۱۳۸۹ اسفند ۲, دوشنبه

و اما بشنوید از مردمان صد سال پیش

"چادر سين باغلوب بئله هم چيرماييب قوللارينی/ياشماقيله توتموش يوزين، هم ساللانان پوللارينی /تنظيم ائديب اؤز نقشه سين، هم گئتديگی يوللارينی" آن چه نقل کردم چند مصراع است از شعری حماسی بلند که ادعا می شود (نمی دانم این ادعا چه قدر درست است) مردم گمنام معاصرزینب پاشا (بیش از صد سال پیش) در وصف او سروده اند. مصراع آخر را ترجمه می کنم: [ زینب پاشا] نقشه ی خود و همچنین راه هایی راکه قرار بود پیموده شود از قبل خودش تنظیم کرده بود" خیلی برایم جالب است! بنا به این شعر زینب پاشا بی برنامه و بدون بررسی و تنظیم نقشه به مصاف نمی رفت. نقشه ی استراتژیک می کشید و آن گاه وارد می شد. از آن جالب تر نقشه را "خودش" تنظیم می کرد. هم شاعر آن حماسه روی کلمه ی "خود" تاکید کرده و هم من جای تاکید می بینم. بله! خودش! بنا به شعر زینب پاشا خود تصمیم گیرنده و استراتژیست و رهبر مبارزین و حماسه آفرین بود! از آن جالب تر آن که یک مرد گمنام این استقلال فکری و این مغز متفکر بودن و استراتژیست بودن یک زن معاصر خود را به رسمیت می شناسد و در قالب شعری حماسی در تاریخ ثبت می کند. نمی دانم این شعر واقعا همزمان با زینب پاشا سروده شده یا بعدا. دقت كنيد شعر در مورد " معصومیت نگاه" و یا "اشک لرزان" و این جور چیزها در مورد یک زن نیست! شعر در مورد شجاعت و توانایی استراتژیست بودن ومدیریت یک زن است.
قبلا گفته بودم خوب است در مورد تبریز یک وبلاگ به منظور جذب توریست راه انداخت و پیشنهاد هم کرده بودم که نقطه ی شروع بهتر است رد پاهای زینب پاشا باشد. در شعرهای حماسی این ردپاها ثبت شده. مثلا نام "قاری کؤرپوسی" درشعرهای مربوط به زینب پاشا آمده.لابد منظور اون پل قديمي تر است كه در زمان قاجار ساخته شده. مطالعه ی این شعرها می تواند نقطه ی خوبی برای شروع باشد. "كؤرپو" به زبان تركي آذري يعني پل. در زبان تركي استانبولي مي گويند "كؤپرو" يعني جاي "پ" و"ر" را عوضي مي گويند. (البته از نظر آنها اين ماييم كه عوضي مي گوييم!) "قاري" يعني بانوي سالمند. گويا يك بانوي سالمند در دوره ي ناصر الدين شاه سفارش ساخت پل را داده و هزينه ي ساخت را پرداخته. اگر اين نكته صحت داشته باشد-كه احتمالا درست است- باز هم خيلي جالب و معنا دار است. (پل دختر ميانه را هم چند صد سال قبل تر به فرمان يك زن ساخته اند .) حتی اگر داستان احداث پل قاری به سفارش یک بانوی سالخورده درست نباشد همین که چنین حکایتی زبانزد می شود و می ماند نشان دهنده ی یک پیش زمینه ی فرهنگی است. داستانی که با فرهنگ راستین مردمی ناهمخوان باشد مقبولیت نمی یابد.در آن زمان اين مردم خود شهر بودند كه كارهاي عمراني را سر وسامان مي دادند. دقت کنید يك زن سرمايه دار در بيش از صد سال پيش سفارش ساخت پل مي دهد.هم آن قدر سرمايه دارد كه چنين پلي را احداث كند و هم آن قدر احساس تعلق به شهرش مي كند كه ترجيح مي دهد پولش را اين جوري خرج كند. به علاوه يك نوع ثبات اقتصادي و امنيت اقتصادي حس مي كند. اگر آن خانم اين ثبات و امنيت را حس نمي كرد ترجيح مي داد كه به جاي آن طلا و جواهر بخرد و در باغچه ي خانه چال كند براي روز مبادا! گويا آن زمان همه آوازه ها از شه نبود! يك بانوي كهنسال هم مي توانست پلي بسازد و به اندازه ي قد و قواره ي آن آوازه داشته باشد. در نتيجه همين شهروند معمولي مي توانست نفوذ اجتماعي داشته باشد و منشا حركت هاي اجتماعي شود. اقتصاد و داشتن بخش خصوصي قوي خيلي مهم است.
بگذريم! در وبلاگ به منظور جذب توريست بد نيست يادداشتي باشد در مورد تاريخ پل (-يا پل هاي) قاري. تا جايي كه مي دانم در مقاطع مختلف تاريخ و بنا به نياز پل هاي متعددي با همين نام در كنار هم ساخته شده اند. من تاريخشان را درست و حسابي نمي دانم اما با اندكي تحقيق مي شود اطلاعات لازم را به دست آورد. با همین تحقیق ها شاید بشود تشخیص داد که آیا شعر واقعا همزمان با زینب پاشا سروده شده یا بعد ها به منظور قهرمان سازی این شعر را گفته اند.از قديمي ترها بپرسيد مي دانند و راهنمايي مي كنند.
در صد سال اخير هر اتفاق تاريخي كه افتاده، زخمي ديگر برتن آثار تاريخي مان و ميراث گذشتگان خورده. بعد از اين باید قدرشان را بيشتر بدانيم كه نيازشان داريم. نسل آينده هم به آنها نياز دارند. اگر مي بينيد ايتاليا يا فرانسه در جذب توريست جزو پنج كشور اول هستند تا حد زيادي مديون كساني است كه در همان شلوغ پلوغي بحبوحه ها با تمام قوا و هوشمندي فراوان در راه حفظ آثار باستاني و ميراث فرهنگي كوشيده اند. حفظ تك تك پل هاي ايتاليا از طعمه ي آتش و خشم در جنگ جهاني و .... حكايتي است خواندني. همچنين است حكايت حفظ نقاشي ها و ديگر آثار هنري در تلاطم هاي بسيار شهرهاي ايتاليا در گذر تاريخ. اگر آن هوشمندي و آينده نگري آن افراد نبود ايتاليا امروز اين همه درآمد توريستي نداشت.

