در اين مملكت وقتي يك نفر يا عده اي مي خواهند آستين بالا بزنند و يك كار مشخص با استفاده از امكانات شخصي خود انجام دهند، عده اي آدم بي كار براي خود اين ماموريت نانوشته را تعيين مي كنند كه بيايند و بذر نااميدي بپاشند و مخالفت كنند. چنان با حرارت مي تازند كه انگار ارث پدري خود را از اين عده يا شخص طلب دارند!! عالم و آدم مي آيند و سرشان كلاه هاي گشاد مي گذارند ، حقشان را مي خورند اما اينان يا اصلا متوجه نمي شوند يا اگر هم متوجه شوند صدايشان در نمي آيد. اما يك جور مرض دارند كه جلوي فعاليت يك نفر يا گروه را كه ضرري هم به آنان نمي رسانند بگيرند.
حتي وقتي اعضاي گروه با هم خوب مي سازند و به پيش مي روند، يك عده از اين گونه آدم ها پيدا مي شوند و آن قدر سنگ مي اندازند كه فعاليت را كند مي كنند. بدتر آن كه اين گونه افراد وقتي طعمه مناسبي مي يابند، همتايان خود را هم دعوت مي كنند تا با هم حمله كنند.
نمي دانم كه آيا در كشورهاي ديگر هم چنين است يا خير. ولي اين يكي از آفت هاي فعاليت اجتماعي يا فرهنگي در مملكت ماست. من يك مقدار زمان مشخص براي تبليغ فرهنگ محيط زيست در يكي دو ماه آينده مي خواهم بگذارم. مي خواهم بيشترين نتيجه را از اين فعاليتم بگيرم در نتيجه به وجه حاضر نيستم كه وقت خود را با پاسخگويي به كامنت ها يي كه رنگ و بوي سابوتاژ مي دهند، تلف كنم.
در اينجا من يك هدف مشخص دارم و كامنت هايي كه در راه رسيدن به آن هدف است نمايش خواهم داد اما آن چه را كه نامربوط يا مخرب مي يابم، حذف خواهم كرد.
شايد بگوييد كه اين با "آزادي بيان" و يا "انتقاد پذيري" در تضاد است. تجربه فعاليت هاي قبلي ام به من مي گويد كه اگر جلوي كامنت هاي مسموم گرفته نشود، كل فعاليت را متوقف مي كنند. ارزش كار بيش از آن است كه اجازه دهم چند نفر به بهانه "آزادي بيان" تمام انرژي مرا تخليه كنند و وقتي براي خود فعاليت نماند.
۲۰ نظر:
به نکته خیلی جالب و عجیبی اشاره کردین.
این اتفاق برای ما هم افتاد توی یک کاری. یک سایت برای بچه های سمپادی ایجاد کردیم دو سال پیش. مدتی بعد عده ای اومدند توی سایت و گفتند که مدیریت این سایت با پارتی بازی انتخاب میشن (من نمیدونم پارتی بازی تو اینترنت چجوری میشه). بعد گفتند سایت فلان جوره و مشکل داره (با حالت تعیین تکلیف) . بعد از مدتی گفتند چرا همه مدیران این سایت جبهه گیری سیاسی مشترکی دارند (زمان انتخابات) . بعد گفتند آزادی بیان نیست تو این سایت و .... . خلاصه ما تو این سایت ماجرا داشتیم با این اعضا. جالب این بود که این تعداد افراد خاص همشون هماهنگ بودند و هدف مشخصی رو دنبال می کردند. عده ای هم تهدید می کردند که سایت رو هک می کنیم و حتی تهدید های شخصی تر. حتی تهمت های اخلاقی می زدند.
کلا برنامه این بود که این افراد سایت رو تخریب کنند و محیط سایت رو خراب کنند. هدف جو سازی بود. توی فروم ها هم که کاربر محور هستند اینکار امکان پذیره.
