در اوایل دهه پنجاه با بالا رفتن استاندارد های زندگی در میان طبقه متوسط ، وضع اقتصادی پزشک ها و مهندسین ساختمان روند صعودی داشت. محله ششگلان تبریز رونق قدیم خود را ازدست داده بود ولی به جای آن محله های اعیان نشین جدید ومدرن رشد می کردند. محدوده تبریز در آن زمان خیلی از آن چه که اکنون هست کوچک تر بود. محله ای که اکنون به "کوی ولی عصر" معروف است، در آن زمان خارج از شهر حساب می شد. در آن سال ها طرحی بود که در این منطقه "کویی" بسازند. قیمت زمین ها با معیار آن زمان خیلی کمتر از داخل شهر بود. اما بنا بود قطعه زمین ها ي مسکونی بزرگ باشند. مینا طرح ها را دید و پسندید و هوشنگ را تشویق کرد که در آن محله دو قطعه زمین کنار هم بخرند. افراد سنتی تر مدام مسخره می کردند و می گفتند "مگه آدم می ره خارج از شهر خونه می سازه! اونجا زمستون گرگ می آد می خوردتون!!!" واقعا هم در زمستان ها در آن نواحی گرگ می گشت. به هر حال مینا تصمیم گرفته بود و با این حرف ها، رای و نظر او عوض نمی شد. چند سال بعد از شروع ساخت و ساز، قیمت زمین در کوی جدید به طور نجومی بالا رفت.
خانه جدید مینا و هوشنگ خانه تیپیکال خانواده های جوان هم تیپ خودشان بود. آنان که در کودکی در یک خانه های اعیانی بزرگ شده بودند و هنوز با حسی نوستالژیک خاطرات آن زمان را مزمزه می کردند، در عنفوان جوانی به اروپا سفر کرده بودند و قصرها ی اروپایی را دیده بودند و با تمکن دوباره یافته خود می خواستند خانه ای جدید بسازد. نتیجه کمابیش معلوم است: زیر بنای خانه سه طبقه هوشنگ و مینا 1500 متر مربع بود. طبقه سوم به اتاق خواب ها اختصاص داشت. طبقه همکف شامل دو اتاق فرعی، اتاق نشمین، کتابخانه، آشپز خانه، ناهارخوری و یک اتاق پذیرایی بزرگ مخصوص میهمانی های زنانه در روز بود. زیر زمین شامل انباری، استخر و سونا، موتورخانه، سالن ورزشی، یک آشپزخانه بزرگ دیگر و یک اتاق پذیرایی دیگر مخصوص شب نشینی ها بود. در گوشه ای از حیاط یک گلخانه سرپوشیده و يك كارگاه بود.
خانه با سلیقه بی همتای مینا تزئین و مبله شده بود. (در مورد سارا هم گفته بودم که سلیقه بی همتا دارد. البته این دو نافی هم نیستند. سلیقه سارا کلاسیک بود و سلیقه مینا مدرن!)
ظروف نقره، لامپاها، آینه و سماور روسی و چینی آلات و دیگر اقلام عتیقه به ارث رسیده از اجداد هوشنگ و مینا زینت بخش پذیرایی طبقه همکف بود. اما مینا اتاق پذیرایی زیر زمین را با تابلوها و... مدرن تزئین کرده بود. چه در طبقه بالا و چه در طبقه پایین فرش ها ی نفیس دستباف تبریز بودند که اوج ظرافت و زیبایی را به نمایش می گذاشتند. براي همخواني با ساير وسايل، مينا خود طرح فرش اتاق پذيرايي زير زمين را با همكاري با يك متخصص طراحي فرش داده بود.
هوشنگ و مینا زیاد به سفر می رفتند. وقتی هم که در تبریز بودند مرتب مهمانی می دادند. آن هم مهمانی های ابتکاری با موضوعات و نحوه پذیرایی و تفریح ابتکاری. مینا حتی برای صبحانه هم مهمان دعوت می کرد! اما بعضی وقت ها از این همه شلوغی خسته می شد، خدمتکار ها را مرخص می کرد، هوشنگ و بچه ها را به خانه مادربزرگ شان، سارا، می فرستاد و خود در خانه با خود چند روزی خلوت می کرد. هم مينا از این تنوع در زندگی اش راضی بود و هم هوشنگ و بچه ها و هم (از همه بيشتر) سارا. در گوشه حیاط خانه، هوشنگ و مینا ساختمان کوچکی ساخته بودند که کارگاه نجاری هوشنگ (همان طوری که گفتم هوشنگ از کودکی به کارهای فنی علاقه داشت) و آتلیه نقاشی مینا در آن قرار داشتند. مینا در روزهایی که در خانه با خود خلوت می کرد اوقات خود را در آتلیه محبوبش می گذراند. وقتی هوشنگ و بچه ها بر می گشتند اغلب با یک اثر هنری به آنان خوش آمد می گفت.
آری! محله های اعیانی جدید رشد می کردند و سبک جدیدی از زندگی در میان طبقه متوسط رواج پیدا می کرد . از قحطی خبری نبود. در خانه های اعیانی جدید از انبار غله و اتاق "کوپ و کوزه" و... خبری نبود. تمام مایحتاج زندگی را می شد در هر موقع سال از سوپر مارکت هاي شیک تازه افتتاح شده در بسته بندی های تمیز و بهداشتی خریداری کرد. اما همه واقعیت اوایل دهه پنجاه آن چه که در بالا گفتم نبود. واقعیت آن است که رشد زاغه نشین ها بسیاربسیار سریع تر از رشد محله های اعیانی بود! هرچند از قحطی به آن شکل که روزی سارا را آن گونه شوکه کرده بود در زاغه نشین ها خبری نبود اما در حالی که در محله های اعیان نشین، دانش آموزان "تغذیه رایگان" دریافت می کردند، در روستا ها وزاغه نشین ها بسیار بودند کودکانی که امکان رفتن به مدرسه نداشتند و متاسفانه از سو تغذیه رنج می بردند. علی رغم رنگ و لعابی که با بالا رفتن سطح زندگی طبقه متوسط به تهران و چند شهر بزرگ دیگر زده شده بود، اقتصاد مملکت بیمار بود.