پی نوشت: آن چه که نقل کردم دو سه مورد urban legendبود که شاید اصلا حقیقت تاریخی نداشته باشند. سر فرصت باید در این باره تحقیق کرد. اما چه این داستان ها حقیقی باشند چه تخیلی متاعی هستند برای جذب توریست. تور لیدر می تواند داستان را تعریف کند و بعد هم بگوید داستان ساختگی است. باز هم توریست ها خوششان می آید و می روندبه دوستان خود تعریف می کنند و به این ترتیب تبلیغ خودجوش مردمی برای رونق توریسم می شود. به علاوه این داستان ها نشانگر آن هستند که چه نوع داستان هایی مقبول می افتد. در هر صورت باید کوشید تا در گذر زمان و حوادث میراث فرهنگی مان بیشتر زخم نخورد.

پی نوشت دوم: علم مردمشناسی علمی مهم هست. متاسفانه من عالم به این علم نیستم و قبول دارم تحلیلی هم که در بالا کردم ضعیف و ناقص است. اما باز یک مقدار پخته تر از تحلیل هایی است که در یادداشت های دیروزم به آنها اشاره کردم. امیدوارم این یادداشت های من باعث شود لزوم تحلیل مردمشناسانه ی علمی و درست و حسابی حس شود. به کاربردن ادبیات لمپنی را با مردمشناسی عوضی نگیریم. قهرمان سازی را هم همین طور.

پی نوشت سوم: شک علمی را هم فدای علایق و خواست های درونی نکنیم."زینب پاشا" هم زن بود و هم تبریزی!طبیعی است که منجوق از ته دل دوست داشته با شد حماسه ها یی که در مورد او سروده شده قلابی نباشند. اما دروغ هرچه دلربا وفریبنده باشد باز به زیبایی حقیقت نیست. فضای جامعه طوری است که خیلی وقت ها در ناخود آگاهمان می خواهیم در مورد برخی دروغ ها شک نکنیم. بر ناخودآگاهمان مسلط باشیم که این تسلط از دلاوری های قهرمانان اسطوره ای مان شجاعت و درایت بیشتری می طلبد! و کمتر از آن ارزشمند نیست!

۱۱ نظر:

ناشناس گفت...

manzooretoon az in jomleh ro ba tamame vojood dark mikonam.

دقت كنيد شعر در مورد " معصومیت نگاه" و یا "اشک لرزان" و این جور چیزها در مورد یک زن نیست! شعر در مورد شجاعت و توانایی استراتژیست بودن ومدیریت یک زن است آن هم در بیش از صد سال پیش.