در حد فوق العاده انسان های بی شعوری بودند و معضلی شده بودند برای ما.
آخرش هم که اکانتشون رو بستیم اومدند با اکانت های دیگر فریاد زدند که ما چرا آزادی بیان نداریم و مدیریت سایت مخالفین رو حذف می کنه و ....
ماجرایی بود واسه خودش.
جالب اینه که این ها افرادی 14-17 ساله بودند.
واقعا جای تاسف داره که برخی چنین مرض هایی دارند.
راستی خانوم فرزان لطفا فونت نوشته هاتون رو tahoma کنید و قالب وبلاگ رو عوض کنید. ظاهر فعلی خوندنش خیلی عذاب آوره.
سلام اگر باعث ناراحتی شما شدم، عذر خواهی می کنم. بنده یکی از خوانندگان وبلاگ شما هستم. چه موقعی که در هموردا می نوشتید و چه موقعی که در اینجا می نویسید. بسیار از مطالب شما آموختم و همیشه فعالیت وبلاگ نویسی شما را تحسین کرده ام. و خود را موظف می دانم که از شما تشکر کنم. همچنین از جواب های شما به کامنت قبلی ام متوجه شدم که موضوع مطروحه توسط من، دغدغه شما نیز بوده است. از کلیت پست قبلی شما، به درست یا غلط،برداشتی کردم و سئوالی را مطرح ساختم. قبول دارم شاید لحن سئوالم تند بوده باشد ولی شایستگی این عناوین را نداشتم: "آدم بي كار "، "يك جور مرض دارند"، " كامنت هاي مسموم". شما می توانستید اصلا به کامنت من پاسخ ندید یا مثلا به صورت مختصر پاسخ می دادید که "منظور من این نبود". ولی این که دیگران را اینگونه تخطئه کنید فقط به جرم اینکه سئوالی را مطرح کرده اند کار درستی نیست.
حال می خواهم به دغدغه ام که در پست قبلی به آن اشاره کردم بپردازم. ببینید، آدم ها وقتی که دوران جوانی را طی می کنند بسیار محافظه کار می شوند شاید دلایل موجه ای هم برای خود داشته باشند مثل مسئولیت های شغلی و خانوادگی. دیگر حاضر نیستند به خاطر آرمان های خود هزینه بپردازند. به طور مثال اساتید زیادی را می شناسم که برای ساختن کشورشان به ایران برگشتند ولی در حوادث اخیر دم بر نیاوردند. یا به طور مثال هیچ کدام از اساتید حاضر نیستند که در تجمع های اعتراضی در دانشگاه شرکت کنند. یا به طور مثال در مورد رسوایی علمی وزیر علوم هیچ یک از اساتید و پژوهشگران واکنش جدی نشان ندادند. مثال دیگر: میدانم که بسیاری از پژوهشگران آی پی ام با محمد جواد لاریجانی مشکل دارند ولی تا به این لحظه من خبری در مورد مخالفت پژوهشگران این پژوهشکده در مورد ریاست مادام العمر محمد جواد لاریجانی نشنیده ام. جالب آن است که چند تن از پژوهشگران این پژوهشکده، دانشجویان را تشویق می کردند که در جلسه ایی که ایشان در دانشگاه شریف آمدند، بروند و شعار بدهند. ده ها تن از دانشجویان دانشگاه های مختلف کشور به خاطر همین قضایا اخراج یا تعلیق شدند. لازم به یاد آوری نیست که چه سرنوشتی برای یک دانشجوی اخراجی می توان تصور کرد. من واقعا نمی خواهم بذر نا امیدی بپاشم. فقط حرف من این است که نسل شما پا به پای نسل ما فعالیت کند و دانشجو را سپر بلای خود نکند.(طبیعی است که منظور من شخص شما نمی باشید بلکه نسل شماست)
در پایان قسمتی از سخنرانی آقای کردان در هنگام وزارتشان را می آورم: دولت، جنبشهای اجتماعی مانند حرکتهای قومی، جنبش مذهبی ( وهابيت وبهاییت)، فرقهگرايی، دموکراسیخواهی در مقابل مردم سالاری دينی، سکولاريسم، جنبش مجازی و اينترنتی، جنبش روشنفکری بيمار، خرافهگرايی، محيط زيست، مسئله فمینيسم و مدرنيسم در مقابل سنت، جنبشهای حقوق بشر، اجتماعی، سنديکاهای کارگری و جريانهای دانشجويی را مشمول چالش امنیتی در نظر میگیرد.
