۱۳۸۹ شهریور ۷, یکشنبه

روح پراگ

فكر مي كنم برخي از شما كتاب «روح پراگ» نوشته ي ايوان كليما را خوانده باشيد. كتاب قطعا به قيمتش (3500تومان) مي ارزد. همين طور به زماني كه خواندنش مي خواهد. خريدن و خواندن اين كتاب را توصيه مي كنم.
خوب است اين كتاب را كه در مورد تحولات جامعه ي چك در قرن بيست است بخوانيم اما در كنار ده ها كتاب ديگر در مورد تحولات در جوامع ديگر كه رو به پيشرفت داشته اند. به عنوان مثال بد نيست در مورد نقش دانشجويان كره ي جنوبي در تحولات از دهه 60 به اين سو بخوانيم. منابع در اين مورد فراوانند و برخي هم ترجمه شده اند. عجالتا بد نيست به اين وبلاگ نگاهي بيافكنيد.
كتاب «روح پراگ» جالب است اما اكنون كه نسل جديد به اين كتاب چنين جايگاه ويژه اي قايل است بايد مورد نقد جدي قرار گيرد. در زير نظر خام خودم را مي گويم. كتاب نقدي جدي تر و تخصصي تر مي طلبد.
1) در كتاب تاكيد بسيار در مورد نقش روشنفكران در تحولات اجتماعي و سياسي شده تا جايي كه به خواننده اين تصور دست مي دهد كه همه ي تحولات به نوعي به دست آنان انجام گرفته. من جامعه ي چك را نمي شناسم با وجود اين تصوير ساده سازي شده به نظرم درست نمي آيد. در آخر دهه ي 80 و اوايل دهه ي 90 تحولات مشابه در بيشتر كشورهاي بلوك شرق به يك باره اتفاق افتاد. موازنه ي قدرت هاي خارجي و تحولات جهاني نمي توانستند در تحولات كشور چك بي تاثير باشند. به اين مورد چنان كه بايد پرداخته نشده. مي دانم كه در لهستان كليسا نقش خيلي مهمي در تحولات داشته. در جمهوري چك شايد اين نقش كم رنگ تر بوده باشد اما باز هم من باور نمي كنم نقش آن قابل اغماض بوده باشد. در مورد نقش كليسا- و مذهب به معناي اعم آن- در كتاب صحبت زيادي به ميان نيامده. اقتصاد و نقش آن در تحولات هم چنان كه بايد مورد تحليل قرار نگرفته. صحبتي را كه در مورد اقتصاد در اين كتاب مي شود خيلي فراتر از غرولندهاي متعارف در تاكسي هاي خطي شهر تهران نيافتم!
2) معلوم نيست هر مقاله ي كتاب در چه تاريخي نگاشته شده. با توجه به تحولات سريع در بلوك شرق در آن دوران نداشتن تاريخ نگارش، تحليل و نقد را دشوار مي كند.
3) ما وقتي بچه بوديم كشوري به نام جمهوري چك نبود. به جاي آن كشوري بود به نام چكسلاواكي. در آغاز سال 93 ميلادي اين كشور بدون خشونت، به جمهوري چك و اسلاواكي تجزيه شد. سخني از تجزيه در كتاب نيامده. نمي دانم كتاب پيش از تجزيه نگاشته شده يا قبل از آن. به هر حال چنين اتفاقي كه يك شبه رخ نمي دهد! لابد پيش زمينه ي آن از قبل هم بوده اما در كتاب روح پراگ حتي حرفي از چنين پيش زمينه اي به ميان نمي آيد. فصلي از كتاب به خريد فلفل و نمك اختصاص دارد. آيا تجزيه ي يك كشور به اندازه ي خريد فلفل و نمك اهميت ندارد كه بخشي از كتاب به آن اختصاص يابد؟!

