۱۳۸۸ خرداد ۳۱, یکشنبه

مالك اين خاك

ما، متولدين دهه پنجاه، در شرايط ويژه اي به دنيا آمديم و بزرگ شديم. من دوره ابتدايي را در مدرسه اي گذراندم كه دانش آموزان آن عموما از طبقه تحصيلكرده و متوسط بودند. مادرهاي ما، خيلي به بچه هايشان اهميت مي دادند. ما اولين نسلي بوديم كه در صد قابل توجهي از والدينمان، پريدن وسط حرف فرزندانشان را عيب مي دانستند.
البته برداشت آنها از ارزش قايل شدن به فرزندان، با برداشت پدر ومادر هاي امروزي خيلي فرق داشت. يادم هست كه تقريبا هميشه براي خوراكي "نان و پنير" ساده به مدرسه مي برديم. مامان هايمان نگران بودند كه اگر ما چيزي ديگر ببريم، برخي ديگر از بچه ها كه نمي توانند چنين خوراكي هايي به همراه آورند، ناراحت شوند. ما زياد مهماني مي داديم. مادرهايمان اصرار داشتند تا همه همكلاسي ها را دعوت كنيم. مي گفتند اگر يكي از همكلاسي ها دعوت نشود احساس مي كند از دايره بيرون است و در نتيجه غصه مي خورد. كلاس ها ، بالا ي چهل و پنج نفر دانش آموز داشتند. وقتي يادم مي افتد چه طور مادرم از قريب شصت نفر بچه كوچك در خانه پذيرايي مي كرد، انگشت به دهان مي مانم. خانه ما پر از پله سنگي و سوراخ و سنبه و... بود. دوستان من تالاپ و تولوپ همه خانه را روي سرشان مي گذاشتند ، مي دويدند و مي پرديدند. هر لحظه امكان خطري بود! اما مادرم چيزي نمي گفت. نمي دانم با چه دلي چنين مسئوليتي را قبول مي كرد. از تصور آن هم مو بر اندامم سيخ مي شود!
همين جوري بزرگ شديم و به سن نوجواني رسيديم. در سن نوجواني نيز همه ساده و يكدست لباس مي پوشيديم. فرقي بين فقير و غني ديده نمي شد. جو كلاس ها و جمع هاي بچه ها به گونه اي نبود كه كسي كه از نظر مالي وضعيتي خيلي بالاتر يا پايين تر داشته باشد از دايره بيرون افتد و احساس تنهايي كند.
بزرگ تر شديم و به دانشگاه راه يافتيم. در دانشگاه هايي كه ما قدم به آن نهاديم، خط كشي هايي بود بسيار پررنگ تر از مرز بين داشتن و نداشتن. گسل هاي عميقي بود بين چادري/مانتويي، ريشو/بي ريش، بسيجي/غير بسيجي و....
گسل هايي كه متاسفانه برخي از استادان و مسئولين دانشگاه از هر دو طيف فكري، آگاهانه و نا آگاهانه، به آن دامن مي زدند.
ما وارث اين گسل ها بوديم اما تمام سعي خود را به كار بستيم تا اين گسل ها را پر كنيم. تا حدي هم موفق شديم. همديگر را صيقل داديم. از همديگر نكته ها آموختيم. گسل هاي دانشگاهي كه من در سال 78 از آن فارغ التحصيل شدم بسيار كم عمق تر و باريك تر از گسل هاي دانشگاهي بود كه من در سال 73 وارد آن شده بودم.
يادم هست در اسفند ماه سال 75(چند ماه پيش از ازدواجمان) من و شاهين در پاركي در كرج قدم مي زديم. شاهين دوربين اش را به يك بسيجي جوان داد تا از ما عكس بگيرد. قبل از آن كه ما فرصت كنيم تا از او تشكر كنيم، او شروع به تشكر از ما كرد! آن هم نه يك بار بلكه چندين بار! هنوز نفهميدم چرا او از ما تشكر مي كرد!
ما نسلي بوديم كه برايمان "گفتمان" يك ارزش بود! ما نسلي بوديم كه "ساختن پل" برايمان جذابيت داشت نه "ويران كردن پل ها پشت سر."
گسل ها و اختلاف هاي تنش زا، براي هر كس كه در سر سوداي "تفرقه بيانداز و حكومت كن" دارد ، هديه اي است بي بديل. مهم نيست چه عقيده و چه گرايشي داريم. قبل از آن كه هر اقدامي كنيم، خوب بيانديشيم و به خود و يارانمان نيز يادآوري كنيم كه همه ما با هم هموطنيم.
پس از اتمام اين ماجراها، همه ما بايد با هم ويراني ها را از نو بسازيم. هيچ كدام از جمع هاي دو سوي گسل، قادر نيست اين همه ويراني را به تنهايي مرمت كند . چه رسد به آن كه بخواهد چيزي از نو بسازد و قدمي فراتر نهد!
مالك " شش دانگ" اين خاك نه منم، نه تو و نه او! اين خاك متعلق به همه ماست.

