۱۳۸۹ مرداد ۲۶, سه‌شنبه

استادي كه فراتر از نوك بيني اش را مي ديد

سال 73 -74 در دانشگاه استادي داشتيم كه قسمت عمده ي وقت كلاس را صرف انتقاد از فرهنگ جامعه مي كرد. به خصوص به ما دانشجويان مي تاخت كه به چيزي فراي "پاس كردن" نمي انديشيم و وقتي فارغ التحصيل شديم فراتر از نوك بيني خود نخواهيم ديد.
آن استاد راهكار هايي نيز براي حل معضلات اقتصادي واجتماعي ارائه مي داد كه قابل تامل اند!
از جمله آن كه بارها گفته بود: « بايد چند تا از اين بازاري هاي شكم گنده را امروز بگيرند فردا در ملاء عام اعدام كنند تا درس عبرتي باشد براي بقيه. اگر اين كار را بكنند همه ي مشكلات اقتصادي يك شبه حل مي شه.» (چيزي به همين مضمون. ) امروز و فردا و همه و يك شبه را پررنگ كردم. دقت كنيد آن استاد دانشگاه حتي از محاكمه هم سخني به ميان نمي آورد. من به اين نكته دقت كردم.بيش ازپنج بار اين مطلب را از زبان او شنيدم بي آن كه از محاكمه نامي برده شود. آن چه از نظر آن استاد اهميت داشت ايجاد ترس در دل بقيه بود نه آن كه حكمي به عدالت صادر شود و يا حقوق انساني متهم مراعات شودو ....
خوشمزه آن كه آن خانم دكتر عزيز به چيزي كمتر از اعدام رضا نمي داد. صد رحمت به علا الدوله كه به بهانه ي گران شدن قند بازاريان را تنها به فلك بسته بود!

