با كمك و همفكري يكي از دوستان مهندس هوشنگ، قسمتي از زير زمين را تبديل به پناهگاه كرده بودند . هروقت آژير قرمز بلند مي شد هوشنگ ومينا به اين پناهگاه مي رفتند. براي آن كه از وحشت اين لاتاري مرگ بكاهند هر دو خود را با خاطرات شيرين پيش از شروع جنگ مشغول مي كردند. هوشنگ از روزنه پنا هگاه به اتاق پذيرايي زير زمين كه مخصوص شب نشيني ها بود مي نگرد و زير لب مي گويد "چه دل خوشي داشتيم!" بعد، نگاهي به استخر سرپوشيده كه خاليست مي اندازد و به ياد خاطرات شيرين گذشته با اميد و آرزو در اين استخر مي افتد. در آن زمان در تبريز لوله كشي گاز وجود نداشت. خانه هايي مانند خانه هاي خود آنها با گازوئيل گرم مي شدند. خانه هاي قديمي و همچنين خانه هاي محله هاي فقير نشين با بخاري هاي نفتي گرم مي شدند. از آغاز جنگ سوخت در هر دو مورد جيره بندي شده بود. در شب هاي زمستان در كوچك ترين اتاق منزل جمع مي شدند و شوفاژ هاي ديگر اتاق هاي خانه را مي بستند. حتي يك سال براي صرفه جويي بيشتر وسيله اي را به كار گرفتند كه گمان مي كردند سال هاست از رده خارج شده: كرسي! در آن شرايط هوشنگ خود باور نمي كرد كه روزگاري نه چندان دور پيش از شروع جنگ آن استخر بزرگ را در همه فصول پر مي كردند و آب را گرم نگاه مي داشتند! از اين خاطره هوشنگ به سراغ گذشته هاي دورتر مي رود به زمان كودكي خود و جنگ جهاني دوم و اشغال تبريزمي رسد. در آن روزگار هنوز پالايشگاه تبريز ساخته نشده بود. خانه هاي اعياني با هيزم گرم مي شد و خانه هاي فقيرانه با سوزاندن "ياپپا" (فضولات حيواني!). نفت چراغ با شتر (بله درست خوانديد با "شتر"!) از باكو مي آمد. با مقايسه وضعيت دو جنگي كه به فاصله حدود چهل سال از هم اتفاق افتاده بود از ناشكري خود پشيمان شد. خدا را شكر كرد كه در شهر خود او پالايشگاهي ساخته شده بود كه سوخت لازم براي تمام ناحيه شمال غرب ايران را تا مين مي كرد. جيره بندي غذا و سوخت هر چند آزار دهنده بود، هر چند بازار سياه و فرصت طلبي و دلال بازي در سايه آن رشد كرده بود اما جلوي قحطي هايي از آن نوع را كه زمان جنگ قبلي رخ داده بود گرفته بود. هوشنگ فقر همكلاسي هايش را به خاطر داشت، دخترهايي كه براي نگاه داري خواهر كوچك ترش به خانه آنها آمده بودند به خاطر آورد . با توجه به صحنه هاي وحشتناك قحطي اتيوپي كه چند دقيقه پيش در تلويزيون ديده بود با خود انديشيد كه
بهبود غيرقابل انكار اوضاع را نمي توان صرفا به پيشرفت تكنولوژي نسبت داد. طبق معمول فاتحه اي به روح دكتر مصدق فرستاد و آن گاه بي اختيار به مديريت نخست وزير وقت آفرين گفت كه با مديريت تواناي خويش، جلوي تكرار چنان فجايعي را در آن شرايط سخت و بحراني گرفته است. پس از مدتي كوتاه بعد از كناره گيري آن نخست وزير قيمت اقلامي چون گوشت،به صورت تصاعدي بالا رفت.
ادامه دارد....
۲ نظر:
سلام یاسمن جان
ززیارت قبول
من نوشته ؛ وزرای خانم؛ ات را در گودر ام خواندم آآمدم نظر بدهم اما دیدم خود نوشته نیست.
وقتی اوضاع زنان در جامعه ارتقا پیدا کرده که بدون در نظر گرفتن جنسیت بین مدیران خوبمان هم زن و هم مرد باشد. و با توجه به کیفیت کارشان انتخاب شوند و نه جنسیت. این برخورد همیشه من را ناراحت کرده که حالا چند تا هم زند بگذاریم خوبه!!
سلام سيما جان
باهات موافقم.
ارسال یک نظر