ادامه دارد....
خانه جدید مینا و هوشنگ خانه تیپیکال خانواده های جوان هم تیپ خودشان بود. آنان که در کودکی در یک خانه های اعیانی بزرگ شده بودند و هنوز با حسی نوستالژیک خاطرات آن زمان را مزمزه می کردند، در عنفوان جوانی به اروپا سفر کرده بودند و قصرها ی اروپایی را دیده بودند و با تمکن دوباره یافته خود می خواستند خانه ای جدید بسازد. نتیجه کمابیش معلوم است: زیر بنای خانه سه طبقه هوشنگ و مینا 1500 متر مربع بود. طبقه سوم به اتاق خواب ها اختصاص داشت. طبقه همکف شامل دو اتاق فرعی، اتاق نشمین، کتابخانه، آشپز خانه، ناهارخوری و یک اتاق پذیرایی بزرگ مخصوص میهمانی های زنانه در روز بود. زیر زمین شامل انباری، استخر و سونا، موتورخانه، سالن ورزشی، یک آشپزخانه بزرگ دیگر و یک اتاق پذیرایی دیگر مخصوص شب نشینی ها بود. در گوشه ای از حیاط یک گلخانه سرپوشیده و يك كارگاه بود.
خانه با سلیقه بی همتای مینا تزئین و مبله شده بود. (در مورد سارا هم گفته بودم که سلیقه بی همتا دارد. البته این دو نافی هم نیستند. سلیقه سارا کلاسیک بود و سلیقه مینا مدرن!)
ظروف نقره، لامپاها، آینه و سماور روسی و چینی آلات و دیگر اقلام عتیقه به ارث رسیده از اجداد هوشنگ و مینا زینت بخش پذیرایی طبقه همکف بود. اما مینا اتاق پذیرایی زیر زمین را با تابلوها و... مدرن تزئین کرده بود. چه در طبقه بالا و چه در طبقه پایین فرش ها ی نفیس دستباف تبریز بودند که اوج ظرافت و زیبایی را به نمایش می گذاشتند. براي همخواني با ساير وسايل، مينا خود طرح فرش اتاق پذيرايي زير زمين را با همكاري با يك متخصص طراحي فرش داده بود.
هوشنگ و مینا زیاد به سفر می رفتند. وقتی هم که در تبریز بودند مرتب مهمانی می دادند. آن هم مهمانی های ابتکاری با موضوعات و نحوه پذیرایی و تفریح ابتکاری. مینا حتی برای صبحانه هم مهمان دعوت می کرد! اما بعضی وقت ها از این همه شلوغی خسته می شد، خدمتکار ها را مرخص می کرد، هوشنگ و بچه ها را به خانه مادربزرگ شان، سارا، می فرستاد و خود در خانه با خود چند روزی خلوت می کرد. هم مينا از این تنوع در زندگی اش راضی بود و هم هوشنگ و بچه ها و هم (از همه بيشتر) سارا. در گوشه حیاط خانه، هوشنگ و مینا ساختمان کوچکی ساخته بودند که کارگاه نجاری هوشنگ (همان طوری که گفتم هوشنگ از کودکی به کارهای فنی علاقه داشت) و آتلیه نقاشی مینا در آن قرار داشتند. مینا در روزهایی که در خانه با خود خلوت می کرد اوقات خود را در آتلیه محبوبش می گذراند. وقتی هوشنگ و بچه ها بر می گشتند اغلب با یک اثر هنری به آنان خوش آمد می گفت.
آری! محله های اعیانی جدید رشد می کردند و سبک جدیدی از زندگی در میان طبقه متوسط رواج پیدا می کرد . از قحطی خبری نبود. در خانه های اعیانی جدید از انبار غله و اتاق "کوپ و کوزه" و... خبری نبود. تمام مایحتاج زندگی را می شد در هر موقع سال از سوپر مارکت هاي شیک تازه افتتاح شده در بسته بندی های تمیز و بهداشتی خریداری کرد. اما همه واقعیت اوایل دهه پنجاه آن چه که در بالا گفتم نبود. واقعیت آن است که رشد زاغه نشین ها بسیاربسیار سریع تر از رشد محله های اعیانی بود! هرچند از قحطی به آن شکل که روزی سارا را آن گونه شوکه کرده بود در زاغه نشین ها خبری نبود اما در حالی که در محله های اعیان نشین، دانش آموزان "تغذیه رایگان" دریافت می کردند، در روستا ها وزاغه نشین ها بسیار بودند کودکانی که امکان رفتن به مدرسه نداشتند و متاسفانه از سو تغذیه رنج می بردند. علی رغم رنگ و لعابی که با بالا رفتن سطح زندگی طبقه متوسط به تهران و چند شهر بزرگ دیگر زده شده بود، اقتصاد مملکت بیمار بود.
ادامه دارد....
دانلود داستان خانوادگي تاريخي سارا
۱ نظر:
تبریز نگو بهشتتتتتتتتتتتتتتتتتتتت... کاش منم اونجا زندگی میکردم و کارو کاسبیم تو تبریز بود واییییییییی
ارسال یک نظر