ثریا، منشی مطب هوشنگ، نیمساعت قبل از ورود بیمار اول وارد مطب می شود. سماور را روشن می کند و به سراغ میز کار خود می رود به فایل ها سر می کشد و وقتی می بیند همه چیز مرتب است به سراغ بافتنی خود می رود. ثریا در خانه سارا بزرگ شده. او دختر یکی از خدمتکاران خانه ششگلان بود که به تشویق سارا تا دیپلم به تحصیلات خود ادامه داد. ثریا ازدواج کرده بود و تا بزرگ شدن فرزندانش بیرون از خانه کار نمی کرد.
همان طوری که گفتم هوشنگ هم متخصص پوست بود و هم متخصص ارتوپدی. منشی مطب یک متخصص پوست با دقت فراوان باید انتخاب شود! از نظر تبلیغاتی هم که شده، باید خوبرو باشد. منشی های قبلی هوشنگ همه دختران جوان بودند. چند ماهی بعد از کار ازدواج می کردند و کار را ول می کردند. هوشنگ مرتب منشی عوض می کرد.از وقتی مینا مسافرت های چند ماهه خود را به بلژیک آغاز کرد اندکی روی مسئله منشی حساس شد. بی آن که بخواهد به کسی تهمتی بزند به منظور پیشگیری و علاج واقعه قبل از وقوع، حساسیت خود را با سارا در میان گذاشت و سارا به یاد ثریا افتاد. سارا برای هوشنگ توضیح داد و گفت:" این که دختر جوانی پوست با طراوت داشته باشد چیز عجیبی نیست. اما اگر زن میانسالی پوست لطیف و بی چین و چروک داشته باشد همه پرس و جو می کنند و به دکتر او آفرین می گویند. از ثریا خواهش کنیم منشی بعدی تو بشود. باور کن بیشتر از دخترهای جوان به کار منشی گری تو می آید."
ثریا و هوشنگ تقریبا مانند خواهر وبرادر بودند. هوشنگ و مینا از هر مسافرت خارج خود کرم های مخصوص و...برای او سوغاتی می آوردند. ایده سارا غیر صادقانه نبود. لطافت پوست او در میانسالگی مدیون مواظبت های هوشنگ بود. ثریا اندکی پس از حضور در مطب، اتوریته خود را در آن تثبیت کرد. خود هوشنگ هم از او حساب می برد و جسارت نمی کرد در محدوده اختیارات ثریا وارد شود . می دانست صداقت و درستی و خدمت خالصانه او آن قدر ارزش دارد که حرف او را به جان بخرد و اصطلاحا به او میدان دهد. به علاوه ثریا حامی ای به قدرت سارا داشت! مگر می شد گفت که بالای چشم او ابروست!
ثریا و سارا خیلی به هم نزدیک بودند. وقتی ثریا طفلی خردسال بود برای تعطیلی به همراه والدینش به یک روستا رفته بودند. به خاطر آب آلوده، ثریا در آن جا دچار تیفوئید یا حصبه شد. خانواده اش سراسیمه به شهر باز گشتند و سارا بلافاصله دکتر خانواده را خبر کرد. اما با گذشت چند روز حال ثریا بدتر شد. سارا خواست تا دوباره دکتر خبر کند، ولی دید که مادر او عکس العمل عجیبی نشان می دهد و چندان راضی به خبر کردن دکتر نیست. پس از اندکی اصرار سارا، مادر ثریا زیر گریه زدو شروع به اعتراف کرد. از قرار معلوم او هیچ یک از دستورالعمل های دکتر را به کار نبسته بود و به جای آن "بند چی" خبر کرده بود. "بند چی" پیرزنی عجوزه بود که خانه به خانه می گشت و ادعا می کرد با زدن پوست شغال به شانه های بچه ها آنها را در برابر بیماری ها مصون می کند. آقا ودود ورود او را به خانه ممنوع کرده بود اما بعضی اوقات، خدمتکار ها به دور از چشم سارا و نسا ننه ، او را به خانه می خواندند. سارا از شنیدن ما جرا عصبانی شدو ثریا را از بخش خدمتکارها به عمارت اصلی منتقل کرد و مستقيماً پرستاری او را نظارت كرد. پرستاری از بیمار حصبه خیلی دشوار است. بی جهت نبود که ثریا ومادرش جان او را مدیون سارا می دانستند. با بزرگ شدن ثریا رابطه او با سارا قوی تر شد. سارا او را به مدرسه رفتن تشویق می کرد. تحصیل تا گرفتن دیپلم در دهه بیست وسی برای دختر یک خدمتکار متعارف نبود! علاوه بر آن سارا انواع و اقسام هنرهای دستی زنانه را به ثریا اموخته بود.
