده هستند اشتباه است.

ابدیت گفت...

در ثانی بعضی ها پل لانژون، فیزیکدان فرانسوی را بسیار نزدیک به نسبیت خاص می دانستند. در تاریخ روایت شده که لانژون روزی از ماری کوری خواست تا مقاله ای به زبان آلمانی را برای او بخواند و ترجمه کند. این مقاله مقاله آینشتاین بود. من در در چند جا خواندم و دیدم که ظاهرا بعد از اتمام ترجمه، ماری کوری، لانژون متفکر شده و خود را نزدیک به این مقاله می دیده. حتی اگر به مدل لورنتس از نسبیت عام دقت کنید می بینید که او به چه فراستی با فرض وجود اتر تبدیلات لورنتس را از روی نظریه معادلات دیفرانسیل بیرون می کشد. می بینید خیلی ها نزدیک بودند، پس این حرف که کسی سر در نمی یارد و این حرف ها اشتباه است. اگر علاقه داشتید من خواند کتاب "انقلاب آینشتاین" اثر زاهار را به شدت توصیه می کنم. کتابی است بسیار فنی در باب نظریه نسبیت و دو رهیافت پوانکاره و آینشتاین. فیزیکدان معروف روس بنام لوگونوف کار جالبی کرده. آمده همین حرف را در باب نسبیت عام به کار برده و تمام مکاتبات آینشتاین و هیلبرت را بررسی کرده. تا به دعوای بین آینشتاین و هیلبرت که به قهر کامل رسید رسیدگی کند. (مقاله های جالب لوگونوف موجود هستند)
arxiv.org/abs/physics/0405075

ابدیت گفت...

مشکل دوم از جانب خود آینشتاین بود. او خیلی به عموم توجه کرد و دهان به دهان آنان گذاشت. حتما نقل قول های معروف او را شنیده اید:

"نسبیت خاص یعنی اینکه اگر قرار باشد باسنتان را روی بخاری بگذارید زمان دیر می گذرد، اما اگر قرار باشد با یک خان زیبا روی صحبت کنید، زمان زود می گذرد."

این سعی در عمومی کردن پدیده نسبیت، اساس مشکلی بود که پیش آمد. نسبیت در یک دوره عمومی شد. حتی بار سیاسی پیدا کرد. علاقه به نظریه نسبیت معادل شد به نماد مخالفت با هیتلر. اینها عواملی شدند که به نظرم آینشتاین را در پشت خود پنهان کردند. عمومی شدن به نظر من پدیده خطرناکی است در علم. اصولا فیزیکدان ها دو دسته هستند. بعضی ها شومن هستند. مثل برایان گرین یا میچیو کاکو. عیب هم ندارد. درس و مشق می دهند و برای نوا سکوپ و یا اچ. بی. او فیلم می سازند. یا فرض کنید کاکو می یاد در رادیو ان. پی. آر راجع به مشکلاتش با همسرش و بیماری آسم همسرش میگه.
اما مشکل عمده این بود که آینشتاین شومن نبود. او فردی منزوی و به شدت درونگرا بود. هر چه بیشتر در جلوی صحنه حاضر می شد؛ عمق شخصیت او بیشتر پنهان می ماند. به نظرم فرمایش آقای سجادی درست است. در خود غرب هم تلقی عامیانه از آینشتاین زیاد است. اما یک تفاوت وجود دارد، جامعه غرب نیاز به نابغه ندارد. زیرا فنونی را بلد است که حتی اگر قادر به تولید نابغه وطنی نباشد، چطور اون را از جای دیگر تهیه کند. در سرزمین ما و فرهنگ ما اوضاع اینگونه نیست.

ابدیت گفت...

ما نیاز داریم به "نظریه مدال های آینشتاین". نیاز داریم حتما یک خانم دانش آموز دبیرستانی از یک شهرستان محروم مسئله لا ینحل مدال های آینشتاین را کشف کند. فقط هم نیاز به نام آینشتاین است. مثلا لازم نیست مسئله ثابت رینولذر را کشف کند. یا حدث پوانکاره را.

به نظر من روسها در درک آینشتاین خیلی از غربی ها جلوتر بودند. شاید بد نباشد کتاب
Albert Einstein,By Boris Kuznetsov را مطالعه کنید آقای سجادی عزیز. به نظرم بسیار عمیق آینشتاین را تجزیه و تحلیل کرده. اگر هم علاقه داشتید می توانید کتاب
http://www.amazon.com/Einsteins-Revolution-Elie-Zahar/dp/0812690672

این دو کتاب آینشتاین و نظریه نسبیت را از نظر فلسفی، ریاضی و روانشناختی می شکافند.
عذر می خوام اگر جسارت را به حد اعلا رساندم آقای سجادی عزیز و یکظرفه و طولانی صحبت کردم.