مردم پراگ-برعكس آن كه در كتاب تصوير مي شود- در روشنفكرانش خلاصه نمي شود. تحولات چكسلاواكي پيچيده تر از آن كه كتاب تصوير مي كند مي بايست بوده باشد. كشور ما به مراتب از كشور جناب ايوان كليما پيچيده تر است: قديمي تر است. جمعيت آن هفت برابر بيشتر است. نقش مذهب در آن پيچيده ترو تعيين كننده تر است. وضعيت اقتصادش پيچيده است. تنوع قومي اش بيشتر است . بيست برابر پهناور تر است و تنوع اقليمي خيلي بيشتري دارد. تنوع اقليمي شيوه هايي از زندگي در گوشه وكنار كشور ايجاد كرده كه براي يك شهر نشين ممكن است اصلا قابل تصور نباشد. دو همسايه ي جمهوري چك اطريش و آلمان هستند. در دو دهه ي اخير آلماني ها با سرمايه گذاري و همچنين توريسم اقتصاد جمهوري چك را رو آوردند. همسايه هاي ما چه كشورهايي هستند!؟ چند هزار كيلومتر مرز داريم با عراق و افغانستان جنگ زده و پاكستان سيل زده و كودتا زده ! در صد باسوادي در جمهوري چك 99 درصد است و در ايران تنها 82 درصد. جمعيت پراگ از جمعيت تبريزو اصفهان و مشهد كمتر است و تقريبا يك دهم جمعيت تهران مي باشد.


كتاب «روح پراگ» را بايد خواند اما با ديد نقادانه و در كنار ده ها كتاب ديگر. هرگز نبايد فكر كرد كه «روح پراگ» ديگه آخرشه!

راستش را بخواهيد به نظرمن ترويج ذهنيت تكنوكراتيك بومي شده بيش از ترويج روشنفكري با طعم چك مي تواند براي آينده ي ما (تحصيلكرده هاي شهري ساكن ايران) مفيد باشد. ادله كافي براي اثبات نظرم ندارم اما مي توانم يك سري ادله اقناعي بياورم.اگر شما نقدي متقن تر بر نظر من و يا كتاب روح پراگ داريد لطفا بيان داريد.

پي نوشت: به ادامه ي بحث در كامنت ها توجه فرماييد.

۱۳۸۹ شهریور ۴, پنجشنبه

ابن سينا در زمان حال

ما نسلي بوديم كه با سريال ابن سينا بزرگ شديم. اگر خاطرتان باشد وقتي امير آل بويه ابن سينا را به زندان افكند تا سلطان مسعود، جانشين سلطان محمود، كه چون پدر در پي يافتن ابن سينا بود غرامت بپردازد و آزادش كند، اين بازاريان همدان بودند كه جمع شدند و غرامت را پرداختند و ابن سينا را آزاد كردند.
ابن سينا يي را كه در دل مردم شهر همدان جا باز كرده بود، نياز به حاتم بخشي سلطان بيگانه نبود.
چه كسي ابن سينا را جاودانه كردو علمش را در گستره ي جهان متمدن آن روزگار گستراند؟! نه دستگاه تبليغاتي سلطان محمود و سلطان مسعود و نه دستگاه تبليغاتي آل بويه و نه مداحان ومورخان و نگارندگان درباري ديگر پادشاهي ها يا امارات وقت كه از قضا دستگاه تبليغاتي عريض و طويلي در زمان خود داشتند.
شاگردان خود ابن سينا چون جوزجاني و ديگران بودند كه ابن سينا را جاودانه كردند. با دست تقريبا خالي خودشان. با يك قلم نيين و.. (در آن زمان حتي كاغذ هم كالاي لوكسي بود كه آسان به دست نمي آمد.)

بياييد كمي تخيل كنيم! از اين داستان هاي تخيلي بسازيم كه زمان ها قاطي مي شود. فرض كنيم ابن سينا آمده زمان ما و در يكي از شهرهاي كوچك يك موسسه ي علمي تاسيس كرده كه دو دهه از عمر آن مي گذرد. در اين دو دهه، ابن سينا بين بازاريان و خيرين شهر اعتباري براي خودش كسب نموده. دانشجوياني هم تربيت كرده كه او را پدر معنوي خود مي دانند و آماده اند كه هر سختي اي را تحمل كنند كه پدر معنوي اجر در خور خود را ببيند. دانشجويان اين دوره به نسبت دانشجويان ابن سينا خيلي امكانات بيشتري دارند. دستشان آن قدر خالي نيست: مي توانند وبلاگ بزنندو...
همين دو پشتوانه ي مردمي براي ابن سينا در عصر امروز نيزكافي خواهد بود. ابن سينا با اتكا به همين دو پشتوانه جاودانه شد. نيازي به دستگاه عريض و طويل تبليغاتي اربابان قدرت و سياسيون داخلي و خارجي نداشت. شايد يكي از راز هاي محبوبيت ابن سينا بين مردم كوچه وبازار همدان همين عدم وابستگي او به بيگانگان بوده باشد. البته مي دانيم كه ابن سينا متون علمي دانشمندان قديم و جديد ديگر سرزمين ها را مطالعه مي كرد و با آنها مراوده ي علمي داشت. اما از قدرت هاي سياسي و دستگاه هاي تبليغاتي بيگانگان حذر مي كرد. گمان نمي كنم ابن سينا راضي مي شد كه دانشجويانش كاري بكنند كه به آنها انگ سياسي زده شود و برايشان دردسري ايجاد شود. ابن سينا دانشجويانش را به آرامش و تلاش علمي بيشتر فرا مي خواند. همين راه جاودانه كردن ابن سينا و قدرداني از زحمات اوست.