همان طوری که گفتم در دهه پنجاه بسیاری از این هنرها رو به فراموشی رفت. در آن دوره گمان می کردند دوره این کارها گذشته است. اما در دهه شصت بافتنی در دنیا دوباره مد شد. این مد در شرایط جنگ در ایران و به خصوص در تبریز بسیار رشد پیدا کرد. یک علت رشد، کم بودن واردات لباس (نسبت به دهه 50 و وضعیت اسفناک ترکنونی) بود. اما علت مهمتر اثر آرامش بخشی بافتن در شرایط پر تنش آن دوره بود. خانم ها مي گفتند در زمان فراغت، بافتني ذهنشان را اندكي مشغول مي كند و نمي گذارد تا به مسايل دلهره آور جنگ بيانديشند و عذاب بكشند.کلا در دهه شصت بافتنی همیشه مُد بود اما مُد بافتنی خود تغییر می کرد. در حدود سال 66 با کاموا های رنگارنگ "موهر" لباس می بافتند. ثریا با الهام از "چهل تکه" های قدیم طرح های زیبایی می ساخت. الغرض! ثریا مشغول بافتنی خود بود که فرحناز زنگ در را به صدا در آورد.
ادامه دارد...
براي دانلود مجموعه كامل سارا اينجا را كليك كنيد.
۱۳۸۸ مهر ۶, دوشنبه
ثريا
۱۳۸۸ مهر ۵, یکشنبه
نه عزيز دير يارين يادي
هوشنگ: اتفاقاً راهی هست که جبران کنید!
فرحناز جواب می ده: بگین آقای دکتر! هر کاری باشه با کمال میل انجام می دم.
هوشنگ: مطمئنی هر کاری بخوام برام انجام می دی؟! به هیچ وجه اینو به یه غریبه نگو! به خصوص اگر مثل من پیرمرد باشه!
فرحناز سرش را پایین می اندازه و سرخ می شه!
هوشنگ: چیزی که ازتون می خوام اینه که کمتر به خودتون سخت بگیرین. زندگی به اندازه کافی سخت گیره!
پروین که تا این لحظه داشت محاوره آن دو را با دقت گوش می داد، رو به فرحناز می گه: می بینی؟! آقای دکتر هم همون حرف منو می زنن!
بعد رو به هوشنگ می کنه و می گه:"آقای دکتر به خدا من هم همینو بهش می گم، اما گوش نمی کنه. می گم برو مهمونی یا مهمون دعوت کن، می گه حوصله ندارم. می گم بریم شاهگلی یا ولی عصر بگردیم، می گه حوصله ندارم. هر چی می گم، می گه حوصله ندارم. می گم مثلا تو جوونی! تو بایدبه این خونه نشاط بیاری. اصلا من و خودت هیچ چی! شاگردهای مدرسه ات چه گناهی کرده اند؟ اونا چرا باید تو رو همیشه عبوس ببینن. روحیه شون خراب می شه طفلکی ها!"
هوشنگ رو به فرحناز: حاجی خانم، صلاحتون رو می خوان!
فرخناز: چشم!
هوشنگ خسته و کوفته به خانه خالی خود بر می گرده. توی رختخواب می ره. طبق عادت می خواد ساعت رولكس كادويي مينا و حلقه برليان شش قيراطي ازدواج خود را دربیاره. اما یادش می افته که اونا را جا گذاشته اون هم روی پاتختی اتاق خواب فرحناز و کنار کتاب باز فنون رزم هوایی يوسف. با خودش می گه:" یا ابالفضل! همینمون کم بود!"
ادامه دارد...