منبع: http://fa.wikipedia.org/wiki/علی_کردان
جمید رضای عزیز
منظورمن از "کامنت های مسموم", "آنان که مرض دارند" و آدم های بیکار به هیچ وجه شما نبودید. منظورم کامنت گذاران ناشناسی بودند که چنان محیط هم وردا را به لجن کشیدند که من و سیما را از آنجا گریزان کردند.
من از کامنت های شما دلخور شدم اما اصلا انتظار معذرت خواهی نداشتم. چیزی نگفته بودید که عذر بخواهید.
اما بی انصافی است اگر بگویید که من دانشجویان را سپر بلای خود کرده ام.
ممنون از اطلاع رسانی درباره نظرات گهربار آقای کردان. من گمان می کردم اگر در مورد مضرات اسراف در مصرف آب در آشپزخانه یا مسایلی از این دست تذکر دهیم کار خداپسندانه ای کرده ایم!
فونت نوشته هایم تاهوما ست. نمی دانم چه جوری فونت کامنت ها را تغییر دهم.
بیسوادی است دیگه؛ چه کنیم. شما یادم بدید چی کار کنم.
بانو فرزان عزیز:
من روزی چند بار مطالب شما را به حسب عادت می خونم. تا حالا نظر نداده بودم. اما مطالبی که در پست آخرتان نوشتید باعث شد مصر شم و نظر بنویسم. ممکن است دلایل احترام من برای شما و همسرتان خیلی زیاد باشد که هست، اما یک دلیل که به پست اخیر شما مربوط می شود این است که شما فردی اهل عمل هستید. من تردید ندارم که اذیت می شوید. زندگی روزانه ما به دلیل عادات فرهنگی که ملغمه ای از حسادت ها، رقابت های ناسالم، پشت پا زدن ها، جمود فکری و ... است به شکل غیر قابل تصوری دردناک و گاها ناامید کننده است. هرچند من نوشته های شما را امیدوار کننده می یابم. و کلا شما را بانویی می دانم که به نوعی زمینی، حقیقی و غیر شعار گونه، به دنبال ایجاد تغییری مثبت، به اندازه سهمتان در این بلبشو هستید. اما آنچه احترام مرا نسبت به شما بر می انگیزد، بازگشت شماست. بازگشت شما، به نظر من یک پیام دارد، آن هم این است امید به عمل و پیشرفت دارید. هر چند من خیلی نا امید هستم، اما حد اقل نوشته های اخیر شما امیدهایی را، ولو اندک همانند یک شمع در تاریکی در دلم روشن کرده. من از صمیم قلب آرزو می کنم که روزی احساس پشیمانی نداشته باشید و آن روز احساسی داشته باشید که خیلی از هم دوره ای های شما نسبت به آن بیگانه هستند. نوعی احساس رضایت توأمان با آسودگی وجدان. احساسی که شاید در دیگران رگه ای از شرم را بر انگیزد، زمانی نه چندان دور که دیدار ها تازه می شود. که فلانی رفت، سختی کشید، اما دینی به سرزمینش ندارد. البته این احساس از مقوله ظرایف انسانیت است. شاید برای خیلی ها بیگانه باشد. شاید خیلی ها هم درک نکنند. اما من به نوبه یکی از بازدید کنندگان روزانه شما، بنا بر اخلاقیاتی که بدان اعتقاد دارم وظیفه داشتم به شما یاد آوری کنم که من این تلاش شما را درک می کنم و برایش احترام قائلم. در پس این شوخی ها، مأیوس کردن