۱۵ نظر:

منجوق گفت...

مي دانم اين روزها دو طرف از دست هم خشمگين هستند اما چند چيز از يادمان نرود:

1) همه را به يك چوب نبايد راند.

2) همه ما وقتي در شرايطي قرار مي گيريم كه ترس وجودمان را در بر مي گيرد و احساس استيصال مي كنيم كارهايي مي كنيم كه در شرايط عادي اصلا تصور آن را هم نمي توانيم بكنيم.
كاري نكنيم كه طرف مقابل در چنين وضعيتي قرار گيرد.

3) Violence breeds violence.

ی.م گفت...

این رفتار دقیقاً چیزی است که توی ستاد ما سعی میکردیم داشته باشیم، یعنی احترام به عقاید مخالف و توجه به این نکته که ما همه ایرانی هستیم.
وقتی دور میدان، حلقه ی سبز تشکیل می دادیم، ماشین های زیادی رد می شدند. برای ماشین های هم فکر خودمان، دستمان را به نشان پیروزی بالا می بردیم و حسابی احساس اتحاد میکردیم.اما افراد مخالف، که کم هم نبودند، به طرز وحشتناکی از خودشان عکس العمل نشان می دادند. ناسزا های بسیار زشتی نثارمان می کردند و حتی یاد آوری می کردند که اگر سریع تر از آنجا نرویم، خونمان پای خودمان است!
ما و بچه های ستاد با لبخند با آن ها رو برو می شدیم و به کوچکتر هایمان یاد می دادیم که با آنها مودب باشند.
بیانیه ی the green hero جوابیست برای تمام انسان های تفرقه افکن.والسلام.

y.m گفت...

later i guess, these guys are gonna find out what they truly needed is the thing they were trying to get rid of.

منجوق گفت...

ي.م جان

مي دانم شما و دوستان نزديك شما همين گونه رفتار مي كنيد. جنبشي كه آرام و با تبري از خشونت شروع به كار كند هم مي تواند روزي تبديل به يك حركت خشن و ويران گر شود. در تاريخ ايران و جهان فراوانند جنبش هايي كه ابتدا صلح طلب بودند اما پس از چندي در خشونت و انتقام جويي از جنگ طلب ها هم پيشي گرفتند. از پدر و مادرت در اين باره سئوال كن. حتما از خاطرات خود از دوستان معصومي به دام اين گروه ها گرفتار آمدند داستان ها در سينه دارند كه شنيدني است.

منجوق گفت...

ي.م جان

دوستاني كه خود را "حق مطلق" مي پندارند و طرف مقابل را "باطل مطلق" خطرناك تر از هر دشمني هستند



خشونت طلبي و توحش و ونداليزم در قالب هر ايدئولوژي ديني و غير ديني مي تواند ظاهر شود.

آنان كه در پي "تفرقه بيانداز و حكومت كن" هستند،
در جو آشوب زده
خشونت طلبي را در انواع و اقسام بسته بندي هاي زيبا و مردم پسند به خورد پير و جوان مي دهند.
آخر سر هم مي بينيم "دعوا سر لحاف ملا نصرالدين" بود!!

ناشناس گفت...

http://brief-encounter.blogspot.com/2009/06/this-is-end-my-only-friend-end.html

م. گفت...

خوشم نیامد. این همه محافظه کاری و میانه روی حال مرا بهم میزند.‌ای کاش در آن به قول شما آن طرفه گسلی‌ها هم بجای کشتن همنوع میان روی وعظ میکردند. افسوس که چنین نیست. این قاتلین بالفطره نه احمدی‌نژاد میشناسند و نه من و شمارا. آنان دستور‌های کور کورانه‌شان را میشناسند و بس. افسوس از این دل پاره که جز خون چیزی برایش نمانده.

ناشناس گفت...

http://www.google.com/reader/shared/08971966357092490422

رضوان گفت...

ندا دختری از ایران زمین آسمانی شد

نداهای دیگری نیز لاله واژگون شدند و می شوند در غربت این شهر غریب

http://photos-e.ak.fbcdn.net/hphotos-ak-snc1/hs084.snc1/5026_1075908099308_1274391448_30191748_5660253_n.jpg

منجوق گفت...

