۱۳۸۸ خرداد ۲۶, سه‌شنبه

ازبانك ملي شعبه نياوران تا بزرگراه همت چه قدر راهه؟!

نمي دانم سر و كارتان به بانك ملي شعبه نياوران افتاده يا نه؟ هر موقع من رفته ام، اين شعبه شير تو شير بوده. براي هر كار كوچك يكي دو ساعت معطل شده ام. در بانك نوشته اند موبايل خود را خاموش كنيد اما كمتر كسي به اين نوشته توجهي مي كند. به ياد دارم كه دقيقا سه بار (در عرض چهار سال گذشته در روزهاي مختلف ) موبايل كساني كه در صف پشت سر من بودند زنگ زد. اين سه آقا موبايل خود را جواب دادند و چيزي به اين مضمون گفتند:"آره!آره! دارم مي آيم! الان بزرگراه همت هستم، راه شلوغه! اما مي رسم. يه كم صبر كنيد !الان مي رسم." با چشم هاي چهارتا شده برگشتم و نگاهشان كردم. كوچك ترين شرمي در چهره آن سه نفر دروغگو ديده نمي شد! حدود يك ساعت بيشتر من در بانك بودم و شاهد بودم كه اين آقايان همچنان منتظر ماندند و به سمت قرار خود نرفتند. سه بار اتفاق افتاد. سه نفر مختلف! و هر سه نفر مي گفتند بزرگراه همت! گويا چون "بزرگراه همت" همواره شلوغ است، دست آويز خوبي براي دروغگويي است. با خود فكر كردم اگر شهيد همت مي دانست از نام بردن بزرگراهي كه به نام اوست اين گونه براي گناهي چون دروغگويي استفاده مي شود، چه مي گفت؟!
تامل برانگيز تر و ناراحت كننده تر آن كه هيچ كدام از كساني كه در صف ايستاده بودند واكنشي نسبت به آن دورغگويي هاي آشكار نشان ندادند. انگار چنين دروغگويي هايي براي آنها طبيعي بود. اگر اين آقايان به جاي دروغگويي "سوت بلبلي" مي زدند يقين بدانيد در معرض نگاه هاي خشمگين قرار مي گرفتند! اگر خداي ناكرده !!! با همسر يا نامزد شرعي و قانوني خود تماس مي گرفتند و حرف هاي عاشقانه مي زدند، سيل سرزنش ها و غرولند از مرد و زن حاضر در بانك، به سوي آنها روانه مي شد. اما اين آقايان فقط دروغ گفته بودند و دروغگويي آشكار حساسيتي برنيانگيخت. فكر مي كنم نظير اين مشاهده را شما هم داشته ايد، اما معمولا ما چنين موضوعاتي را آن قدر مهم فرض نمي كنيم كه درباره شان بنويسيم يا حتي حرف بزنيم!

پ.ن: در اين صف ها و صف هاي مشابه ديگر در ايران به ياد ندارم از ناآشنايان، كسي كتابي يا مجله اي يا مقاله اي به همراه بياورد و بخواند. حتي اگر مجله زرد باشد باز هم قبول است!

۶ نظر:

ناشناس گفت...

مهدي گفت:
البته گوش كردن به حرفهاي ديگران هم كاره بدي هست. ممكنه بگيد خوب ناخواسته مي شنويد اين درست ولي اينجايي كه بر اساس اون شنيدن ناخواسته بحث و استدلال مي كنيد نادرسته

منجوق گفت...

مهدي عزيز،

من فالگوش نايستاده بودم. ياروها بلند بلند حرف مي زدند من هم شنيدم (همان طوري كه خودتان گفتيد). آن آقايان نمي شناختم كه بخواهم با بازگويي كارشان بدنامشان كنم.

چرا بازگويي اين خاطره و تحليل آن نادرست است؟ حقي را نا حق جلوه داده ام؟ دروغي گفته ام؟ حق كسي را ضايع كرده ام؟ يا؟!

ناشناس گفت...

فکر می کنم این لینک برای خونندگان این وبلاگ هم جذاب باشد. مصاحبه ی جالبی بود. زهرا
http://roshd.ir/Default.aspx?tabid=269&EntryID=1804&SSOReturnPage=Check&Rand=0

M. گفت...

The LIE, in any form and for any reason, has lost its "obscenity" in our society, which I believe is the root for most (if not all) of today problems. No one cares. In Iran, all of us have had such experience to see obvious LIE and the "pert" and "impudent" LIER. A direct result would simply go to the people in power (not just the topmost individuals). An the first issue is that the LIE can cover ANY thing, no matter what it is, no matter how big it is, no matter who tells it, and no matter the "lister" knows that this is an obvious LIE. It will cover. An interesting experience is here in Canada. I have not recalled any LIE over past two years, not at all.

ناشناس گفت...

خانم دکتر
با استدلالهایی که تو پستهای قبلی کردیداحتمالا واکنش شما به دروغ ها اینه که سعی کنید هم خودتون باور کنیدشون هم به دیگران بقبولانید.

منجوق گفت...

ناشناس عزيز،
شما چنان هيجان زده هستيد كه مطالب مرا به دقت نمي خوانيد
و من دقيقا از همين موضوع مي ترسم.
من اصراري بر قبولاندن دروغ به كسي ندارم. اما لزوما آن چه كه پندار و خواسته من و شماست هم حقيقت محض نيست.