۱۳۸۸ مهر ۳, جمعه
آيريليخدا سوز اولماسين
هوشنگ به آنها می گوید: "من در کارهای فنی یک مقدار تجربه دارم. پدر خدا بیامرزم من و برادرم را این جوری بار آورده که تعمیرات خانه را خودمان انجام بدیم.
اگر اجازه بدید من تعمیر می کنم. شما تشریف ببرید خانه یکی از همسایه ها استراحت کنید. تا اُشین تموم بشه، من مشکل را رفع می کنم."
فرحناز: نه دیگه آقای دکتر! دیگه واقعا از شرمندگی نمی تونم تو صورتتون نگاه کنم.
هوشنگ: این چه حرفیه؟!
بعد هوشنگ برای این که فرحناز را راضی کنه می گه:"البته اگر شما نخواهید من در خانه شما بیام حرفی نیست! انگار اعتماد نمي كنيد مرا در خانه تنها بگذاريد."
پروین:"اختیار دارید آقای دکتر! تموم وسایل کلبه درویشی ما رو جمع کنید به اندازه این ساعت شما هم نمی ارزه!" و با شیطنت اضافه می کنه:"سلیقه خانم تونه! مگه نه؟!"
هوشنگ در دل می گه:"امان از دست این زن ها! حتی در این شرایط هم ساعت رولکس من توجهش رو جلب کرد. لبخندی می زنه و می گه:"درست حدس زدید! کادوی بیستمین سالگرد ازدواجمونه!"
فرحناز با نگرانی می گه: آخه به همسایه چی بگیم؟!
پروین: تو نگران نباش! من خودم توضیح می دم.
هوشنگ پایین می ره تا جعبه ابزار خودش رو از صندوق عقب ماشین بیاره. تا دو باره بر می گرده برق ها اومدن.
پروین یک جفت دمپایی مردانه جلوی پای هوشنگ می ذاره و می گه:"بفرمایید! دمپایی های پسرمن. صبح که اینجا رو جارو می کردم با خودم گفتم خدایا! چی می شه امروز عصر بیاد و این دمپایی ها رو بپوشه. قسمت این بود که شما امروز اینارو بپوشین. همه وسایل پسرمو درست مثل روزی که رفت نگه داشتیم. " بعد به عکس دیوار اشاره می کنه و می گه: "این عکس پسرمه."
ادامه دارد...
۱۳۸۸ مهر ۲, پنجشنبه
۱۳۸۸ مهر ۱, چهارشنبه
راه پله
فرحناز: نگران نباشید! من کمک تان می کنم . یواش یواش نرده را می گیریم و می ریم بالا.
پروین: تو که حال و روزت از من هم بدتره. چه کمکی می خوای بکنی؟!
هوشنگ، چراغ قوه را از صندوق عقب (کمد آقای ووپی) بر می دارد و می گوید: اگه اجازه بدید من کمک تون می کنم.
پروین: خدا عمرتون بده آقای دکتر.
فرحناز (با لحن شرمساری): نه دیگه آقای دکتر! حسابی زحمتتون دادیم. دیگه بسه!
پروین: خدا آقای دکتر رو سلامت نگه داره. منم انگار مادرشون هستم (در واقع پروین همسن هوشنگ بود!) بهتره که آقای دکتر کمکمون کنه تا مرد همسایه تو این تاریکی. دکتر محرمه!
فرحناز به ناچار قبول می کند.
موقع بالا رفتن از پله ها فرحناز می گه: شنبه ها این ساعت برق رو قطع می کنن. اما چند دقیقه مانده به 9 برق ها می آد. می خوان برای پخش اُشین برق ذخیره کنند.
پروین: زندگی ما هم همه اش شده اُشین. درد و بدبختی خودمان بس نیست درد و بدبختی های این دختر ژاپنی را هم با ید بکشیم.
هوشنگ ، که از بیشتر مردهای این سریال بدش می آمد، در تایید حرف پروین می گوید:" دلخوشی ملت شده تماشای کتک خوردن های اُشین. کتک می خوره و به خاطر کتک خوردنش معذرت هم می خواد!"
فرحناز از حرف هوشنگ خنده اش می گیرد.