ابدیت گفت...

لوگونف هم یک نابغه گمنام است. اگر ما نظیرش رو داشتیم خیلی چیزها داشتیم. کتابش مجانی در آرکایو موجود است. نسبیت را عمیق فهمیده این آدم.

http://arxiv.org/abs/gr-qc/0210005

ناشناس گفت...

Sorry for this unrelated question:Is it possible to visit IPM as a PhD student? If yes how one can arrange that? and which facilities will be available by IPM; I mean an office, internet connection and access to the library?

سیدمهدی سجادی گفت...

ابدیت جان!
بابت پیشنهادهات خیلی ممنون!
سعی می کنم تو اولین فرصت کتاب هارو بخونم!:-)

منجوق گفت...

" به نظرم فرمایش آقای سجادی درست است. در خود غرب هم تلقی عامیانه از آینشتاین زیاد است. اما یک تفاوت وجود دارد، جامعه غرب نیاز به نابغه ندارد. زیرا فنونی را بلد است که حتی اگر قادر به تولید نابغه وطنی نباشد، چطور اون را از جای دیگر تهیه کند. در سرزمین ما و فرهنگ ما اوضاع اینگونه نیست."


ّموافقم.

منجوق گفت...

شوخي با ابديت:

البته اينشتين گفته بود "اگر با يك خانم زيبا صحبت كنيد" نه با يك "خان زيبا"! بگذريم كه برخي خانزاده ها با اين كه بعد از سه چهار نوبت مصادره ي اموال در يك قرن گذشته چيزي از مكنت و حشمت اجدادشون باقي نگذاشته هنوز هم اين توهم را دارند كه مصاحبت با او نا براي رعايا (بخوانيد ساير شهروندان) آن قدر مايه ي افتخاره كه زمان كوتاه مي شه. خداييش آنجليا جولي چنين ادعاي گنده اي نداره!

ابدیت گفت...

فکر می کنم اشتباه تایپی بوده. فرمایش شما کاملا درست است. روایت دیگری هست که:
"...روزی خانمی زیباروی با ذکر این دلیل به آینشتاین پیشنهاد ازدواج داد. که اگر ما صاحب بچه ای شویم که زیبایی را از من به ارث برده باشد و هوش و نبوغ را از شما، ما خیلی به بشریت کمک کرده ایم."

آینشتاین مقداری فکر کرده و چنین پاسخی داد:
"من مخالف خدمت به بشریت نیستم. اما از کجا معلوم فرزند ما، زیبایی را از پدرش به ارث نبرد و هوش را از مادرش؟"

منجوق گفت...

من اين را در مورد مريلين منرو و همسر نويسنده اش شنيده بودم.

ناشناس گفت...

ترويج فرهنگ علمي
واقعا شما فكر مي كنيد با قصه گويي و كلي گويي از نتايج پژوهشهاي علمي باعث ترويج فرهنگ علمي مي شويد. همانطور كه در اين نظرها آمده تفاوت دانشمندان بزرگ در عميق بودن فكر آن در مورد مسائل علمي است. من در اين نوشته ها هيچ مطلبي كه شخص را به فكر كردن ترغيب كند نديدم . واقعا چگونه با اين نوشته ها روحيه علمي منتقل مي كنيد.اگر فكر مي كنيد علم فيزيك با حل مسئله فهميده ميشه و عميق بودن در حل مسئله خودش را نشان مي ده به نظرم تو اين سايت به دنبال ترويج علم فيزيك نباشيد.

منجوق گفت...

ناشناس عزيز
شماخود با چه انگيزه اي به اين وبلاگ سر مي زنيد؟

منجوق گفت...

ترويج نگرش علمي با آموزش علم فرق دارد و كسي متوجه اين تفاوت نمي شود نبايد چندان دم از عمق بزند.

منجوق گفت...

براي آموختن فيزيك حل تمرين پشت تمرين و... لازم است. با خواندن مطالبي از جنس وبلاگي آموختن فيزيك ميسر نيست.

از طرف ديگر تنها با نشستن و تمرين پشت سر تمرين حل كردن و كتاب هاي آموزشي فيزيك خواندن كسي نگرش پژوهش فيزيك به دست نمي آورد مستقل از آن كه چه قدر باهوش و نابغه باشد. همين قصه ها و كلي نگري هاست كه اين نگرش را ايجاد مي كند.
اگر در محيط علمي از جنس دانشگاه هاي كشور هاي پيشرفته باشيد اين نگرش را از محيط مي گيريد. اما در داخل دانشگاه هاي ايران به چنين نگرشي نمي رسيد.

هر چه قدر كه باهوش باشيد و هرچه مريد دورتان جمع شده باشد كه واله هوش و كاريزماي شما شده باشند.