دومين نكته ي قابل تامل در سخن آن استاد دانشگاه رفع «همه ي» مشكلات اقتصادي مملكت با ايجاد هراس در دل بازاريان بود. گويي «همه ي» مشكلات اقتصادي مملكت را بازاريان به وجود آورده اند كه هراس در دل آنان افكندن از طريق چند اعدام، «همه ي» مشكلات را به يك باره حل كند. گيريم من يك بازاري ام. با مشاهده صحنه ي اعدام همكارم آن هم به اين شكل چه مي كنم؟! مشخص است : بار و بنديل مي بندم و خانواده و سرمايه خود را به ديار ديگر مي برم. هر جا كه شد: آمريكا، سويس، امارات، تركيه، ... هر جا كه امنيت جاني داشته باشم و بتوانم با خيال آسوده سرمايه گذاري كنم.
يا فرض كنيد من يك سرمايه دار خارجي هستم كه دارم مطالعه مي كنم ببينم در ايران سرمايه گذاري كنم يا خير. با ديدن عكس اعدام اين بازاريان به حكم خانم استادي كه فراتر از نوك بيني اش را مي بيند، چه فكري قرار است بكنم؟! آيا به سرمايه گذاري در اين مملكت ترغيب مي شوم يا تصميم مي گيرم ديگر پايم را در چنين مملكتي نگذارم؟! خودم هم تصميم به آمدن بگيرم، همسر و فرزندم مانع مي شوند!
يا فرض كنيد دانشجويي هستم كه در آينده وارد كار اقتصادي مي شوم. آيا با اين ذهنيت كه استادان دانشگاهم دارند مي آيم -چنان كه در غرب مرسوم است- به دانشگاه كمك مالي كنم؟!
خوشبختانه در بين خوانندگان منجوق كارشناس اقتصادي هم داريم. آيا آن چنان كه آن خانم دكتر مي گفت با اعدام چند نفر مشكلات اقتصادي مملكت حل مي شود؟! آيا اين قدر اين امر بديهي است؟! من گمان مي كردم كه مسايل اقتصادي در سطح كلان مملكتي خيلي پيچيده تر از اين حرف هست كه با اعدام چند نفر بازاري حل شود!
اگر حوصله كرده باشيد و تا اينجاي يادداشت را خوانده باشيد لابد مي پرسيد: كه اين يادداشت را بهر چه نوشتم؟! لابد مي گوييد كسي از آن خانم استاد در مسايل اقتصادي مملكت يا مسايل قضايي و حقوقي، نظر نخواسته كه من نگران نظرهاي اويم كه 16 سال پيش به زبان رانده. البته كه نه.
اما اين طرز فكر بخش نسبتا بزرگي از جامعه ي دانشگاهي ايران است. «بازاري ستيزي» در ذهن آنان ميخكوب شده.
واقعيت آن است كه سي چهل سال پيش نهاد دانشگاهي ما ، چه از نظر وسعت و چه از نظر نفوذ و تاثيرگذاري در جامعه، نحيف بود و وزنه قوي اي در موازنه هاي قدرت به حساب نمي آمد! با همه ي اين ضعف و ناتواني ، دچار خود بزرگ بيني كاذب شد و رو در روي نهادي بسيار ريشه دار تر و قوي تر و پرنفوذ تر از خودش ، يعني همان نهاد بازار، ايستاد! درست در همان زمان ، نهاد ديگري با زيركي تمام دست در دست نهاد قدرتمند و ريشه دار بازار گذاشت و در كشاكش قدرت در سي چهل سال پيش پيشي جست. بقيه ماجرا هم كه مي دانيد!
اكنون از نظر وسعت نهاد دانشگاه خيلي پيشرفت كرده. اما از نظر نفوذ و تاثير گذاري و مقبوليت اجتماعي خيلي جلو نرفته. به نظر من، اين تا حد زيادي به خاطر بي درايتي خود دانشگاهيان است.
با اين كه فرزندان بسياري از بازاريان وارد دانشگاه شده اند و درصد قابل توجهي از بازاريان نسل جديد خود دانشگاه رفته اند، وقايع سال گذشته نشان مي دهد همدلي چنداني بين دانشگاه و بازار به وجود نيامده. اصلا چرا بايد به وجود مي آمد؟! سر كلاس هاي آن خانم دكتر، دختراني مي نشستند كه پدر عزيزشان (مي دانيد كه چه قدر دختر ها پدرشان را دوست دارند) از جمله بازارياني بود كه خانم دكتر علنا مي گفت بايد او را در ملا عام اعدام كرد كه درس عبرتي براي ديگران باشد. آن خانم استاد تنها نبود. او نمونه بخشي از جامعه ي دانشگاهي ايران بود. آمار ندارم كه بدانم چند در صد دانشگاهيان «بازاري ستيز» هستند اما با چنين كساني زياد برخورد كرده ام. البته آن خانم تند رو تر از بقيه بود. همه ي «بازاري ستيزان» در دانشگاه ها نسخه ي اعدام نمي پيچينند!
آن چه كه گفتم از جمله تبعات منفي «بازاري ستيزي» دانشگاهيان ما (يا بخشي از آنها) در سطح وسيع اجتماعي بود. تبعات منفي اي كه دانشگاه ضعيف و فقير و نورسيده از آن بيشتر ضربه مي بيند تا بازار قوي و ثروتمند و ريشه دار! اما در سطح كوچك هم از اين طرز فكر دانشگاه ها و موسسات پژوهشي ما آسيب زياد مي بينند. در يادداشت بعدي به اين نكته بيشتر مي پردازم.
پی نوشت: این خانم دکتر که مد نظر من است از دانشکده ی فیزیک نبود.

۱۳ نظر:

وحیدی گفت...