وقتی دم در خانه می رسند می بینند پادری خیسه. این بار ناله فرحناز در می آد:"وا ی خدا! انگار لوله ها ترکیدند. خدایا! چی کار کنم!"
ادامه دارد...
خبر
۱۳۸۸ شهریور ۳۰, دوشنبه
ماه چاقالو شده
۱۳۸۸ شهریور ۲۹, یکشنبه
يارم گديپ تك قالميشام
ادامه دارد...
۱۳۸۸ شهریور ۲۸, شنبه
آهنگ كوچه لر
آهنگ "کوچه لره سو سَپمیشم" از آهنگ های قدیمی آذری است که رشید بهبودف آن را باز خوانی کرده. حتي اگر ترك زبان نباشيد، این آهنگ را احتمالا شنیده اید. در فیلم مارمولک کمال تبریزی، این آهنگ را می خواندند. در تبلیغات فیلم "بانوی ار دیبهشت" ساخته خانم رخشان بنی اعتماد هم این آهنگ پیش زمینه بود. در سریال "سرزمین سبز" که اندکی پیش از در گذشت زنده یاد خسرو شکیبایی پخش شد، او این آهنگ را برای مردم محلی جنوب می خواند و...
این آهنگ با جملاتی ساده و صمیمی ، حال و هوای عاشقی را به تصویر می کشد که در انتظار معشوق است و با دقت و وسواس و عشق و علاقه، خانه و کوچه های اطراف را برای حضور دوباره "يار" آماده می کند. شعر این آهنگ و ترجمه آن را به فارسی در اینجا می توانید بخوانید. آهنگ را هم می توانید از اینجا دانلود کنید. عنوان چند قسمت بعدی داستان سارا بندهایی از این تصنیف خواهد بود.
مجموعه كامل داستان تاريخي-خانوادگي سارا را مي توانيد در اينجا بيابيد.
۱۳۸۸ شهریور ۲۶, پنجشنبه
A success story amongst all debris
در باسمنج يك اصطلاح ورد زبان ها افتاده بود : صدا و تصوير را با هم در باسمنج داريم. معني آن اين بود كه صداي انفجار بمب تقريبا زماني به باسمنج مي رسيد كه هواپيماي دشمن بالاي سر ما قرار مي گرفت.(مسئله فيزيك دبيرستاني: حساب كنيد چه رابطه اي بايد برقرار شود تا چنين اتفاقي بيافتد.)
آن چهل روز جهنمي گذشت و رو سپيدي به مردم باسمنج ماند و...
ويراني ها پس از چهل روز غير قابل تصور بود. خسارت هاي جاني و مالي مشهود و ملموس كه نيازي به توضيح ندارد. اما مي خواهم به خسارات ناملوس آن چهل روز هم اشاره اي كنم. كساني را مي شناسم كه در آن موقع دو سه ساله بودند اما به خاطر شوك عصبي كه در آن زمان به آنها وارد شده بود همچنان زجر مي برند (مثلا دچار ناراحتي چشمي شده اند كه به تشخيص دكتر به علت وحشت در آن زمان است).و اين همه در برابر آن چه بر دزفول و ايلام و ... گذشت، شوخي اي بيش نبود!
وقتي آتش بس هوايي اعلام شد به تبريز برگشتيم. اما تا دو سه روز مدرسه ها به علت سردي هوا تعطيل رسمي بود! اين در حالي بود كه آن سال زمستان تبريز خيلي سرد نبود. برف هم در آن چند روز نباريده بود. سابقه نداشت كه براي هواي متعادلي چون آن مدرسه ها را تعطيل كنند. در طي بمباران شديد هم با اين كه مدرسه ها ي تبريز عملا تعطيل بودند، تعطيلي رسمي اعلام نشد! اين همان سالي بود كه بمبي بر روي مدرسه اي در شهر ميانه افتاد و بيشتر دانش آموزان آن شهيد شدند.همان طوري كه گفتم صدا و سيما تخليه تبريز را به روي خود نياورده بود. دهه فجر آن سال هم به بمباران گذشت. روز 22 بهمن صدا و سيما گزارش مفصلي از راهپيمايي مردم تبريز در اخبار ساعت 9 پخش كرد. يكي از نوادگان سارا در موقع پخش آن گزارش، كتاب تاريخش را ورق مي زد. در صفحه اول آن نوشته شده بود:" تاريخ معلم انسان هاست."