وبلاگ مي تواند يك نوع قرص تقويت باشد كه اين نگرش به وجود آيد.

ناشناس گفت...

از اينكه وقت گذاشتيد و پاسخ گفتيد تشكر ميكنم.
من فكر مي كنم براي اينكه اين شخصيت پرستي و كلي گويي همانطور كه شما انتظار داريد از بين برود بايد بيشتر خوانندگان را گاه گاهي با خود دانش فيزيك آشنا كنيد. هر چند مي دانم در يك سايت اينترنتي و با خوانندگاني ناشناس و درجات علمي متفاوت و بدون استفاده از رياضيات اين كار كاملا مشكل است . اما ايجاد سوال كردن و به فكر واداشتن به اين اندازه مشكل نيست.

منجوق گفت...

به نظر شما اين تيپ پست ها مناسب هستند؟
http://monjoogh.blogspot.com/2009/05/blog-post_14.html

منجوق گفت...

وقتي هموردا را راه انداختيم سيما هم در نظر داشت چنين كاربردي به آن دهد. اما نظر من اين بود كه براي اين منظور مجلات سنتي تر مانند مجله ي فيزيك مناسب تر هستند. كارشان را هم خوب انجام مي دهند. من فكر مي كردم و مي كنم وبلاگ من بايد كاربرد ديگري داشته باشد.

منجوق گفت...

فكر مي كردم و مي كنم وبلاگ من بايد پاسخگوي نيازي باشد كه از طريق منابع ديگر چون مجله ي فيزيك قابل پاسخ نباشد.


من خودم وقتي كه در دبيرستان و دوره ي كارشناسي بودم از آن مجله استفاده زياد مي كردم. اما ديگر در سطح دكتري و...

منجوق گفت...

يكي از مشكلات جامعه ي فيزيك ايران به نظر من و شاهين غلبه ي فرهنگ المپيادي است.

عده اي از بهترين فيزيكپيشه هاي اين مملكت بر اين باور ند كه كار تحقيقي يعني مسئله ي هوشمندانه ي فيزيك تيپ المپيادي البته پيچيده تر و سطح بالاتر طرح كرد و نشست حل كرد.
كاري ندارند كه مسايل پيش روي فيزيك چيست.

دوست عزيز ناشناس،

پيشنهادي كه شما مي دهيد در عمل دامن زدن به اين نگرش -به نظر من-نادرست است. آن كار ارزشمند است به شرط آن كه جلوي كار تحقيقي كه هدف آن حل (و لو بخش كوچك) از سئوالات فرا روي فيزيكپيشگان دنياست را نگيرد.

در واقع آن نگرش المپيادي حداكثر دستگرمي است نه بيشتر.

منجوق گفت...

اين كلي گويي ها و قصه گويي هايي كه شما با ديد تحقير از آن ياد مي كنيد كمك مي كند كه تصوير رسم شود كه سئوالات فرا روي فيزيكپيشگان چيست.

منجوق گفت...

بخشي از هدف من در اين وبلاگ رسم كمك به اين تصوير است و القاي اين مهم كه داشتن اين تصوير مهم است.

دانشگر بودن به آن نيست كه بنشينيم و براي خودمان مسئله هاي هوشمندانه ي تيپ المپيادي طرح كنيم و بعد حلشان نماييم.

آن كار بازي فكري خوبي است. چيزي در رديف بازي شطرنج يا بازي روبيك. اما كار تحقيقي در علوم پايه اين نيست.

منجوق گفت...

حتي اگر بپذيريم آن كار رويه ي درست است عده ي بسياري از دوستان و همكاران هستند كه آن كار را به نحو احسن انجام مي دهند و از من بسيار در اين كار پيشرفته تر اند. من از وقتي از المپياد دور شده ام و وارد دانشگاه شدم به سراغ آن طرز فكر نرفتم. از اين كه اين انتخاب را كرده ام خرسندم.

ناشناس گفت...

من مي بينم خيلي از كساني كه دروس فيزيك را گذارانده و نمرات خوبي هم داشته اند در واقع به طور مستقل به مفاهيم فيزيكي فكر نكرده اند وبنا بر هدفي كه داشته اند يعني نمره خوب گرفتن از استاد مربوطه بيشتر به حل مسئله امتحاني فكر كرده اند تا آنچه كه مربوط به امتحان نيست. اين مانع ميشه از آزادنه فكركردن. من دوست داشتم وبلاگ شما گاهي به مسائل كه نه به مفاهيمي اينچنيني كه كمتر ديده شده نيز بپردازد.اگر ما مي خواهيم به تفكر فيزيكي عمق بدهيم بايد آزادانه فكر كردن را نيز آموزش دهيم.

منجوق گفت...