فرهنگ استبدادی و بگیر و ببند چوب و فلک سلطانی را هنوز که هنوز است در اذهانمان یدک می کشیم.نوع نگاه خانم دکتر شما هم به اقتصاد بنظر همان نگاه دوره قجری ست! که عمده التجار شهر و امثال حاج امین الضرب اول و آخر اقتصاد مملکتند! و بعد مقایسه کنید این را با کلاف پیچیده و شبکه
گسترده و نهاد ها و قوانین موضوعه در حوزه اقتصاد دنیا امروز که هر یک می توانند عامل تبعیض و فساد و بی عدالتی باشند.اگر جسارت نباشد بنده در طبقه تجار و کسبه اصیل مردانی بسیاری را دیده ام که سیاست و اقتصاد (خرد و کلان!) را بهتر از هر استاد دانشگاهی می فهمند.اهل بصیرت اند و تشخیص سره از ناسره.و بر میزان تقوی معامله می کنند. این کاسب حبیب خداست.
---------------------------
قدیم مرسوم بوده بسیاری از این طبقه در دروس حوزوی(سطوح مختلف) شرکت می کردند(به اعتبار راویات در لزوم آشنایی اهل بازار با قوانین فقهی بيع و شراء) و یا در دروس اخلاقی صبحگاهی قبل از رفتن به سر کار شرکت می کردند. به غیر از این بنده کم ندیدم تجار موفق قدیمی را که به زمان خودشان مدرسه و دبیرستان و دارالفنون رفته بودند.

Unknown گفت...

عموميت داده و به طور كلي گفته‌ايد: "اكنون از نظر وسعت نهاد دانشگاه خيلي پيشرفت كرده. اما از نظر نفوذ و تاثير گذاري و مقبوليت اجتماعي خيلي جلو نرفته. به نظر من، اين تا حد زيادي به خاطر بي درايتي خود دانشگاهيان است."!! ولي حداقل در يك زمينه خاص حرفتان اشتباه است. تاثير گذاري جنبش دانشجويي آذربايجان در ميان مردم آذربايجان.

ناشناس گفت...

ببخشید خانم دکتر آن نهاد سوم دین نبود؟

منجوق گفت...

چو داني و پرسي...

ایلیا گفت...

فکر می کنم حتی می شه کمی فراتر گفت نه تنها با بازاریان بلکه با دیگر صنوف مثلا قشر عزیز روستایی هم حالا در سطحی پایینتر این مسئله وجود دارد. البته شاید ستیزی در میان نباشد ولی همراهی هم در میان نیست. شاید یک نتیجه یا دلیل مهم ان ایزوله شدن خودبخودی و تحریک یافته دانشگاه از بدنه جامعه باشد. کاش تازه این بود. نظیر دعواهای قبایل رو همین الان بین این دانشگاه و اون دانشگاه می توان دید.

ناشناس گفت...

من که هیچ وقت دانشگاهی نشدم. ولی یک بار یکی از قوم وخویشهای بازاری به من گفت که یک معلم انگلیسی برایشان پیدا کنم. من هم این غلط را کردم و به همکاری که از قضا رشته اش هوش مصنوعی هم بوده گفتم. او هم با خویش و قوم بازاری قرار گذاشت ولی خوب سر کار موند وقتی فهمید که بازاری نیامده. من که خیلی شرمنده شدم. یاد آن داستان پای چوبی فلاسفه می افتم که در داستانی به انگلیسی در دوره کارشناسی (لیسانس) یک بار خواندم چطور یک فروشنده ی دوره گردی آن را می دزدد و می برد بدون آنکه خانم دکتر فلسفه دان بتواند کاری درباره ی کلاه برداری (یا پای چوبی برداری) او انجام دهد. بعدها فهمیدم مولوی هم در این مورد شعری دارد.

عطيه گفت...

جالب بود. منتظر پست بعدي هستم تا ببينم دقيقا به چه مطلبي مي‌خواهيد اشاره كنيد.

سیدعباس سیدمحمدی گفت...

سلام علیکم.
درباره ی مقاله ی «دوسالگی منجوق»:



