۱۳۸۸ شهریور ۳۰, دوشنبه

ماه چاقالو شده

اصفهان- تابستان 1378
به ماه شب چهارده نگاه كرد و با شگفتي، كنجكاوي و تيزبيني اي كه تنها ازيك كودك پيش دبستاني بر مي آيد، گفت "ماه چاقالو شده!" از آن موقع اين حرف او اصطلاحي است كه من و شاهين براي ماه شب چهارده به كار مي بريم! وقتي در پارك كنار زاينده رود مي دويد تا زودتر به پاي سرسره برسد، كوچك ترين دغدغه و نگراني اي در زندگي نداشت. در خانواده مهربانش از همه طرف محبت بر او مي باريد. محبت پدر ومادر كه جاي خود دارد، او علاوه بر پدر ومادر، دو برادر بزرگتر هم داشت كه نسبت به او احساس پدري مي كردند.
آري! او به راستي خوشبخت بود! انگار همين ديروز بود! آن روزها اصلا گمان نمي كردم اين طفل شيرين شادكام روزي چيزي بنويسد كه اشك هاي مرا روان سازد. از سياست زدگي بيزارم اما دعا كنيد خواسته دل او -و مادر مهربانش كه از نجيب ترين و شريف ترين و فهيم ترين انسان هايي است كه تا كنون ديده ام- هر چه زودتر برآورده شود و عزيز شان زودتر به خانه برگردد.

۴ نظر:

ی.م گفت...

منجوق بسیار عزیز
ممنون از حرف قبلی تان. اما در مورد این پست می خواهم بگویم کاملاً مشخص است که شخص مورد بحثتان مطلبی بسیارtouching نوشته اند زیرا وب سایتشان فیلتر شده است. به هر حال ما همیشه برای انسان های آزاده ی غیر آزاد دعا میکنیم.البته من خیلی دوست داشتم مطلبشان را بخوانم.

ناشناس گفت...

توضیح احمد شیرزاد درباره نوشته زیر: آنچه می خوانید نوشته زیبای کوچکترین سپیدار خانه ی ما هدی است. بعید می دانم بتوانید اشکتان را کنترل کنید.




من خوشبختم،

تو خوشبختی،

او خوشبخت است...

***

شین اشک با شین شب یکسان است؟ مظلوم را با کدام "ز" می نویسند؟ بی گناه جدا است یا سر هم؟


***

من خوشبختم،

تو خوشبختی،

او خوشبخت است...

***

آی آدم ها! گوش دارید؟! اگر نه گوش، چشم چی؟! و اگر نه چشم، چیزی به نام قلب را می شناسید؟! این جا کسی روزنامه نمی خواند؟ خبر جدید را نشنیده اید؟ می گویند دو فرشته را دزدیده اند! آی دزد.... آی!

***

من خوشبختم،

تو خوشبختی،

او خوشبخت است...

***

فرشته ها پرواز می کنند. فرشته ها سهمشان آزادی است. فرشته هامان را اسیر کرده اند. فرشته ها... کجایید؟! قوی باشید.... قوی! "صبر" را یادمان بدهید...

***

من خوشبختم،

تو خوشبختی،

او خوشبخت است...

***

این جا خوب بودن جرم است... این جا مهربانی جرم است... این جا مسلمانی جرم است... آی! خدا کجایی که ببینی با دینت چه کرده اند؟ خدایا خودت را نشان بده تا این نامردان نا مردم را ببینی که چه می کنند... که دین را مضحکه کرده اند... که تو وسیله شان شدی! خدایا... بیا تا قدرتت را ببینند... خدایا؟ کجایی؟

***

من خوشبختم،

تو خوشبختی،

او خوشبخت است...

***

جای شکرش باقی است که برای کابوس دیدن نیازی به شب نداریم. جای شکرش باقی است که دیگر نگران بدتر از این نیستیم. ما راست گفتیم و فریاد شدیم، و این جا "راستگویی" جرم است... مجازاتش؟ فرشته هامان را دزدیدند!

***

من خوشبختم،

تو خوشبختی،

او خوشبخت است...

***

ما نه تا نوه بودیم... خدا را شکر که مادربزرگ نیست تا جای خالی دو نوه ی ارشدش را تحمل کند. مادربزرگ؟ خوش به حالت! مادربزرگ؟ دعایشان می کنی؟ دعامان می کنی؟ از همان دعاهای حساب شده ات؟

***

من خوشبختم،

تو خوشبختی،

او خوشبخت است...

***

صبور باشید نوه های ارشد! صبور باش داداشی...پسرخاله! داداشی، به هفته ی پیش فکر کن که در ماشین بودیم و به مقصد پادگانت می رفتیم. به آیت الکرسی ای فکر کن که هر وقت در ماشین می نشستید ساره بلند و رسا می خواند. پسرخاله، به آواز خواندن هایت فکر کن در آن جنگل نمی دانم چند سال پیش که نوه ها تویش گم شدیم. پسرخاله، آن جا هم بخوان! داداش! با لحن گیرایت قرآن بخوان... بخوانید فرشته ها! خدا را بخوانید...

***

من خوشبختم،

تو خوشبختی،

او خوشبخت است...

***

از کسانی که انسان نیستند، تقاضای انسانیت نمی کنم... من از خدا تقاضای خدایی اش را می کنم! خدایا... کمکشان کن! "فالله خیرٌ حافظاً و هو ارحم الراحمین" ... می بینی برادر؟ می بینی این جمله ی کوتاه یک سوم خطی را حفظم؟! حالا فقط محبت کن و سرت را آن قدر پایین بیاور که مطمئن باشی دهانم به گوش هایت می رسد، تا من روی پاشنه بایستم و به رسم قدیم تنها فوت این جمله ی یک سوم خطی را به گوشهایت فرو کنم... می شود لطف کنی و به پسرخاله هم فوت کنی؟ به رسم روزهای قدیم؟

***

من خوشبختم،

تو خوشبختی،

او خوشبخت است...

***

ما خوشبختیم که راست می گوییم. ما خوشبختیم که از ظلم بیزاریم. ما خوشبختیم که به دروغ تن نمی دهیم. حتی اگر "راستگویی" جرم باشد و تقاص بیزاری از ظلم.... آی! فرشته هامان را دزدیدند...

***

فرشته ها! صبور باشید...

منجوق گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
منجوق گفت...

نوشته بالا از هدي شيرزاد است.
همان نوشته اي كه در متن به آن اشاره كردم.


پدر هدي، دكتر احمد شيرزاد استاد دانشگاه صنعتي اصفهان است. دكتر شيرزاد در دوره المپياد از اساتيد ما بودند.