كاري كه من مي توانم در اين وبلاگ بكنم بالا بردن درصد نوشته هايي از جنس يادداشتم با عنوان "مدار پلانك" هست كه در بالا به آن لينك دادم.
فضاي وبلاگ ظرفيت بيش از اين را ندارد.

نگفتيد به نظر شما آن تيپ نوشته ها به آن منظوري كه شما در ذهن داريد كمك مي كند يا خير.

ناشناس گفت...

اينها جالبه اما مقصود من اين بود كه ما بيشتر از آنكه به استفاده از نطريه ها در توضيح مسائل فيزيكي و يا تاريخچه آنها و شخصيت هاي همراه آنها و مطالب پيچيده كه جز كليتي از نتايج آنها در يك وبلاگ قابل بيان نيست بپردازيم به خود نظريه ها و مفاهيم مربوطه كه كمتر مورد توجه قرار گرفته حداقل گاه گاهي بپردازيم.

منجوق گفت...

اگر من سئوالاتي از اين جنس را مطرح كنم "آيا قانون اول نيوتن تعريف دستگاه اينرسي است يا مفهومي بيشتر و عميق تر در بردارد؟" به آن منظوري كه در ذهن شماست نزديك مي شوم؟

منجوق گفت...

من الان را نمي دانم ولي زمان ما قانون اول نيوتن را خيلي بدجوري مي گفتند كه آدم را به اشتباه مي انداخت. سال اول دانشگاه كه بودم با همكاري شاهين دو جلد كتاب نوشتيم كه اين گونه مفاهيم را بيشتر مي شكافت. بخش ترموديناميك را من نوشتم و بقيه را شاهين.


آن زمان جو جامعه نمي پذيرفت كه يك دختر و پسر با هم كتابي بنويسند. براي همين من گفتم اسمم بر روي كتاب نباشد تا حرف درست نكنند!
عنوان كتاب "دوره ي مفهومي فيزيك" بود و نويسنده اش "محمد مهدي شيخ جباري" نشر ني هم آن را چاپ كرد. كتاب نسبتا خوب فروش رفت. هنوز هم فكر مي كنم كتاب هاي خوبي نوشتيم.

ناشناس گفت...

Dear Monjoogh,
Can you please tell me your viewpoint on this interview?

عارف.پ. گفت...

با سلام
با نقل یک داستان(البته در قالب یک فیلم دیدم اما مفهوم جالبی داشت که حتی اگر خود داستان هم صحت نداشته باشد قابل فکر کردن است) در نظر دارم مطلبی در مورد بزرگی انسانی همچون اینشتین و نیوتن صحبت کنم، که در بین نظرات اندکی به نظر من مورد ظلم قرار گرفته اند:
فردی که برف پاک کنهای نسل جدید را برای کمپانی جنرال موتور اختراع کرده بود در برابر ادعای شرکت مبنی بر اینکه او این دستگاه را اختراع نکرده و با توجه به مطنق زیر در دادگاه برنده شد. وکیل شرکت گفت که این دستگاه عملا از چند آی سی و مقاومت و خازن درست شده که آنها هم قبلا ساخته شده اند و ما هم میتونستیم چنین آرایشی از آنها را بسازیم، بنابر این شما کار چندان بزرگی را هم انجام نداده اید که به عنوان اختراع آن را اعلام کنید. جواب مخترع این بود: به پسرش گفت یک کتاب از شکسپیر از کتاب خانه بیاورد. بعد تعدادی از کلمات را از کتاب خواند و گفت آیا شکسپیر این کلمات را ساخته است؟ همگی گفتند نه. بعد یک متن را خواند و گفت آیا این متن را شکسپیر نوشته است؟ همگان گفتند آری. او گفت: درست است که من این فطعات را نساخته ام اما این آرایش را من با نبوغ خودم در کنار هم چیده و دستگاه را ساخته ام.
حرف من این است که درست هست که بسیاری از مطالب همچون قواعد لورنتس و کارهای پوانکاره قبل از اینشتین بدست آمده بودند اما این اینشتین بود که با اعلام دو اصل(در نظریه نسبیت خاص) و با بینشی زیبا (در نظریه نسبیت عام) توانست با استفاده از آنها بهترین توصیف را برای طبیعت (تا کنون) ارائه دهد. این آن چیزی است که اینشتین را اینشتین کرد و نیوتن را نیوتن، ادیسون را ادیسون.
با پاک کردن صورت مسئله با این عنوان که حالا اینشتین هم چندان آدم بزرگی نیست نمی توان مسئله اینشتین پروری را حل کرد. بهتر است که مسیر درست علم آموزی را برای علم جویان توضیح داد. در طی این مسیر اینشتین های زیادی ساخته خواهند شد.
با تشکر