پي نوشت: دقت كنيد اين ماجرا يك سال پيش از موشكباران پردامنه تهران است. در مورد فاجعه مدرسه ميانه كتابي منتشر شده است.
ادامه دارد....
مجموعه كامل داستان سارا را مي توانيد در اينجا بخوانيد.
۱۳۸۸ شهریور ۲۵, چهارشنبه
جواهراتي در پژوهشكده
بالاخره، به مادر دلسوزپژوهشكده مي رسيم. بانويي كه سالها قبل از اين كه من و شما به دنيا بيابيم در اين محل بوده و براي تك تك درخت ها و بوته هايش دل سوزانده. بانويي كه وقتي نيست تازه مي فهميم چه قدر و قيمتي دارد!
چه حقير است آن كه خود را پشت عنوان "آقاي دكتر" و "خانم دكتر" قايم مي كند اما سطح استدلال هايش در اين رديف است:"چرا براي فلاني اين كار را انجام مي دهد اما براي من نه؟!" وقتي كارمندي از سر لطف يا احساس دين يا احساس احترام يا هر چيز ديگر كاري را وراي شرح وظايفش براي ديگري انجام مي دهد موظف نمي شود كه براي شخص ثالث هم چنين كند. هر كارمندي شرح وظايفي دارد. تنها اگر درانجام دادن آن وظايف تعلل كرد مي توان شكايت كرد! اگر شرح وظايف ديگري را نمي دانيم چگونه به خود اجازه مي دهيم تا حمله براو آوريم؟ آيا دون شان يك فيزيكپيشه نيست كه كارمندان را بپايد و بعد هم بي شرمانه اين گزارش خود را مورد استناد قرار دهد؟!
۱۳۸۸ شهریور ۲۴, سهشنبه
هموطن جنس ایرانی بخر
برنجهاي وارداتي پاکستاني و هندي براي دوام بيشتر در انبارها و جلوگيري از قارچ و کپک و پوسيدگي و نيز جلوگيري از شپشک توسط مواد گوگردي به همراه گروه غير اشباع خانواده فنل بخار داده شدهاند. اين مواد بغايت سرطان زا مي باشند و حتي در صورت شتشوي برنج و يا جوشاندن و آبکشي برنج آسيبهاي نابود کننده و مخرب آن کم نميشود. سرطانهاي معمول با اين مواد از نوع Leukemia (سرطان خون و مغز استخوان) و Sarcoma & Bone Cancer (سرطان بافتهاي نرم و استخوان) مي باشد. براي رضاي خداوند و جلوگيري از آسيبهاي جاني جبران ناپذير به هموطنانمان با همه امکانات اطلاع رساني کنيد.
زمستان جهنمي
هرچند به طور رسمي مدارس تعطيل نشد اما عملا دانش آموزان به مدارس نمي رفتند و كلاسي تشكيل نمي شد.صدا و سيما و ديگر ارگان هاي دولتي اين تعطيلي اجباري را به روي خود نياورد.
جمعيت باسمنج در اين چهل روز، سه برابر شد.
از دو چيز هر چه بگويم كم گفته ام:1) كمبود امكانات در باسمنج، (2) مهمان نوازي و محبت ها و لطف هاي بي دريغ و بي چشمداشت مردمش در مقابل پناهجويان.
بيشتر خانواده هاي باسمنجي شهيد داده بودند و يا عزيزي در جبهه ها داشتند اما همچو جام، با دل خونين لب خندان مي آوردند. روزها زن ها دور هم جمع مي شدند و دايره مي زدند و مي خواندندو مي رقصيدند. شب ها مرد ها مي زدند و مي خواندندو مي رقصيدند وزن ها برايشان دست مي زدند. هر كودكي كه به دنيا مي آمد و زبان باز مي كرد پس از كلمات اوليه بابا و پپه و...دو تا لغت ياد مي گرفت: "ضبط" (يعني ضبط صوت) و "گوگوش"! اين فيلم را تماشا كنيد تا منظورم را متوجه شويد!البته اين ظاهر ماجرا بود! كافي بود تا پاي درد دل مادران بشيني تا ببيني در فراق فرزندان دلبندشان چه مي كشند. همين افراد چند ماه بعد در محرم دسته هاي سينه زني مفصل راه مي انداختند و به عشق امام حسين، قمه می زدند و سر مي شكافتند.