۱۳۸۹ شهریور ۳, چهارشنبه

يادآوري

جمعه ي پيش يادداشتي در اين وبلاگ گذاشتم با عنوان تعامل به جاي تقابل. جاداشت روي اين يادداشت بحث هاي زيادي در بگيرد تا موضوع براي همه مان روشن تر شود. اما تعداد نظرهاي خوانندگان روي يادداشت نسبتا كم بود. به نظرم علت اتفاقاتي بود كه در اين هفته افتاد. اتفاقا اين بحث من با دستاوردهاي زندگي حرفه اي پربركت بزرگ مرد فيزيك ايران، پروفسور يوسف ثبوتي ارتباط نزديكي دارد. همان طوري كه گفتم از اين جهت دكتر ثبوتي مي تواند براي ما يك الگو باشد. منظورم اين نيست كه راه افراط بپوييم و در تمجيد از پروفسور ثبوتي همان راهي را برويم كه برخي در تجليل از پروفسور حسابي رفته اند. منظورم آموختن از قابليت هاي واقعي دكتر ثبوتي است. به نظر من (حداقل) سه مورد از ويژگي هاي شخصيتي دكتر ثبوتي الگو قرار دادني است: (1) اميد به آينده و نسل جديد (2) شور وشوق ياد گرفتن . دكتر ثبوتي مرا به ياد اين شعر قديمي مي اندازد: توانا بود هركه دانا بود/ز دانش دل پير برنا بود. (3) شناختن ساختار هاي آشكار و نهان جامعه ي ايران و به رسميت شناختن آنها و استفاده ي درست از آنها.
اين مورد سوم مورد بحث من در يادداشت مزبور بود. واقعا اين موضوع جاي بحث بيشتري دارد. جا دارد كه خاطره هايمان را در اين باره براي هم تعريف كنيم و از آن بياموزيم. منتظر نظرات سازنده ي شما در اين باره هستم.

۱۳۸۹ مرداد ۳۱, یکشنبه

اطلاعيه ي دعوت به همكاري

«پژوهشکده علوم شناختی به منظور تکميل کادر تخصصی تصوير برداری مغناطيسی رزونانسی (MRI)

خود از افراد با تخصص فيزيک MR که دارای مدرک دکتری ( PhD ) باشند دعوت به همکاری می نمايد.

علاقه مندان واجد شرايط می توانند مدارک تحصيلی و گزارش فعاليتهای علمی - تحقيقاتی ( CV ) خود

را به آدرس scs@ipm.ir ارسال نمايند. »
پژوهشكده علوم شناختي يكي از پژوهشكده هاي پژوهشگاه دانش هاي بنيادي است.

رئيس پژوهشكده ي مزبور دكتر استكي است كه يكي از برجسته ترين محققان كشور است. مقاله اي به قلم ايشان در روزنامه ي اعتماد ملي در مورد آشنايي با علوم اعصاب شناختي چاپ شده که در اينجا قابل دسترسی است.