ها که بابا حال داری، افرادی که از دور نشسته اند و تک مضراب می پراکنند، افرادی هم هستند که درک می کنند. من گاها خستگی را در شما و نوشته هاتان می بینم، اما در پس از آن خستگی احترام هم می بینم. راستش مدتهاست که نسبت به دامنه اخلاقی مسئولیت هایمان فکر می کنم. به اینکه می توان زیر همه چیز زد، رفت و راحت بود. اما نمی دانم هر چه بیشتر می گذرد، نسبت به رفتن و آسوده تر بودن بی اعتماد تر می شوم. می دانید حسی عمیق در درونم می گوید خیلی این کار اخلاقی نیست. گاهی که گشتی در نت می زنم و دوستان سابق را جستجو می کنم، حس می کنم آنها راحت تر از من هستند اما راستش من در رنج بی ثمر روزانه خودم، احساس لذتی دارم. احساس اینکه من هم سوار همین کشتی هستم. من هم اجازه دارم نظر دهم. چون من هم رنج می کشم. من بیرون گود ننشسته ام و بگویم چه کنید و چه نکنید. من هم مسافر همین کشتی هستم. مسافری که به زور و زحمت زیاد تلاش می کند در این کشتی طوفان زده، از برای خود تفریح و سرگرمی متناسب با شأن و فرهنگش دست و پا کند تا کمتر از یکنواختی و خشونت اطرافش آسیب ببیند. شاید هم از اول به همین دلیل بود به علوم علاقه داشتم.
نمی دانم آیا بیست سال دیگر وضع از امروز بهتر است یا خیر. نمی دانم تلاش های صادقانه شما، می تواند کور سویی از تغییر جزئی ایجاد کند یا نه. اما اگر هم نتوانید بر شرایط فائق آیید، احساس می کنم حسی خواهید داشت که همانگونه که گفتم برای خیلی از دوستان و اطرفیانتان که با زندگی در اینجا و قوانین و قوائدش بیگانه هستند، قابل درک نخواهد بود. آن حس عبارت از این است که " عمیقا بدین نکته باور خواهید داشت که شما قهرمان خودتان هستید." نوعی احترام درونی توأمان با آسودگی خاطر. خیلی اوقات احترام بازندگان خیلی بیشتر از برندگان است. گاهی دونده ای که با رنج و زحمت سعی می کند به انتهای پیست مسابقه رسد، از نفر اول بیشتر است. شاید حسی که هایزنبرگ در جای جای کتابش از آن یاد می کند. زمانی که روایت می کند چگونه تمام همکارانش رفتند.
اگر به این جمله نیما اعتقاد داشته باشید که: "آنکه عشق می کارد؛ رنج درو می کند."
با توجه به پست آخر شما، تلاشتان و جدیت شما، بر خود وظیفه می دانستم این حرف ها را بنویسم. از پر حرفی که کردم متأسفم. برایتان جدیت؛ آسوگی و شادکامی آرزومندم.
چرا حذف آخه!!! خوب میشه نمایش داد ولی به کامنتهای حالا به اصطلاح مسموم عمل نکرد یا اهمیتی نداد. البته وبلاگ واقعا جزو جاهاییه که همه تصمیم گیریهاش به خود آدم مربوط میشه ولی از طرفی تمرین خوبی هم هست!
موفق باشید
چرا آخه حذف؟! میشه حذف نکرد ولی بهش اهمیت ندادو اینطوری حداقل شنیدیمش
آقای شاکرین عزیز،
ممنون از نظر لطفتان. امیدوارم لیاقت یک هزارم آن چه که گفتید داشته باشم.
