۱۳۸۹ مرداد ۱۱, دوشنبه

داستان هايي با مضمون شغل يابي يك فيزيكپيشه

آنان كه نوشته هاي منجوق را از اول دنبال مي كردند داستان بيژن و تقي را لابد به خاطر دارند. داستان بيژن را در هموردا نوشتم و داستان تقي را حدود دوسال پيش در همين وبلاگ. هر دوي آنها فيزيكپيشگان جواني هستند جوياي كار. بيژن در كاليفرنيا زندگي مي كند و تا مقطع دكتري تحصيل كرده. تقي دانشجوي كارشناسي است و هدف او وارد شدن به عرصه ي صنعت بلافاصله پس از
گرفتن مدرك ليسانس است. تقي از يك خانواده ي جنوب شهري است. وقتي من آن داستان را شروع كردم عده اي به من گفتند« منجوق جان! مراقب باش كه با بچه ي جنوب شهر نمي شه شوخي كرد!» گفتند «به اندازه ي كافي نمي شناسيشون كه درباره شان مي نويسي.» به هر حال دل به دريا زدم و نوشتم. شخصيت تقي را از مردان دور وبر خودم الهام گرفتم: تقريباً70 درصد شاهين، 20 در صد دايي بزرگم و 10 درصد دايي كوچكم. آن قسمت از اخلاقياتشان را كه نمي پسنديدم دور ريختم و بخشي را كه مي پسنديدم برگرفتم و شد شخصيت تقي. با اين كه شخصيت تقي تخيلي است مجموعه داستان هايي كه براي او اتفاق مي افتد بازيافت اتفاقاتي است كه واقعا افتاده و من شاهدشان بودم. البته من شاخ و برگشان دادم. از چند نفر كه با شرايطي مانند تقي بزرگ شده بودند خواهش كردم كه داستان را بخوانند و نظر دهند. خوشبختانه نسبت به داستان نظر لطف داشتند و با شخصيت داستان احساس همذات پنداري كردند. نگراني ها بي مورد بود.
خود اين هم نكته ي جالبي است. شاهين در يك خانواده ي طبقه متوسطي مهاجر از اردبيل در كرج بزرگ شده و دايي هايم در يك خانه ي غول پيكر قديمي آبا و اجدادي در تبريز. با اين حال شخصيتي كه از آنها الهام گرفتم با شخصيت يك جوان جنوب شهري خيلي بيگانه از آب در نيامد. از قرار معلوم خيلي هم اين خط كشي ها مهم نيستند. آن قدر كه گمان مي كنيم فرق نيست بين آدم هايي كه با شرايط كاملا متفاوت بزرگ شده اند! شايد اگر اين داستان را يك آمريكايي هم بخواند از جهاتي با تقي احساس همذات پنداري كند.
از اين كه شخصيت «مهندس» در اين داستان منفي است برخي از مهندسان عزيز دلخور شدند. از آنها معذرت مي خواهم و باز هم تاكيد مي كنم شخصيت «مهندس» از روي شخصيت هاي دو فيزيكپيشه الهام گرفته شده كه همين ضربه ها را در زندگي به من و شاهين زده اند. پدر و مادر من هر دو مهندسند و من به مهندس ها احترام زيادي قايلم. در داستان سربازان كوچك قهرمان داستانم يك «خانم مهندس» است. اين به آن در!
(داستان سارا كه بين داستان هايم محبوب ترين است در ادامه ي همان سربازان كوچك نوشتم.)

خلاصه! مجموع داستان هاي تقي را با عنوان «بابايي نرگس كوچولو» مي توانيد اينجا بيابيد. مجموع داستان بيژن را مي توانيد در اينجا بخوانيد. يادداشت هايي كه تا چند هفته ي آينده خواهم گذاشت همگي مضمون دغدغه هاي اقتصادي دارند. منظور دغدغه هايي است كه آدم هايي مثل من و خوانندگان وبلاگم با آنها درگيرند يا درگير خواهند شد. يادآوري اين دو داستان مقدمه ي شيرين و فانتزي گونه اي است براي آغاز چنين بحث هايي كه شايد اندكي خشك باشند.

۴ نظر:

vahidi گفت...

shakhsiyateh aghaton kheyli jalebeh.ghablan yek mosahebeh sowti ro to radio azashon gosh dadam(to internetam misheh peydash kard).bache khakiyayeh bahoshi ke az beyneh mardom bar amadano kheyli dos daram.mokashefateh eishon to zamineh sakhtaneh yek zendegi mitoneh waseh kheyli az tahsil kardeh hayeh reshteh hayeh mahzemon dars amoz basheh

الهه گفت...

خانم دکتر میشه راجع به پذیرش گرفتن تو رشته فیزیک نظرتونو بگید. از نظر شما چه فواید و ایرادهایی داره. اپلای کردن از طریقه دانشگاه بهتره یا از طریقه استاد اقدام کنم بهتره و...

منجوق گفت...

در این مورد به اندازه ی کافی صحبت شده.
شما از دوستانتان که پیش از شما رفته اند می توانید اطلاعات دقیق تری بگیرید تا من.

من دانشجویان را هرگز از رفتن به خارج منع نمی کنم چون می دانم اگر این کار را بکنم فقط حرفم زمین می افته. فقط باعث می شه اعتماد خود را به من از دست بدهند و اقدام برای رفتن را از من قایم کنند. به جای آن تنها من می خواهم شرایطی فراهم کنم که با خاطره ی خوش از اینجا بروند. با این نگرش بروند که در اینجا هم می شه کار جدی فیزیک کرد. تا اگر رفتند یا به برگشتن فکر کنند ویا اگر قصد ماندن دارند به همکاری هایی که به نفع طرفین است به طور جدی نگاه کنند.


قصد من در این وبلاگ هم بیشتر همین است. می خواهم به ماندن در ایران و کار کردن و موفق شدن بپردازم. این چیزی است که درباره اش کمتر می توان اطلاعات یافت! این نکته ی جدید و ابتکاری است والا دانشجویان به طور روتین یاد گرفته اند چه طوری اپلای کنند!

منجوق گفت...

تمام فکر وذکر عده ی زیادی از دانشجویان نرسیده به دانشگاه شده رفتن به خارج. دوستم می گفت که برای شغل تدریس با درآمد بالا و زحمت کم هرچه که گشتیم فردی پیدا کنیم نیافتیم. افرادی که تیپ مورد نظر داشتند همه به فکر رفتن بودند. یکی پیدا نشد که بخواهد بماند وبسازد و البته خود نیز استفاده ببرد.
آنهایی هم که علاقه مند به آن شغل بودند از پس آن شغل بر نمی آمدند.