همان طوري كه گفتيد اين روزها آنها كه خشونت مي ورزند و وحشيانه مي كشند و مي زدند و تخريب مي كنند، در اقليت مطلق هستند.

كاملا واضح است كه اين وارثان شعبان بي مخ از يك قدرت خط مي گيرند اما خيلي برايشان فرق نمي كند اربابشان كه باشد. اين جور آدم ها خيلي راحت ارباب عوض مي كنند.

من نمي دانم ارباب آنها كيست و چون اطمينان ندارم حدس خود را به زبان نمي آورم. اما نكته در اينجا ست كه با هر كدام از افراد دو سوي گسل كه سخن بگوييد اين وحشيت ها را متفق القول محكوم مي كنند. تفاوت در اينجاست كه عده اي مي گويند
چون در برگزاري انتخابات مسايل شبهه داري وجود داشت و به اندازه كافي شفاف سازي نشد اين مسايل به وجود آمد و عده اي خشونت طلب ميدان گرفتند.
عده اي ديگر مي گويند انتخابات مشكلي نداشت. برخي كانديداها به نتيجه اعتراض كردند و مردم را به خيابان ها كشاندند و وضعيت شلوغ پلوغ شد و اين فجايع رخ داد.


من فقط دو ديدگاه مختلف را بيان كردم
و نظر خود را بيان نكردم.

( نظر خود را قبلا در كامنت هاي پست قبلي نوشته بودم.)

منجوق گفت...

بله! اي كاش عده بيشتري از هر دو سوي گسل ميانه روي را ترويج مي كردند! متاسفانه عده اي كه چنين مي كنند به اندازه كافي زياد نيستند! پس
من بر خود "واجب كفايي" مي دانم كه در اين باره بنويسم.

مخاطب من در اين وبلاگ همه خوانندگان در دوسوي گسل هستند با انواع و اقسام گرايش هاي فكري!

با كمال افتخار مي گويم وبلاگ من از هر دوسوي گسل ها خواننده دارد. از وقتي كه وبلاگ نويسي را شروع كردم توجه كامل داشتم كه چيزي ننويسم كه به تعصبات عقيدتي كسي بر بخورد. نظراتم رادر مسايل گوناگون نوشته ام اما خوشبختانه نوشته هايم چنان بوده است كه افراد با طرز تفكر هاي متفاوت در آن احساس راحتي و "در خانه بودن" كرده اند. از اين نظر اين وبلاگ يك سرمايه است. سرمايه اي كه در زمان هايي چون حالا به درد مي خورد.

منجوق گفت...

خشونت طلب ها و چماق به دست ها در اقليت مطلق هستند. اما خشونت، خشونت و انتقام طلبي را به همراه مي آورد. اين خطر هست كه آنان كه با قربانيان خشونت همذات پنداري مي كنند، از هر كس كه به خيال خودشان شكل و ظاهري مشابه چماق به دست دارند (و لو اين كه در دل انسان پاكي باشد كه هر گز دنبال خشونت نرفته و نمي خواهد برود) متنفر بشوند.


فردا كه اين مسايل خاتمه پيدا كرد ما خواهيم ماند و موجي از انزجار ها. افراد دو سوي گسل قرار است كنار هم در كلاس هاي درس و سمينارها بنشينند. قرار است براي ورزش به يك سالن ورزشي بروند. قرار است در صف يك نانوايي بايستندو....
اگر قرار باشد كه اين گونه از هم متنفر باشند كه ديگر در اين مملكت نمي توان زندگي كرد!

براي همين است كه اصرار مي كنم همه افراد
مخالف نظر خود را به يك چوب نبايد راند، بايد محل هاي را به وجود آورد كه افراد ميانه رو از هر دو سو در آن حضور داشته باشند و احساس نزديكي كنند( افتخار مي كنم كه وبلاگ من چنين است و به هر قيمتي شده اين خصوصيت آن را حفظ خواهد كرد)، براي همين است كه مي گويم بايد به حرف طرف مقابل گوش دهيم و سعي كنيم همديگر را بشناسيم و...

منجوق گفت...

جمعي از حقوقدانان در نامه اي فجايع اخير را محكوم كرده اند. بيان اعتراض شيوه و آدابي دارد كه حقوقدانان آن را بهتر از ديگران مي دانند. پيشنهاد مي كنم نامه را به دقت بخوانيد:
http://ghalamnews.ir/news-21187.aspx

ناشناس گفت...

ياسمن جان
تصويری که از دوران زندگی و طول عمرمان ارائه کرده ای فوق العاده جالب بود و خيلی واقعی.اميدوارم روزی اين خاک واقعا مال ما شود.

y.m گفت...

thats exactly what my folks warned me about, youre absolutely right