به نظر من رفتن یا ماندن یک مسئله شخصی است. هر کسی باید خود در آن باره تصمیم بگیرد. من هیچ وقت به فداکاری معتقد نبوده ام و نیستم.
علت ماندن شاهین و من در ایران احساسی بود. به گمانم یک بار درباره آن در هموردا نوشتم. اما به خاطر دل خود ماندیم و به خاطر آن منتی برسر کسی و یا چیزی نمی توان گذاشت.
تا به اینجا هم شکر خدا زندگی خوبی داشته ایم: "تکه نانی دارم، خرده هوشی، سرسوزن ذوقی"
یک بیت از سعدی می آورم که به گمانم
گویای احوال دل ماست:
مرغان قفس را المی باشدوشوقی
کان مرغ نداند که گرفتار نباشد
کافه نسبیت عزیز،
برخی از حرف ها ارزش شنیدن و خواندن هم ندارند. خوانندگان این وبلاگ دوست دارند مطالب کامنت ها را دنبال کنند اما بی کار نیستند که هر خزعبلاتی را هم بخوانند. پس از چند پست آخر که من در هموردا گذاشتم ( مطالب صد در صد علمی بودند:در مورد ماهواره پلانک؛ پروژه داما در آزمایشگاه گران-ساسو و...) برخی از همان آدم های مریض
کامنت هایی چنان مستهجن گذاشتند که باورکنید من نصفشان را نمی فهمیدم. اصلا با کلمات به کار رفته ناآشنا بودم.
برخی معتقدند که مثل من نا آشنا بودن خوب نیست. شاید هم حق داشته باشند. هر چند من دلیلی
نمی بینم که
خانمی با مسئولیت ها, شغل و موقعیت اجتماعی من
نیاز داشته باشد با ادبیات مستهجن آشنا شود.
در هر صورت وقتی یکی از خوانندگان منجوق صفحه کامنت ها را باز می کند هدف او آشنایی با ادبیات مستهجن نیست, هدف او خواندن یک سری
مطالب علمی یا دیدگاه های اجتماعی و ... است.
اگر این انتظارشان برآورده نشود ودر کامنت ها مطالب نامربوط ببینند دیگر به اینجا سر نمی زنند و این یعنی به هدر رفتن زحمت های من.
هیچ کدام از فونت های اینجا تاهما نیستند. فونت تاهما سایز 10 بهترین سایز برای خواندن مطالب است. سایز مطالب شما هم خیلی بزرگ است.
بعد از نوشتن هرمطلب به تب ویرایش اچ تی ام ال برین و این کد رو بهش اضافه کنید: font-family: arial
راستی فکر کنم اگر قالب رو عوض کنید بسیاری از این مشکلات حل بشوند.
نگاهی به قالب های اینجا بندازین
http://themes.blogger-fa.com/
از کتاب حق و باطل - مرحوم مرتضی مطهری
منطق ماشين دودي
يكي از دوستان ما كه مرد نكته سنجي است ، يك تعبير بسيار لطيف داشت ، اسمش را گذاشته بود منطق ماشين دودي ، مي گفتيم منطق ماشين دودي چيست ؟ مي گفت من يك درسي را از قديم آموخته ام و جامعه را روي منطق ماشين دودي مي شناسم . وقتي بچه بودم منزلمان در حضرت عبدالعظيم بودو آن وقتها قطار راه آهن به صورت امروز نبود و فقط همين قطار تهران - شاه عبدالعظيم بود من مي ديدم كه قطار وقتي در ايستگاه ايستاده بچه ها دورش جمع مي شوند و آن را تماشا مي كنند و به زبان حال مي گويند ببين چه موجود عجيبي است معلوم بود كه يك احترام و عظمتي براي آن قاسل هستند تا قطار ايستاده بود با يك نظر تعظيم و تكريم و احترام و اعجاب به آن نگاه مي كردند تا كم كم ساعت حركت قطار مي رسيد و قطار راه مي افتاد همين كه راه مي افتاد بچه ها مي