۱۳۸۹ دی ۱۴, سه‌شنبه

كوروش، پرده ي آخر

حدود هفت هشت سال پيش متني دست به دست مي شد كه ادعا مي شد وصيت نامه ي داريوش هخامنشي است. ظاهرا وصيت نامه ي مذكور ساختگي بود و سنديتي نداشت. منبع و مآخذ آن هم معلوم نبود كه چيست. به گمانم وكيل قرن بيست و يكمي داريوش وصيت نامه را تنظيم كرده بود!! الان هم متن هايي دست به دست مي شود درباره ي پايان زندگي كوروش هخامنشي به دست ملكه اي به نام توميريس يا تومريس. وقتي پاي يك ملكه در ميان باشد (آن هم ملكه اي پیروز)، كنجكاوي زنانه ي منجوق تحريك مي شد. نگاهي به ويكي پديا انداختم ببينم در مورد اين ملکه ی باستانی چه مي گويد.ظاهرا داستان تومريس چندان هم بي پايه و اساس نيست! البته-بنا به آن چه كه در ويكي پديا آمده- روايات متفاوتي در مورد پرده ي آخر زندگي كوروش وجود دارد و هنوز معلوم نيست كدام روايت حقيقت دارد. اما هردوت-كه حدود 100 پس از كوروش تاريخ نويسي مي كرده- روايت كشته شدن به دست تومريس را معتبرتر مي داند. خودتان داستان را بخوانيد. داستان چه واقعي باشد و چه افسانه، يك تريلر حسابي و سرگرم كننده است. بنا به آن چه كه ويكي پديا مي گويد قلمروي تومريس در ازبكستان و قزاقستان فعلي واقع بود. گويا در قزاقستان تومريس را قهرماني ملي مي دانندكه كشورشان را از هجوم اشغالگران هخامنشي نجات داد . تومريس نامي معمول براي دختران در قزاقستان است. دقت كنيد كه در زمان كوروش تمامي استان هاي ايران فعلي در قلمرو امپراطوري هخامنشي مي گنجيد.
نظر مرا در مورد گذشته هاي دور مي دانيد. مطالعه ي گذشته هاي دور را مفيد مي دانم چون قوه ي تخيل آدم را تقويت مي كنند و دستمايه اي مي توانند باشند براي خلق آثار هنري و ادبي و جذب گردشگر. همين وبس! كاركردي بيش از اين ندارند. (بگذريم از اين كه باز اين غربيان بوده اند كه از داستان تومريس براي خلق آثار هنري وادبي الهام گرفته اند. حتي نام يك سياره ي خرد از او گرفته شده است: تومريس 590 ) نبايد براي تعريف هويت خيلي روي گذشته هاي دور حساب باز كرد و با تعصب به آن نگريست. خودمان آن قدر توانايي داريم كه بتوانيم بدون تمسك به استخوان هاي پوسيده مردان و زنان 2500 سال پيش هويتي تحسين برانگيز براي خود بسازيم. باز هم از شيخ اجل، سعدي شيراز:
«يكي بر تربتي فرياد مي خواند/كه اينان پادشاهان جهانند/ بگفتم تخته اي بر كن ز گوري/ ببين تا پادشه يا پاسبانند/ بگفتا تخته بر كندن چه حاجت!؟ كه مي دانم كه مشتي استخوانند»
گذشته هاي دور كه با افسانه در آميخته اند حتي به درد آموختن و عبرت گرفتن هم نمي خورند. مطالعه ي گذشته هاي نزديك چنين كاركردي مي تواند داشته باشد. به هر حال آن چه كه اهميت دارد حال است و آينده. از حال بايد لذت برد وبراي آينده بايد برنامه ريزي كرد.

۸ نظر:

ززز گفت...

با سلام/
چه عجب یکی پیدا شد که در مورد قبل اسلام احساسی و هیجانی و غلو شده(اون هم به طرز مضحک) حرف نزد.

ناشناس گفت...

thanks a lot
long live azerbaycan

منجوق گفت...

نظر من در مورد گذشته هاي دور:
لطفا تا آخر بخوانيد.
http://monjoogh.blogspot.com/2010/06/blog-post_20.html

ستاره گفت...

با کل متنتون موافقم اما این جمله که گذشته دور به درد عبرت گرفتن هم نمی خورد بنظرم صحیح نیست .بالاخره درست است که یکسری نیازهای اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی و غیره جابجا شده یا حتی اضافه و کم شده اما یکسری غرایز روحی و جسمی حالا چه خوب و چه بد ثابت مونده که نتایجی رو در زندگی در پی دارند که ممکن بود در گذشته دور هم داشته باشند.در بعضی موارد بنظرم خیلی صریح میشه عبرت گرفت.نمی دونم کتاب ثروتمند ترین مرد بابل رو مطالعه کردید یا خیر.

منجوق گفت...

متاسفانه نخواندم.
از اين جهت مي گفتم كه اطلاعات ما از گذشته هاي دور ناقص است و با افسانه ها در آميخته. نه به خاطر اين كه نهاد مردم قديم و جديد خيلي باهم فرق دارند.

اثر مكتوب و مستند كم داريم و چندين روايت موازي معمولا هست كه معلوم نيست كدام واقعيت است و كدام افسانه. مثل همين مورد پرده ي آخر زندگي كوروش.

ستاره گفت...

بنظرم نه نظر شما و نه نظر من شامل حال کلیه روایت های تاریخی نمیشه.نه میشه گفت چون اکثر مراجع تحریفی هست بخوانید اما بکار نگیرید.نه میشه گفت که کلا عبرت بگیرید .
کمی بیشتر توضیح بدم منظورم رو :در بعضی موارد چون انسان حالا همون انسانه قدیمه حالا با دکور متفاوت در مطالبی که از گذشته با اکثریت تایید ذکر شده میشه یک نگاه کاربردی داشت!
الان که فکر میکنم می بینم شما در مورد کورش نوشتید و خداییش افسانه نگری در مورد پادشاهان ایرانی اگر بگم زیاد نبوده کم هم نبوده.شاید این جمله آخر نوشتتون به این موضوع بر می گرده.گرچه درسته که این سالها ما ایرانیها بعلت تغییر آب و هوای مملکتی حتی در سلام احوال پرسیهایمان هم چیزی از کورش کبیر می گیم اما جدای جو زدگیها خوبیها و بزرگواریهای یک انسان حتی از زمان خیلی دور قابل تکرار هست.

منجوق گفت...

متاسفانه گاهي به ما اين توهم دست مي دهد كه نژادپرستي و قوم پرستي تنها مختص آلمان نازي و هيتلر است و امكان ندارد ما به چنين دامي نيافتيم. در صورتي كه همه ي ما ساكنان اين كره ي خاكي مستعد هيتلر شدنيم از هر مليت و هر قوميتي. از هر جنسيتي و هر مذهبي.

منجوق گفت...

اتفاقا اگر حس كنيم عليه ما تبعيض دارد مي شود داريم به خاطر مليت و يا قوميتمان تحقير مي شود ممكن است براي حفظ خود و قوي تر شدن به دام ناسيوناليزم افراطي بيافتيم كه تارخ نشان مي دهد آخر و عاقبت خوشي ندارد.


به دنبال جذب توريست بودن نه تنها اشتغال ايجادمي كندو از نظر اقتصادي مفيد است خطر افتادن به دام ناسيوناليزم افراطي را هم كاهش مي دهد.
يك نوع گفتمان ايجاد مي كند.