۱۳۸۹ اسفند ۸, یکشنبه

تبريز درمه

از قرار معلوم سريال «تبريز درمه» كه همه شب، به جز دوشنبه ها و جمعه ها، ساعت 8 شب از شبكه ي يك سيما پخش مي شود، سريال نسبتا پربيننده اي است. نه در مورد جنبه هاي هنري سريال نظري دارم ونه درباره ي دقت تاريخي آن. در مورد انگيزه ي تهيه كنندگان سريال نيز چيزي نمي دانم . علاقه اي هم به بحث دراين باره ندارم به خصوص كه تا به حال بيش از نيم ساعت از كل سريال را نديده ام و در عرض اين نيم ساعت هم، مشغول كارهاي آشپزخانه بودم! فقط مي دانم اين سريال پربيننده فرصت خوبي براي جذب توريست داخلي(توريست از ديگر شهرهاي ايران) براي تبريز فراهم مي آورد. اين فرصت را بايد قدر دانست و برايش تا تابستان برنامه ريزي كرد. حتي در جمع هاي دانشجويي هم با كمي ابتكار مي توان راهي براي جذب توريست يافت. توريست بيشتر، اقتصاد را رونق مي بخشدو كارآفريني مي كند. به نظر من، اصل كاردر اين ميان همين جنبه ي اقتصادي است! بايد ترتيبي داد كه به اسم سريال «تبريز در مه» كارهاي چرم و ديگر محصولات سنتي تبريز بيشتر به فروش روند -قبل از آن كه بدل ساخت چين آن به بازار آيد!!! بازار مصرف 72 ميليوني داخلي را در يابيم.انصافا كارهاي چرمي تبريز، كفش و كيف، حرف ندارند. من مشتري پروپاقرصم.

يادداشت هاي مرتبط:

توريسم رمان و فيلم

جواب بيست سئوالي: نامم قرمز

۳ نظر:

ناشناس گفت...

http://www.tabnak.ir/fa/news/146422/%D8%AA%D8%B9%D8%B7%DB%8C%D9%84%DB%8C-70-%D8%AF%D8%B1%D8%B5%D8%AF-%D8%A7%D8%B2-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DA%AF%D8%A7%D9%87%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%DA%A9%D9%81%D8%B4-%D8%AA%D8%A8%D8%B1%DB%8C%D8%B2

شما بالاي 90 درصد حساب كنيد.

ناشناس گفت...

داستان استاد راهنما:

یک روز آفتابی ، خرگوشی خارج از لانه خود به جدیت هرچه تمام در حال تایپ بود . در همین حین یک روباه او را دید .
روباه : خرگوش داری چیکار می کنی ؟
خرگوش : دارم پایان نامه می نویسم .
روباه : جالبه ، حالا موضوع پایان نامت چی هست ؟
خرگوش : من در مورد اینکه یک خرگوش چطور می تونه یک روباه رو بخوره ، دارم مطلب می نویسم .
روباه : احمقانه است ، هرکسی می دونه که خرگوش ها ، روباه نمی خورند.
خرگوش " مطمئن باش که می تونند ، من میتونم این رو بهت ثابت کنم ، دنبال من بیا . خرگوش و روباه باهم داخل لانه خرگوش شدند و بعد از مدتی خرگوش به تنهایی از لانه خارج شد و بشدت به نوشتن خود ادمه داد . در همین حال گرگی از آنجا رد میشد .
گرگ : خرگوش این چیه داری می نویسی ؟
خرگوش " من دارم روی پایان نامم که یک خرگوش چطور میتونه یک گرگ رو بخوره ، کار می کنم .
گرگ: توکه تصمیم نداری این مزخرفات رو چاپ کنی ؟!
خرگوش : مساله ای نیست ، می خواهی بهت ثابت کنم ؟ بعد گرگ و خرگوش وارد لانه خرگوش شدند . خرگوش پس از مدتی به تنهایی برگشت و به کار خود ادمه داد .



در لانه خرگوش ، در یک گوشه موها واستخوان های روباه و در گوشه ای دیگر موها واستخوان های گرگ ریخته بود . در گوشه دیگر لانه ، شیر قوی هیکلی در حال تمیز کردن دهان خود بود !
نتیجه :
هیچ مهم نیست که موضوع پایان نامه شما چه باشد ؛هیچ مهم نیست که شما اطلاعات بدرد بخوری در مورد پایان نامه تان داشته باشید ؛ آن چیزی که مهم است این است که استاد راهنمای شما کیست ؟!!

فغان گفت...

این داستان خرگوش و استاد راهنما رو شتیده بودم و فکر می کردم خیلی صحت داره ولی الان این طور فکر نمی کنم!