دويدند ، سنگ بر مي داشتند و قطار را مورد حمله قرار مي دادند من تعجب مي كردم كه اگر به اين قطار بايد سنگ زد چرا وقتي كه ايستاده يك يگ كوچك هم به آن نمي زنند ، و اگر بايد برايش اعجاب قائل بود ، اعجاب بيشتر در وقتي است كه حركت مي كند . اين معما برايم بود تا وقتي كه بزرگ شدم و وارد اجتماع شدم ديدم اين قانون كلي زندگي ما ايرانيان است كه هر كسي و هر چيزي تا وقتي كه ساكن است مورد احترام است تا ساكت است مورد تعظيم و تبجيل است ، اما همينكه به راه افتاد و يك قدم برداشت نه تنها كسي كمكش نمي كند ، بلكه سنگ است كه بطرف او پرتاب مي شود و اين نشانه يك جامعه مرده است ، ولي يك جامعه زنده فقط براي كساني احترام قائل است كه متكلم هستند نه ساكت ، متحركند نه ساكن ، باخبرترند نه بي خبرتر . پس اينها علائم حيات و موت است البته اينها ، دو علامت بارزتر و مشخص تر حيات بودند كه عرض كردم والا علائم ديگر هم زياد دارد .
همبستگي ، يكي از علائم حيات
http://www.tebyan.net/index.aspx?PID=19667&BOOKID=1067&PageSize=1&LANGUAGE=1&PageIndex=31
ببخشید منظورم font-family: tahoma بود.
در مورد صفحه کامنت های فکر نکنم کاری بشه کرد.
منجوق عزیز
به نظر من شما با حذف کامنت های به قول خودتان مسموم کار درستی میکنید. اما اگر چیزی که آقای مطهری درباره ی سن و سال کامنت نویس ها گفته اند درست باشد موضوع خیلی shocking میشود. حتی اگر آنها زیر بالای 20 و زیر 30 هم باشند.من فکر نمیکنم همه ی آنها از روی غرض و مرض این کار را می کنند. من احساسم در مورد آنها این است که آنها خود را از افراد موفق عقب میبینند و گمانشان بر این است که شما وبلاگ نویسان علاوه بر اینکه سر گنج نشسته اید، هیچ تعرضی به واسطه ی دانشمند بودن بهتان نمیشود و خلاصه در پر قو زندگی میکنید. و کلا stuff like that. پیشنهادی دارم و آن این است که در این پروژه جایی هم برای توجیه این آدم ها که کم سن و سال ترند(بعید می دانم در مورد وبلاگ های شما زیر 20 باشند) وخلاصه ذره ای تاثیر پذیری در اعماق وجودشان یافت میشود در نظر بگیرید و جمعی از آنها را هم با خود همراه کنید. درست است که بعضی ها به هیچ صراطی مستقیم نمیشوند، اما نرمش می تواند موثر باشد. به علاوه شما در این پروژه می خواهید یک سری افراد را به راهی lead کنید که می دانید آن افراد هم دیگران را به آن راه خواهند برد.این کار تا جایی پیش میرود که تمام افراد منطقی و interested در این موضوعات به این پروژه attracted بشوند و آن وقت است که برای ادامه باید افراد نوع بالا را جذب کرد.( دارم در باره ی افراد قابل دسترس حرف میزنم) اما چه بهتر که از همین ابتدا آنها را به این راه بیاورید که وقتی به آن بالا( بالای بالا حالا نه، ولی کمی بالاتر از هر چه هستیم) رسیدین آنهاهم با شما ( یا مایی که می خواهیم changes ایجاد شود) باشند. می دانم که ممکن است انژی بگیرد ولی شاید آن لابه لا جایی باشد برای این افراد که به نظرم نا امیدی تنها مشکلشان است.