شما در وبلاگنویسی بعید است از حدی بیشتر پیشرفت کنی. به اصطلاح من، شما هم مانند افرادی هستی چند وقت به چند وقت کرکره ی وبلاگت را می دهی بالا و چیزی می نویسی و کامنت مردمان را پاراف می کنی، و کرکره را می دهی پایین، و خداحافظ تا چند روز بعد. این عمل ِ «پاراف کردن»، و کامنت وبلاگ را «جلسه ی پرسخ و پاسخ تلقی کردن» که شما و افرادی مانند شما انجام می دهید، از دید خودتان شونصد تا توجیه دارد.
بله.
من گمان نمی کنم شما در وبلاگنویسی از حدی بیشتر پیشرفت کنی. چون زندگی ی وبلاگی، فقط وبلاگ «نویسی» نیست.
ملت از خارج و داخل و شهرستان بیایند، و نظر بدهند، و ابتدا در نوبت قرار بگیرند تا کامنت آنها به تأیید «مدیر وبلاگ» برسد، و سپس کامنتشان به شَرَف پاراف مدیر وبلاگ نائل شود.
***
شنیده بودم یا در واقع خوانده بودم اصطلاح «نوابیغ» را گروه ریاضی ی مرکز نشر به افرادی می گویند که نامه می دهند و ادعا می کنند تثلیث زاویه را اثبات کرده اند. حالا باید دید فضل تقدم در به کار بردن این اصطلاح با آنان است یا با اهل فیزیک.
***
من شما را نمی شناسم. هرچند یکی دو کامنتم را با لطف و اخلاق علمی ی شایسته جواب دادید. اما شاید برایتان جالب باشد:


شاید شما مرا یاد مریم جعفر اقدمی بیندازید. زنی وبلاگنویس، و اهل علم، که وبلاگش، به نظر من، غنی تر و شایسته تر از وبلاگ همسرش بود.

البته آوردن نام ایشان شاید از لحاظی بی ربط باشد، چون من نمی دانم همسر شما وبلاگ دارد یا نه.
***
درباره ی این مقاله.

والّا چه عرض کنم.
یک مقدار سخت است باور کنم استاد دانشگاه (یعنی آن خانم) این طور حرف بزند. ولی چون حرفهایی عجیبتر از حرف او را، از افرادی با مقامهای سیاسی ی عالی و با تیتر دکترا شنیده ام، ظاهراً استبعاد برطرف می شود. حتا اگر بگوئید آن استاد گفته بازاریها را باید با کلاشینکف در حجره ی شان «اعدام انقلابی» کرد، باید باور کرد.
***
با نهایت احترام.

سیدعباس سیدمحمدی گفت...

سلام علیکم.
درباره ی مقاله ی «دوسالگی منجوق»:



شما در وبلاگنویسی بعید است از حدی بیشتر پیشرفت کنی. به اصطلاح من، شما هم مانند افرادی هستی چند وقت به چند وقت کرکره ی وبلاگت را می دهی بالا و چیزی می نویسی و کامنت مردمان را پاراف می کنی، و کرکره را می دهی پایین، و خداحافظ تا چند روز بعد. این عمل ِ «پاراف کردن»، و کامنت وبلاگ را «جلسه ی پرسخ و پاسخ تلقی کردن» که شما و افرادی مانند شما انجام می دهید، از دید خودتان شونصد تا توجیه دارد.
بله.
من گمان نمی کنم شما در وبلاگنویسی از حدی بیشتر پیشرفت کنی. چون زندگی ی وبلاگی، فقط وبلاگ «نویسی» نیست.
ملت از خارج و داخل و شهرستان بیایند، و نظر بدهند، و ابتدا در نوبت قرار بگیرند تا کامنت آنها به تأیید «مدیر وبلاگ» برسد، و سپس کامنتشان به شَرَف پاراف مدیر وبلاگ نائل شود.
***
شنیده بودم یا در واقع خوانده بودم اصطلاح «نوابیغ» را گروه ریاضی ی مرکز نشر به افرادی می گویند که نامه می دهند و ادعا می کنند تثلیث زاویه را اثبات کرده اند. حالا باید دید فضل تقدم در به کار بردن این اصطلاح با آنان است یا با اهل فیزیک.
***
من شما را نمی شناسم. هرچند یکی دو کامنتم را با لطف و اخلاق علمی ی شایسته جواب دادید. اما شاید برایتان جالب باشد:


شاید شما مرا یاد مریم جعفر اقدمی بیندازید. زنی وبلاگنویس، و اهل علم، که وبلاگش، به نظر من، غنی تر و شایسته تر از وبلاگ همسرش بود.

البته آوردن نام ایشان شاید از لحاظی بی ربط باشد، چون من نمی دانم همسر شما وبلاگ دارد یا نه.
***
درباره ی این مقاله.