محصول باسمنج خيار و سيب زميني است. آن سال سيب زميني خيلي زياد محصول داده بود و قيمت آن افت پيدا كرده بود. امكانات صادرات و نگه داري و غيره هم كه نبود. سيب زميني ها در انبارهاي فاقد هر گونه امكانات كشاورزان يخ زده بودند و به شيريني مي زدند. همين سيب زميني قوت اصلي مردم محل بودند. سفره هايشان هميشه به روي مهمانان ناخوانده شان باز بود.
خانواده هاي باسمنجي پرجمعيت بودند. خانه هايشان هم به نسبت جمعيت شان كوچك بود اما از روي مهمان نوازي هر كدام اتاقي را خالي كردند و خانواده اي را پناه دادند. علي رغم اصرار هاي فراوان هم اجاره اي نمي گرفتند.
روابط خانوادگي شان با آن كليشه هايي كه به خورد ما مي دهند خيلي فرق داشت. اتفاقا در خيلي از خانواده ها
matriarchy(مادر سالاري)حاكم بود.
۱۳۸۸ شهریور ۲۳, دوشنبه
colloquium
دو سخنراني
عنوان و چكيده سخنراني از اين قرارند:
Title: Rotating mesons in the presence of higher derivative corrections from gauge-string duality
Abstract:
We consider a rotating quark-antiquark $(q\bar{q})$ pair in $\mathcal{N}=4$ thermal plasma. By using AdS/CFT correspondence, the properties of this system have been investigated. We study variation of rotating string radius at the boundary as a function of the tip of U-shape string and angular velocity of rotating meson. We also extend the results to the higher derivative corrections i.e. ${\cal{R}}^2$ and ${\cal{R}}^4$ which correspond to finite coupling corrections on the rotating quark-antiquark system in the hot plasma. In ${\cal{R}}^4$ case and for fixed angular velocity as $\lambda^{-1}$ decreases the string endpoints get more and more separated. To study ${\cal{R}}^2$ corrections, rotating quark-antiquark system in Gauss-Bonnet background has been considered. We summarize the effects of these corrections in the conclusion section.
Talk is based on the recent paper arXiv:09083921 with M. Ali-Akbari.
Time: 10 am, Wednesday Mehr 1st
۱۳۸۸ شهریور ۲۲, یکشنبه
باز و بسته
در جامعه عده ای هستند که بیش از آزادی، سود وزیان برای آنها مهمه. لزوما دنبال سود و زیان بودن ، به معنای حرص مال دنیا زدن نیست. از نظر این دسته اگر کسی یک کار علمی یا فرهنگی یا بشر دوستانه هم بکنه کاری کرده که ارزشمنده. اما اگر به اسم آزادی، باعث هرج و مرج بشه و باعث بشه که امور مختل بشه، کار درخور سرزنشی انجام داده. هم تعداد افراد با این طرز فکر زیاده و هم وزن اجتماعی شون زیاده. طرز فکر خاص اونا باعث شده که در موقعیت ها ی کلیدی، نفوذ زیادی داشته باشند. افراد با این طرز فکر عموما افراد دیکتاتور منشی نیستند. به تجربه دریافته اند که اگر به کسانی که قوه ابتکار و شعور دارند آزادی داده بشه، سود آوری بیشتری حاصل می شه. با این حال این دسته از جامعه با آزادی ای که باعث هرج و مرج بشه میانه ای ندارند.
همه این عوامل دست به دست هم مي داد تا دوره های جامعه باز در کشور ما کوتاه مدت باشد.
الان درست وقت آنه که در این مورد فکر کنیم و در باره آن به گفت وگو بنشینیم.
با نسل های دیگه و طرز فکرهای دیگه تعامل کنیم تا نظراتمون پخته تر بشه.