سلام دکتر:
به نظر من ویرایش ادبیات مستهجن کار عالی است اما بین کامنت مخالف و مستهجن فرق وجود داره .کامنت نا امید کن !هم یک نوع طرز تفکر محسوب میشه خوب باشه حالا چیزی نمیشه میدونید چرا البته می دونم که شما به این صحبت ها احتیاج ندارید اما وقتی هدف ادم بزرگه مشکلاتش هم بزرگه و وقتی ادم هدف مهمی واسه خودش تعریف میکنه از همه چی به خاطر هدفش میزنه.
شاید بشه این جوری گفت که اگه همه ی اهداف رو جوری برای خدا خواست همه چی بی اهمیت میشه چون میدونیم که اخرش با خدا معامله کرده ایم.چه در صورت پیروزی و چه در صورت عدم ان .
پس توکل بر خالق همین محیط زیست کنید و او یارتان باشد.
اما یکی از دوستان در مورد دکتر لاریجانی گفت. تا حالا فکر کردید که چرا ما هیچ موسسه دیگری نظیر ای پی ام حتی در رشته های دیگر نداریم؟
اگرچه ای پی ام محصول نبوغ شما هاست اما شما که دیگر خوب میدانید اداره چنین مرکزی چه خون دلها دارد.
به خصوص که در حال توسعه در رشته های دیگر هم هست. اونم در شرایط جنگ که به نظر من هیچ ربطی به نخست وزیری کسی نداره چون 20 سال بعدش هم شیب رشد خوبی داشته کار دشواری بوده پس شخص مدیر به ذات مهمه نیسن مهم اینه که تلاشش خوب و در جهت ارتقای علم باشه حالا تا ابد یا تا فردا .
(ببخشید طولانی شد:))
كدوم نبوغ؟
دکتر:
واقعا نمی دونید یا مزاح می فرمایید؟؟؟
انسان هایی که به علت داشتن استعاد و پشتکار در بهترین دانشگاه های ایران تحصیل کرده و الان جزیی از ای پی ام هستند . نکته مهم اینه که همه شون هم بواسطه تحصیلاتشون انتخاب میشن نه سلیقه
در اینکه شما و همسرتون جزو افتخارات ایرانید شکی نیست حالا دوست داشته باشین یا تعارف کنید فرقی نداره.
از لحاظ فمینیستی هم!! شما واسه دختران ایرانی یک نمونه علمی* هستید .
(شنیدم اولین دختری بودید که مدال اور در المپیاد فیزیک بود)
به نظرم میشه اینا رو تا حدی نبوغ نامید !! مثل خا نوادتون کمن!!!
:))
ايزولد جان
نظر لطف شماست اما من خود رالايق چنين تعريف هايي نمي دانم
ضریب هوشی دکتر یزدانی 180است.به همین دلیل این شخص می تواند کار ده سال را در دوسال انجام دهد و این کار را در زمان اینترنی خود انجام دادند.
سلام
خیلی وقته که اینو نوشتین و من الان نظر میذارم
فکر می کنم توی همه کشورها و همه فرهنگها این کار درست وجود داره و کسی هم بهش نقض آزادی بیان نمیگه
همون جوری که جمهوری اسلامی مخالفین چرت وپرت گویش را حذف فرهنگی می کند همه کشور های دیگر به شدت بیشتری می کنند. مثلا یکی بیاید در یک کشور غربی و شروع کند به گیر دادن به اصول پذیرفته آنها که البته ممکن است در فضای فکری او این گیرها کاملا منطقی باشد، بلافاصله حذف خواهد شد.
البته نکته ای را که باید منظور داشت این است که مطمئن باشیم واقعا نظر پاک شده استحقاق پاک شدن را داشته و افراطی صورت نگرفته است
وبلاگ شما واقعا از ان دست وبلا هایی است که من رو چند ساعته که مشغول کرده.
خیلی خوبه که یک فیزیکی به حل مسائل فکر می کند و مسائلی برای حل کردن دارد.
در پناه حق موفق باشید.
ارسال یک نظر