۱۳۸۸ مهر ۱۳, دوشنبه

آن شاخه بازیگر دور از دسترس



پس از معاینه فرحناز، دکتر حدس می زنه که علت کمر درد فرحناز باید روحی و عصبی باشه. برای همین او را تشویق به حرف زدن می کنه. فرحناز با اکراه صحبت رو شروع می کنه. ابتدا برخورد خانواده شو پیش می کشه که چه طور با دلسوزی های بی رویه دست و پای او را می بندند و محدودش می کنن. بعد، رفته رفته، به مسایل شخصی تر می رسه. از کابوس هاش می گه. از دلهره و نگرانی هاش می گه. چیزهایی که به هر قیمت شده بود از بقیه حتی از نزدیک ترین اشخاصش پنهان کرده بود، پیش هوشنگ بازگو می کنه. ناخود آگاه به سراغ نیازهای فروخفته و سرکوب شده اش از زمان ناپدید شدن همسرش می ره و وقتی مسأله خصوصی تر می شه به ناگاه می ایسته و با خجالت زیر چشمی هوشنگ را نگاه می کنه. هوشنگ نگاه مهربانی به او می اندازه و می گه:"ادامه بدید این مسایل برای یک پزشک طبیعی و حل شده است." و فرحناز ادامه می ده تا جایی که دیگه کاملا تخلیه می شه.
پس از پایان صحبت، هوشنگ کارتی از روی میز بر می داره و به او می ده و می گه:" این کارت یک روانکاو جوانه. در کارش خیلی ماهره. مرتب به نزد او برین. نگران هزینه اش هم نباشین از مشتری هایی که من معرفی می کنم چیزی نمی گیره." فرحناز با وحشت می گه:"آقای دکتر! یعنی وضعم این قدر خرابه؟!" هوشنگ با لحنی جدی و قاطع:" پیش روانکاو رفتن نباید برای خانم تحصیلکرده و جوانی مثل شما یک تابو باشه!" فرحناز:"ولی آقای دکتر! خانواده ام به راحتی اینو درک نمی کنن. از مادر شوهرم باید پنهان کنم. من هم بلد نیستم که دروغ بگم." هوشنگ:" دروغ نگین! آرام آرام مسئله را مطرح كنيد. اول بگین دوست جدیدی پیدا کرده اید که صحبت کردن با او بهتون آرامش می ده. اسم روانکاو رو نیارین. بعد از يكي دو جلسه اشاره كنيد كه اين دوست جديد شما يك روانكاوه." فرحناز:"اون موقع پیله می کنه و می گه چرا دوستت خونه ما نمی آد.می گه زشته همیشه تو بری خونه اونا." هوشنگ: "چه بهتر! روانکاوی که معرفی کردم خانمیه تقریبا همسن خود شما. با هم رفت و آمد کنید. مادرشوهرتان بیش از شما به مراجعه به ایشان احتیاج دارند." فرحناز:"بسیار خوب! ممنون از بابت همه چی."
پس از این که فرحناز مطب را ترک می کنه هوشنگ از ثریا می خواد که روانکاو را وصل کنه. هوشنگ از او می خواد که وقتی فرحناز به مطب او رفت به او بگه که از بیماران هوشنگ حق ویزیت دریافت نمی کنه. هوشنگ پرداخت حق ویزیت را تقبل می کنه. بعد از دیدن همه بیماران، هوشنگ طبق معمول رو صندلیش لم می ده وبه اتوپرتره مینا بر دیوار خیره می شه. البته هوشنگ هیچ وقت عکس معمولی خانمش رو در یک جای عمومی مثل مطب نمی ذاره! این تصویر خاصه. مینا آن را طوری طراحی کرده که در نظر اول تنها چند خط در هم و بر هم به نظر می آد. اما با تامل در اون خطوط چهره مینا آشکار می شه. هوشنگ خطاب به اتوپرتره می گه:" خوب! گوزلیم!...." اما با وحشت تمام متوجه می شه تصویر چهره مینا نیست که امروز نمايان شده. تصویر فرحنازه که با وجود این که هیچ آرایشي -و حتی پیرایشی- نداره زیباست و با صدای آرام و حزین خود صحبت می کنه. هوشنگ چشم از این زیبای قدیس گونه بر می داره و چشم به مجسمه بقراط روی میز می دوزه. این مجسمه رو مینا در آخرین سفرش برای او هدیه آورده . الان هوشنگ می فهمه انتخاب این مجسمه از طرف مینا چه حکمتی داشته! مگر می شه با وجود این مجسمه، قَسَمش رو از یاد برد! بی شک تنها علتی که فرحناز به او اعتماد کرده و حرف هایی به او گفته که تا به آن روز در سینه خود حبس کرده بود قسم منسوب به همین جنابه! هوشنگ مراسم قسم بقراط خود و اشک های شوق سارا را در آن روز به یاد می اره. دعا می کنه که شوهر فرحناز هر چه زودتر برگرده. بعد با خودش می گه : "حق با مامان بود! قبل از این که تنهایی آن قدر ضعیفم کنه که کاری کنم که بعد پشیمان بشم، بهتره برم پیش او زندگی کنم. آره! باز هم مثل همیشه حق با مامان بود!"
ادامه دارد...