Yāvar گفت...

باید دید چه قدر از آن داستان است و چه قدرش واقعیت (و باید دید آن داستان‌ها کی پرداخته شده است). قدر مسلم این است که مجسمه‌ای که از او در خانهٔ مشروطهٔ تبریز گذاشته‌اند گمراه‌کننده است (شهرتش بیشتر به خاطر درگیری با تاجران و دکانداران در اواخر دوران ناصرالدین‌شاه بود و کمی هم به خاطر درگیری‌های نهضت تنباکو و چندان ربطی به مشروطهٔ ۱۰-۱۵ سال بعد نداشت).

منجوق گفت...

به یاور
شاید این داستان ها حقیقی باشند شاید هم تخیلی. اما نکته در اینجاست که این داستان ها زبانزد شده اند نه داستانی در مورد "معصومیت نگاهی" که چشم در انتظار است تا یک مرد قهرمان بیاید و او را نجات دهد یا انتقام او را بگیرد.



آن داستانی که به منظور تهییج ساخته و پرداخته شد در داخل شهر مقبولیت نیافت. (رجوع کنید به یادداشتم با عنوان "وزیر مختار" و دو کامنت آخرم در ادامه ی آن.)

منجوق گفت...

یک فوتوبلاگ دیدنی از جاذبه های گردشگری آذربایجان:
http://picaz.mihanblog.com/

منجوق گفت...

باز به یاور
من نامی از مشروطه در این یادداشت نیاورده ام.
اما حالا که آوردید تاکید می کنم که نهضت مشروطه که یک شبه به وجود و در خلا به وجود نیامد. در یک پیش زمینه ی فرهنگی به وجود آمد که بخشی از آن مدیون امثال زینب پاشا بود که نسل قبلی حساب می شدند.

Yāvar گفت...

مسئله سر همان سراینده و زمان سرایش آن داستان‌هاست. باید دید آن اشعار مربوط به زمان فعالیت زینب‌بی‌بی است (در اواخر دوران ناصرالدین شاه در حدود ۱۲۷۰) یا مربوط به ۴۰-۴۵ سال بعد و زمان سلطهٔ ‌ارتش سرخ و فرقهٔ دموکرات و تحت تأثیر قهرمان‌سازی ادبیات سوسیالیستی شوروی، در همان زمانی که فرقه‌ای‌ها بسیاری از سرمایه‌داران و کارخانه‌داران و تجار تبریز را فراری می‌دادند و اموالشان را مصادره می‌کردند و شاعرانی مانند محمد باقرزاده (بیریا) هم مستقیماً در این کار همراهی و علمداری می‌کردند.

منجوق گفت...

نمی دانم! در جایی که من این شعر را خواندم ادعا می شده توسط شعرای گمنام همزمان زینب پاشا سروده شده. اما محتمل هست که بعدا سروده شده باشد و به عنوان شعر مردمی قالب کنند.

منجوق گفت...

نمی دانم! در جایی که من این شعر را خواندم ادعا می شده توسط شعرای گمنام همزمان زینب پاشا سروده شده. اما محتمل هست که بعدا سروده شده باشد و به عنوان شعر مردمی قالب کنند.

منجوق گفت...

با در نظر گرفتن این شک متن را دوباره ویرایش می کنم.

منجوق گفت...

به یاور
مرسی که تذکر دادید.
شک بجاست چون "زینب پاشا" قهرمانی از میان طبقات زحمتکش می تواند خوراک خوبی برای آن گونه ادبیات باشد.
حالا من می گم از این شعر استفاده ی "سرمایه داری" برای جذب توریسم کنیم. اگر شعر واقعا از طرف یک مرد گمنام معاصر زینب پاشا سروده شده باشد خدا آن شاعر را رحمت کند که شعرش بعد از بیش از صدسال هنوز باعث سود دهی می شود. اگر هم قلابی باشد و بعدا سروده شده باشد عجب پوزشاعر جاعل می خورد اگر ما بتوانیم از آن استفاده سرمایه دارانه کنیم!

امیرعباس گفت...

یادمه چندسال پیش تو جشن صدسالگی مشروطیت که تو خانه مشروطه تبریز برگزار شده بود با بابام و چندتا از فامیلها رفته بودیم، اولین بار اسم زینب پاشا رو اونجا شنیدم، یعنی یک قسمت از برنامه رو کلا به معرفی ایشون اختصاص داده بودند.
هنوز تعجب میکنم که چطور همچین شخصیتی از بین خانمها اونم در زمان قاجار تونسته رشد کنه!