شعار "هم وطن جنس ایرانی بخر" اندکی پس از تبعید زرشناس به فراموشی سپرده شد. در دهه پنجاه با بهبود وضع اقتصادی طبقه متوسط خرید اجناس خارجی به طرز دیوانه واری متداول شد.
خانم های همسن و سال و هم تیپ مینا به دنبال بهترین اجناس بودند. نه قیمت اجناس برایشان اهمیت داشت و نه محل ساخت جنسی که می خریدند. مینا و دوستانش خود صاحب سلیقه بودند. جنس خوب را از جنس متوسط تشخیص می دادند. در برخی موارد که جنس ایرانی مرغوب تر بود، جنس ایرانی می گرفتند. در بین اجناس خارجی هم، به سراغ هر جنس خارجی نمی رفتند. در خرید هر قلم جنس از لباس، لوازم آرایش ، کریستال ، لوازم برقی و... مطالعه می کردند و به سراغ بهترین ها می رفتند. اما عده ای بیشتری بودند که به تازگی به نوایی رسیده بودند ولی سطح سواد و معلومات و همچنین تسلط شان به زبان های خارجی آن قدر نبود که قادر باشند چنین مطالعاتی بکنند و برای خود صاحب سلیقه و قوه تشخیص خوب از عالی داشته باشند. این دسته تنها به خارجی بودن اجناس توجه می کردند (و مي كنند) و در خرید اجناس خارجی حرص و ولع عجیبی نشان می دادند (و مي دهند). تو گویی می خواستند (مي خواهند) ضعف های خود را پشت لباس ها و وسایل تمام- خارجی پنهان کنند.
سارا از این وضع بسیار ناخشنود بود. او تا آخر عمر خود در نوستالژی دوره ای که می گفتند "هم وطن جنس ایرانی بخر" باقی ماند. اما دلیل مخالفت سارا صرفا احساسات نوستالژیک نبود. سارا برای ناخشنودی از این شرایط دلیل های عقلانی داشت. اول از همه سارا، مانند بیشتر همنسلان خود، اسراف و مصرف گرایی را گناه می دانست. او با این که از کودکی در یک خانواده ثروتمند بزرگ شده بود، از دور ریختن هر چیز مصرف کردنی پرهیز می کرد. از کودکی این گونه یاد گرفته بود. اگر خود چیزی را نمی توانست استفاده کند، آن را به دیگری که به آن نیاز داشت می بخشید. لباس ها و لوازم زندگی را با دقت استفاده می کرد تا طول عمر زیاد داشته باشند. سارا با تلخی تمام یک قحطی را پشت سر گذاشته و به کمک نیازمندان شتافته بود. از در گذشت حاج كاظم چند سالی می گذشت و همان طوری که گفتم سارا مجری وصیت حاج کاظم بر اطعام فقرا از محل درآمد ثلث کل دارایی اش بود. در نتیجه سارا با مردم کودکانی که از سوء تغذیه رنج می بردند از نزدیک در ارتباط بود. اودور ریختن و اسراف در مواد غذایی را گناهی نا بخشودنی می دانست و از ریخت و پاش هایی که روز به روز رشد می کرد دل خوشی نداشت.
از دیگر دلایل ناخشنودی سارا به فراموش سپرده شدن صنایع دستی زنانه بود. همنسلان او از طبقه او از کودکی انواع و اقسام هنرهای زنانه را می آموختند. اما نسل جوان تر به این هنرها توجهی نمی کردند. سارا چند دختر جوان را از محله هایی که برای اجرای وصیت حاج کاظم به آن رفت و آمد می کرد دور و بر خود جمع کرد و این هنرها را به آنان آموخت تا هم هنرها حفظ شوند و هم منبع در آمدی برای این دختران جوان باشد.
علاوه بر رواج مصرف گرایی و فراموشی هنرهای دستی زنانه، رویکرد به جنس خارجی نیز بر سارا دشوار می آمد. علت اصلی ناراحتی او رواج این طرز فکر بود که حتما تشخیص خارجی بهتر از ایرانی است. سارا همیشه مغرور بود و مغرور ماند. او هرگز نمی توانست این خودباختگی را بر تابد. اصلا برایش قابل فهم نبود که چه طور ممکن است فقط به خاطر تنبلی کسی بتواند به این صورت قبول حقارت کند.
در آن زمان یکی از بوتیک های خیابان شهناز تبریز، سیسمونی انگلیسی می فروخت. خانم های باردار به آنجا می رفتند و سفارش می دادند تا هر چه که براي بچه شان لازم خواهد شد، از لندن وارد کنند. خانم ها در مجالس زنانه با آب و تاب از این بوتیک تعریف می کردند و می گفتند که "هر چه که به عقل ما برسد، بهترش را از خارج می آورند. دیگه لازم نیست ما نگران چیزی باشیم!" این طرز فکر برای سارا چندش آور بود. سارا کسی نبود که به جهیزیه و یا سیسمونی دیگری سرک بکشد! تا قبل از ماجرای این بوتیک هم هرگز چنین نکرده بود. اما بعد از این ماجرا ، وظیفه خود می دانست که نشان دهد پس از بزرگ کردن پنج فرزند و چندین نوه و کمک به بزرگ شدن تعداد بیشماری خواهر وبرادر زاده و.... خیلی نکته ها می بیند و می فهمد که به عقل شریک انگلیسی آن بوتیک دار هم نمی رسد. برای همین به سیسمونی هایی که از آن بوتیک خریداری می شد سرک می کشید، نقاط ضعف آنها را می دید و می شناخت و به عنوان هدیه چیزی می برد که نقاط ضعف آن سیسمونی ها را جبران می کرد.