والّا چه عرض کنم.
یک مقدار سخت است باور کنم استاد دانشگاه (یعنی آن خانم) این طور حرف بزند. ولی چون حرفهایی عجیبتر از حرف او را، از افرادی با مقامهای سیاسی ی عالی و با تیتر دکترا شنیده ام، ظاهراً استبعاد برطرف می شود. حتا اگر بگوئید آن استاد گفته بازاریها را باید با کلاشینکف در حجره ی شان «اعدام انقلابی» کرد، باید باور کرد.
***
با نهایت احترام.

منجوق گفت...

سلام
همسر من وبلاگ ندارد اما از خوانندگان جدی و همیشگی منجوق است. شاهین در وبلاگ نویسی نیز مانند دیگر جوانب زندگی حامی و مشوق من است.

عليرضا گفت...

سلام
لازم دانستم كه در مورد آن نهاد سوم (كه واضح است روحانيت و دين است و به قول خودتان چو داني و پرسي... )تذكري بدهم. اولا كه مقايسه ي نهاد روحانيت و دانشگاه آنهم در حدود نيم قرن پيش يك قياس نادرست است. چرا كه نهاد روحانيت نفوذ و سابقه اي 1000ساله در ميان مردم اين سرزمين كه بازار هم جزيي از آن است داشته و دارد و حتا ميزان نفوذ و عمق اثر اين دو نهاد هم در نيم قرن گذشته اصلا قابل قياس نيست. دوم اينكه نهاد بازار آنهم در 50 سال قبل يك نهاد دور از روحانيت نبوده كه براي پيوند با آن، بين دانشگاه و روحانيت نياز به رقابت باشد. و سوم اينكه به نظر ميرسد شما روحانيت و نهاددين را رقيبي براي دانشگاه ميدانيد كه اگراينطور است با عرض احترام نظر درستي نيست، و اصولا يكي از علل مشكلاتي كه شما هم دغدغه ي آنها را داريد همين بدبيني است كه ريشه اش را بيشتر بايد در شيطنت دول استعماري(خصوصاانگليس)-كه از همان نيم قرن قبل زيركانه شروع شده- دانست تا عامل مستقل داخلي، گرچه اين از وظيفه ي ما و تقصير و قصور ما نميكاهد.

منجوق گفت...

به علیرضا
ممنون از توضیحات مهم و روشنگر شما.
من حوزه و دانشگاه را رقیب به آن معنی که شما برداشت کردید نمی دانم. شاید در زمینه ای این دو نهاد رقابت داشته باشند (مثلا در زمینه ی جذب استعداد های جوان) اما به آن معنایی که شما در نظرتان بوده من این دو رقیب نمی دانم. حداقل در مورد من , بدبینی ای در کار نیست!
در هر صورت به نظر من نهاد روحانیت در کشور ما خیلی بهتر از نهاد دانشگاه با مردم و از جمله بازاریان تعامل می کند. این به نظر من تحسین بر انگیز است. علت آن که ما، دانشگاهیان، نمی توانیم با بازاریان خوب تعامل کنیم ضعف و بی درایتی خودمان است, علت آموزش های غلطی است که از استادانمان (نظیر همان خانم دکتر که در یادداشت به او اشار کردم) به طور سیستماتیک گرفته ایم.

من در این ضعف که ضربه های بسیار به دانشگاه زده کسی جز خود دانشگاهیان را مقصر نمی دانم. گیریم استعمار خارجی هم شیطنت هایی کرده درایت خودمان کجا رفته بود؟

Qasem گفت...

من مدتی است کتابهای کلاسیک دین تشیع را می‌خوانم. از آموزه‌هایی که در این کتابهاست بارها تعجب کرده‌ام و تعجب می‌کنم. در جامعه‌ی ایران این استاد را مستقیم مورد خطاب قرار نمی‌دهم٫ چون آشکارا می‌بینم آن فرهنگی که بزرگ بزرگانش مستقیم شکاندن کوههای ثروت را تنها راه پر کردن دره‌های فقر می‌داند٫ تمام تفسیرها بر سخننان او چیزی دیگر نگفته است٫ استاد فیزیک شریفش دیگر چه خواهد گفت.