فضای مجازی وبلاگ محیط بسیار مستعدی برای این منظوره.
۱۳۸۸ شهریور ۲۰, جمعه
مقبره ای تاریخی
۱۳۸۸ شهریور ۱۸, چهارشنبه
ارتباطات در ایران باستان ونوين
برنامه درباره ارتباطات در ایران باستان است. برنامه به صورت گفت و گو بین آقای میرفخرایی و یک نفر به نام دکتر محسنیان راد است که دکتری ارتباطات داره. من ایشون را برای اولین بار در این برنامه دیدم و قبلا نمی شناختم. به دلایل متعدد ایشون احترام منو به خود جلب کردند:
این استاد دانشکده صدا و سیما استفاده از سانسور، فیلترینگ، دروازه بانی خبر و عدم اطلاع رسانی به دلیل ترس از بروز تشویش اذهان عمومی را در مورد زلزله مردود دانسته و گفت: برای اقدام صحیح در این زمینه نیازمند تفکر رسانه ای صحیح، مدل سازی رسانه ای متناسب، تربیت نیروی رسانه ای متفکر و نهایتاً اصلاح قانون رسانه ها هستیم.
وی در پایان صحبت های خود وجود یک شبکه اختصاصی مربوط به زلزله و ارایه آموزش و اطلاع رسانی از طریق آن را امری ضروری قلمداد نمود."
نگفتم كلاس دكتر ميرفخرايي با اغلب صدا و سيمايي ها تومني تومن فرق داره! حضور افرادي چون ايشان در صدا و سيما غنيمتي است كه بايد قدرش را دانست. به اميد روزي كه صدا و سيمايي كه با ماليات هاي من و شما مي گردد توسط همين جور آدم ها اداره شود.
۱۳۸۸ شهریور ۱۶, دوشنبه
Pearls of wisdom from east and west about happiness
Life is a tragedy for those who feel, and a comedy for those who think. – Jean de la Bruyere
To enjoy good health, to bring true happiness to one's family, to bring peace to all, one must first discipline and control one's own mind. – Buddha
They must often change who would be constant in happiness or wisdom. – Confucius
Happiness is a continuous creative activity. – Baba Amte
Happiness lies in the joy of achievement and the thrill of creative effort. – Franklin D. Roosevelt
۱۳۸۸ شهریور ۱۵, یکشنبه
زينب پاشا
۱۳۸۸ شهریور ۱۳, جمعه
پای در دامن اندوه کشیدم/ نگسستم، نرمیدم
بعد از تمام شدن محاوره، هوشنگ با خودش فكر مي كنه كه منظور سارا از "ضعيف شدن در تنهايي" چه بود. سارا، قبلا چنين حرفي نزده بود. تعجب مي كنه و با خود مي گه يعني مامان از خيال گذراي "داشتن لارا" كه لحظه اي ديشب از ذهن او گذشت هم خبر داره؟! (توضيح: "لارا" نام معشوقه دكتر ژيواگو بود.) هوشنگ خبر نداره كه خواندن افكار او براي سارا مثل آب خوردنه! به خصوص ، اگر پاي زني در ميان باشه!
۱۳۸۸ شهریور ۱۲, پنجشنبه
رفت در ظلمت غم آن شب و شب هاي دگر هم
آقاي اعتصام، طبق عادت خود دم در، بر زمين مي نشيند، توبره اش را باز مي كند و از آن يك دو جين فيلم بيرون مي آورد و بر زمين مي چيند. بين انبوه فيلم هاي هندي و فيلمفارسي هاي قديمي، دو كاست فيلم دكتر ژيواگو چون دري گرانبها خودنمايي مي كنند. چشمان هوشنگ برقي مي زند و فيلم ها را بر مي دارد و مي پرسد:"كيفيت فيلم ها چه طور است؟" آقاي اعتصام پاسخ مي دهد:" عالي! چون مي دانستم مشتري هاي خاصمان مثل شما كه به كيفيت فيلم حساسند، به اين جور فيلم ها علاقه دارند آنها را روي نوار خام ضبط كرديم."
۱۳۸۸ شهریور ۱۰, سهشنبه
كمد آقاي ووپي