توضيح: "گوزليم" يعني "زيباي من".


۱۴ نظر:

Unknown گفت...

دکتر سلام:
عالی بود
تشکر از ترجمه
من احساس غم رو در سایه سایه زندگی فرحناز و دکتر هوشنگ احساس میکنم
من وقتی داشتم داستان شما رو می خوندم هم زمان اهنگ کوه علی لهراسبی رو گوش میدادم یه جوری جو گرفت یه جورایی حس غربت بم دست داد.

تا گریم نگرفته برم:))))

ناشناس گفت...

hi
What are the references of your PHD test? Are they similar to Sharif PHD test?

منجوق گفت...

نه! امتحان ورودي كه ما مي گيريم از آن چه كه در شريف گرفته مي شود متفاوت خواهد بود.
هدف ما اين است كه سئوالاتي را طوري طراحي كنيم كه برآورد كند ايا اين شخص به دروسي كه تا مقطع فوق ليسانس گذرانده تسلط دارد يا خير.

سئوالات مشكل نخواهد بود. معما گونه نيز نخواهند بود.
هدف آن است كه ببينيم آيا اين شخص پس از گذراندن دروس دكتري آمادگي براي كار پژوهشي پيدا مي كند ياخير.
متاسفانه بسيارند دانشجويان دكتري كه هنوز درس هاي ليسانس خود را بلد نيستند. حتي بدتر از آن درس هاي دبيرستان را هم بلد نيستند. استاد راهنما مجبور مي شود به او مثلثات ياد دهد. مجبور مي شود به او املا و انشا ياد دهد.

اگر مسايل اداري رتق و فتق شود نمونه سئوال روي اينترنت مي گذاريم.
سئوالات را از بطن كار پژوهشي خود استخراج خواهيم كرد. هر كدام از ما در كار پژوهشي به مسايلي بر مي خوريم كه حل آن فقط به معلومات پيش از دوره دكتري نياز دارد. همين سئوالات را شسته و رفته مي كنيم به سئوالات كوچك تر و ساده تر تقسيم مي كنيم و به عنوان سئوال امتحاني به شركت كنندگان مي دهيم.

سئوالات را طوري طراحي مي كنيم كه خود ما (طراحان سئوال) بتوانيم بدون مراجعه به كتب همان جا آنها را حل كنيم. از دانشجويانمان هم بيش از اين انتظار نداريم.

y.m گفت...

dear monjoogh
are you gonna have a lecture in alzahra on 18th? I say that because I just saw the notice on the board.

منجوق گفت...

Yes.
I will give a seminar.

ی.م گفت...

امروز بالاخره من و دوستام تونستیم مقبره ی ملیجکو کشف کنیم! البته به روش بسیا خطرناک، چون از وقتی یه سری بچه ها رفتن اونجا و گشت و گذار کردن رو درش نوشتن: خانم عزیز، ملک خصوصی است، لطفاً مزاحم نشوید. لذا، ما از طریق سقف دانشکده زیست، تونستیم از بالا به این مکان اسرار آمیز یه نگاهی بندازیم! اونجا توی یه حیاط بزرگ حدود 6 تا قبر بود که نمیشد نوشته های روشونو به خوبی دید، فقط یکیشون خوانا تر بود که تو سال 1313 از دنیا رفته بود. یه قبر هم بود که واقعاً باستانی بود و اصلاً نمیشد نوشته های روشو تشخیص داد. بنابراین ما نتیجه گرفتیم که همونه قبر ملیجک! خلاصه قرار شد ما دوربین های سی سی دی مون رو بیاریم و دقیق تر این نوشته های تاریخی رو بررسی کنیم! اینم فابل توجه آقایونی که خانوم ها رو دستکم میگیرن!

منجوق گفت...

مليجك 1319از دنيا رفته.

منجوق گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
ی.م گفت...

منطورتون قمریه؟ اونی که ما دیدیم شمسی بود.

منجوق گفت...

دقيق نمي دونم.
من از اينجا خوندم:
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D9%84%DB%8C%D8%AC%DA%A9_%D8%AF%D9%88%D9%85

منجوق گفت...

"اینم فابل توجه آقایونی که خانوم ها رو دستکم میگیرن!"

بيجا بكنه كسي بخواد خانم ها را دست كم بگيره! "زينب پاشا" زنده بود نشونشون مي داد!

Unknown گفت...

سلام.
من مي توانم شنبه بعد از سمينارتان با شما در مورد موضوعي مشورت كنم؟ صبح شريف كلاس دارم و احتمالا حدود 12 مي رسم الزهرا. اين وقت خوبي است يا يكشنبه بيايم IPM؟

منجوق گفت...

يكشنبه بياييد بهتر است. من برنامه شنبه را نمي دانم

ناشناس گفت...

این داستان عالی است. زندگی واقعی است.