ادامه دارد...
دانلود مجموعه كامل داستان سارا
خانم های همسن و سال و هم تیپ مینا به دنبال بهترین اجناس بودند. نه قیمت اجناس برایشان اهمیت داشت و نه محل ساخت جنسی که می خریدند. مینا و دوستانش خود صاحب سلیقه بودند. جنس خوب را از جنس متوسط تشخیص می دادند. در برخی موارد که جنس ایرانی مرغوب تر بود، جنس ایرانی می گرفتند. در بین اجناس خارجی هم، به سراغ هر جنس خارجی نمی رفتند. در خرید هر قلم جنس از لباس، لوازم آرایش ، کریستال ، لوازم برقی و... مطالعه می کردند و به سراغ بهترین ها می رفتند. اما عده ای بیشتری بودند که به تازگی به نوایی رسیده بودند ولی سطح سواد و معلومات و همچنین تسلط شان به زبان های خارجی آن قدر نبود که قادر باشند چنین مطالعاتی بکنند و برای خود صاحب سلیقه و قوه تشخیص خوب از عالی داشته باشند. این دسته تنها به خارجی بودن اجناس توجه می کردند (و مي كنند) و در خرید اجناس خارجی حرص و ولع عجیبی نشان می دادند (و مي دهند). تو گویی می خواستند (مي خواهند) ضعف های خود را پشت لباس ها و وسایل تمام- خارجی پنهان کنند.
سارا از این وضع بسیار ناخشنود بود. او تا آخر عمر خود در نوستالژی دوره ای که می گفتند "هم وطن جنس ایرانی بخر" باقی ماند. اما دلیل مخالفت سارا صرفا احساسات نوستالژیک نبود. سارا برای ناخشنودی از این شرایط دلیل های عقلانی داشت. اول از همه سارا، مانند بیشتر همنسلان خود، اسراف و مصرف گرایی را گناه می دانست. او با این که از کودکی در یک خانواده ثروتمند بزرگ شده بود، از دور ریختن هر چیز مصرف کردنی پرهیز می کرد. از کودکی این گونه یاد گرفته بود. اگر خود چیزی را نمی توانست استفاده کند، آن را به دیگری که به آن نیاز داشت می بخشید. لباس ها و لوازم زندگی را با دقت استفاده می کرد تا طول عمر زیاد داشته باشند. سارا با تلخی تمام یک قحطی را پشت سر گذاشته و به کمک نیازمندان شتافته بود. از در گذشت حاج كاظم چند سالی می گذشت و همان طوری که گفتم سارا مجری وصیت حاج کاظم بر اطعام فقرا از محل درآمد ثلث کل دارایی اش بود. در نتیجه سارا با مردم کودکانی که از سوء تغذیه رنج می بردند از نزدیک در ارتباط بود. اودور ریختن و اسراف در مواد غذایی را گناهی نا بخشودنی می دانست و از ریخت و پاش هایی که روز به روز رشد می کرد دل خوشی نداشت.
از دیگر دلایل ناخشنودی سارا به فراموش سپرده شدن صنایع دستی زنانه بود. همنسلان او از طبقه او از کودکی انواع و اقسام هنرهای زنانه را می آموختند. اما نسل جوان تر به این هنرها توجهی نمی کردند. سارا چند دختر جوان را از محله هایی که برای اجرای وصیت حاج کاظم به آن رفت و آمد می کرد دور و بر خود جمع کرد و این هنرها را به آنان آموخت تا هم هنرها حفظ شوند و هم منبع در آمدی برای این دختران جوان باشد.
علاوه بر رواج مصرف گرایی و فراموشی هنرهای دستی زنانه، رویکرد به جنس خارجی نیز بر سارا دشوار می آمد. علت اصلی ناراحتی او رواج این طرز فکر بود که حتما تشخیص خارجی بهتر از ایرانی است. سارا همیشه مغرور بود و مغرور ماند. او هرگز نمی توانست این خودباختگی را بر تابد. اصلا برایش قابل فهم نبود که چه طور ممکن است فقط به خاطر تنبلی کسی بتواند به این صورت قبول حقارت کند.
در آن زمان یکی از بوتیک های خیابان شهناز تبریز، سیسمونی انگلیسی می فروخت. خانم های باردار به آنجا می رفتند و سفارش می دادند تا هر چه که براي بچه شان لازم خواهد شد، از لندن وارد کنند. خانم ها در مجالس زنانه با آب و تاب از این بوتیک تعریف می کردند و می گفتند که "هر چه که به عقل ما برسد، بهترش را از خارج می آورند. دیگه لازم نیست ما نگران چیزی باشیم!" این طرز فکر برای سارا چندش آور بود. سارا کسی نبود که به جهیزیه و یا سیسمونی دیگری سرک بکشد! تا قبل از ماجرای این بوتیک هم هرگز چنین نکرده بود. اما بعد از این ماجرا ، وظیفه خود می دانست که نشان دهد پس از بزرگ کردن پنج فرزند و چندین نوه و کمک به بزرگ شدن تعداد بیشماری خواهر وبرادر زاده و.... خیلی نکته ها می بیند و می فهمد که به عقل شریک انگلیسی آن بوتیک دار هم نمی رسد. برای همین به سیسمونی هایی که از آن بوتیک خریداری می شد سرک می کشید، نقاط ضعف آنها را می دید و می شناخت و به عنوان هدیه چیزی می برد که نقاط ضعف آن سیسمونی ها را جبران می کرد.
ادامه دارد...
دانلود مجموعه كامل داستان سارا
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر