۱۳۸۸ مهر ۵, یکشنبه

نه عزيز دير يارين يادي

پروین و فرحناز به خانه همسایه می رن و هوشنگ وارد خانه می شه. از دیدن آن همه عکس يوسف یکه می خوره. با خودش می گه:" حتی اگر خودش هم بود، این قدر همه جا حضور نداشت." لوله دردسر ساز در دستشویی اتاق خواب فرحنازه. قبل از آن كه هوشنگ وارد اتاق خواب بشه، فرحناز با عجله داخل مي شه، همه جارا برانداز مي كنه و "لباسكي" را كه صبح شسته بود از روي رادياتور بر مي داره، با عجله تا مي كنه و در كشوي پاتختي مي ذاره. در اين مدت هوشنگ با راهنمايي پروين فلكه اصلي آب را مي بنده و بعد از در زدن، وارد اتاق خواب مي شه. پروين و فرحناز به خانه همسايه مي رن. هوشنگ به سمت پا تختی می ره تا ساعت و حلقه ازدواجش رو روی اون بذاره و مشغول به کار شه. کتابی روی پاتختی توجهش را جلب می کنه. کتاب در مورد فنون رزم هواییه و طبعا متعلق به شوهر فرخنازه نه خود او. هوشنگ خبر نداره که کتاب درست در همون صفحه ای باز مونده که چهار سال پیش به دست يوسف باز شده!
پس از تموم شدن كار تعمير، هوشنگ پروین و فرحناز را صدا می زنه. فرحناز رو به دکتر می گه:"می دونم هیچ جوری نمي تونم محبتتون ر ا جبران کنم. فقط تشکر می کنم."
هوشنگ: اتفاقاً راهی هست که جبران کنید!
فرحناز جواب می ده: بگین آقای دکتر! هر کاری باشه با کمال میل انجام می دم.
هوشنگ: مطمئنی هر کاری بخوام برام انجام می دی؟! به هیچ وجه اینو به یه غریبه نگو! به خصوص اگر مثل من پیرمرد باشه!
فرحناز سرش را پایین می اندازه و سرخ می شه!
هوشنگ: چیزی که ازتون می خوام اینه که کمتر به خودتون سخت بگیرین. زندگی به اندازه کافی سخت گیره!
پروین که تا این لحظه داشت محاوره آن دو را با دقت گوش می داد، رو به فرحناز می گه: می بینی؟! آقای دکتر هم همون حرف منو می زنن!
بعد رو به هوشنگ می کنه و می گه:"آقای دکتر به خدا من هم همینو بهش می گم، اما گوش نمی کنه. می گم برو مهمونی یا مهمون دعوت کن، می گه حوصله ندارم. می گم بریم
شاهگلی یا ولی عصر بگردیم، می گه حوصله ندارم. هر چی می گم، می گه حوصله ندارم. می گم مثلا تو جوونی! تو بایدبه این خونه نشاط بیاری. اصلا من و خودت هیچ چی! شاگردهای مدرسه ات چه گناهی کرده اند؟ اونا چرا باید تو رو همیشه عبوس ببینن. روحیه شون خراب می شه طفلکی ها!"
هوشنگ رو به فرحناز: حاجی خانم، صلاحتون رو می خوان!
فرخناز: چشم!
هوشنگ خسته و کوفته به خانه خالی خود بر می گرده. توی رختخواب می ره. طبق عادت می خواد ساعت رولكس كادويي مينا و حلقه برليان شش قيراطي ازدواج خود را دربیاره. اما یادش می افته که اونا را جا گذاشته اون هم روی پاتختی اتاق خواب فرحناز و کنار کتاب باز فنون رزم هوایی يوسف. با خودش می گه:" یا ابالفضل! همینمون کم بود!"


ادامه دارد...

۱ نظر:

منجوق گفت...

شخصيت فرحناز واقعي است. بي خود نيست كه شاعر شهير خطّه لس آنجلس مي فرمايد:
"اَزَش وفا مي ريزه، اين دختر تبريزه!"