۱۳۸۹ مرداد ۳۰, شنبه

بزرگ مرد فيزيك ايران




از وقتي وارد دانشگاه شدم و رشته ي فيزيك را بر گزيدم به ياد دارم كه نامي بر تارك جامعه ي فيزيك ايران مي درخشيد: دكتر يوسف ثبوتي. ابر مردي كه تقريبا يك تنه موسسه اي پژوهشي -كه بعد ها دانشگاه شد، تاسيس نمود. آن هم نه در پايتخت و يادر يكي از شهر هاي بزرگ بلكه در زادگاهش زنجان. همين يكي دو ساعت پيش در كامنت ها نوشتم كه «دكتر يوسف ثبوتي موسس و رئيس موسسه تحصيلات تكميلي زنجان به معناي واقعي كلمه فرهنگ جامعه اش و ساختارهايش را مي شناسه. از اين جهت مي تونه يك الگو براي ما جوان تر ها باشه.»
اين حرف را از ته دل گفتم. خوانندگان وبلاگم مرا به خوبي مي شناسند و مي دانند تعارفي با كسي ندارم و به صرف داشتن محاسن سپيد كسي را بزرگ و بزرگوار نمي دانم. او را بزرگ مي دانم به خاطر خدمت بزرگي كه با تاسيس دانشگاه تحصيلات تكميلي علوم پايه زنجان به شهر زنجان كرده است. او را بزرگ مي دانم به خاطر آن كه محيطي فراهم آورد كه عده اي از سخت كوش ترين جوانان اين مملكت بي آن كه دغدغه ي مسكن داشته باشند به كار علمي بپردازند. دستاورد هاي زندگي حرفه اي دكتر ثبوتي به اين دو سه مورد ختم نمي شود. اما همين دو سه مورد كافي است كه نام كسي بدرخشد و ماندگار شود.


وقتي آن نظر را دو سه ساعت پيش نوشتم بي خبر بودم ازاين خبر.
بزرگ مرد فيزيك ايران مي خواهد در دوره ي پس از رياست او نيز دانشگاهي كه با آن همه زحمت تاسيس كرده و در بالندگي اش كوشيده بيشتر راه بالندگي بپويد. دانشجويان اين دانشگاه و همه ي آنان كه به نوعي با اين دانشگاه در ارتباط هستند به پاس همه ي تلاش هاي بزرگ مرد فيزيك ايران بايد بكوشند تا اين خواسته اجابت شود. به هر قيمتي كه شده و هر چه قدر كه سخت باشد!

كمك به سيل زدگان پاكستان


وضع معيشتي سيل زدگان پاكستان اسف باره. متاسفانه ميزان بلاياي طبيعي در سال هاي اخير آن قدر زياد بوده كه اهدا كننده ها ديگه خسته شده اند و كمك مالي انساندوستانه به نسبت نياز خيلي كم شده. شعبه بين المللي بنياد كودك به سيل زدگان پاكستان كمك رساني مي كنه. اگر علاقه مند به كمك هستيد مي توانيد اينجا را ببينيد.

photo courtesy of child foundation

۱۳۸۹ مرداد ۲۹, جمعه

تعامل به جاي تقابل

در يادداشت قبلي ام اشاره كردم كه متاسفانه بخشي از دانشگاهيان ما يك سري احساسات ضد بازاري دارند. متاسفانه هر از گاهي با استاداني رو به رو مي شوم كه هر آن كه را كه از خود ثروتمند تر است بدون هيچ سند و مدركي و با بي پروايي و بي مسئوليتي تمام به خلافكاري متهم مي كند. اين كار-متهم كردن بدون داشتن شواهد- از نظر ديني نادرست است.
خوشبختانه خانواده هاي سنتي و مذهبي ما به اين نكته توجه دارند و فرزندشان را با اين ارزش بارمي آورند.
در فرهنگ مدرن نيز بر اين نكته تاكيد مي شود:
innocent until proven guilty
اما آن دسته از مردم كه نه با فرهنگ ديني سر آشتي دارند و نه با مفهوم مدرن حقوق بشر ، با اين مفهوم نيز مشكل دارند. بي پروا ديگران را متهم مي كنند بي آن كه احساس عذاب وجدان كنند. به زعم خود با این کار آزادگی به خرج می دهند و خدمتی به عدالت اجتماعی می کنند. اگر اندکی تاریخ قرن بیست را ورق بزنند می بینند که عدالت خواهی با این شیوه ی افسار گسیخته ی توام با بخالت چه بلاهایی بر سر ملت ها آورده!

تا جايي كه من مي دانم دانشگاهيان آمريكا -برعكس آن خانم دکتر دانشگاه شریف- از سر كلاس حكم اعدام براي ميليونرهاي آمريكايي صادر نمي كنند! (اگر اشتباه مي كنم بگوييد!) از طرف ديگر ميليونر ها ی آمریکایی براي پيشرفت دانشگاه پول وقف مي كنند. البته قوانين آمريكا نيز اين گونه اوقاف را تشويق مي كند (از مالياتشان كم مي شود و...) . اگر دانشگاهيان آمريكا هم با سرمايه دارانشان سر نزاع داشتند سرمايه داران آنها نيز پول عزيزشان را وقف دانشگاه نمي كردند.
حتی در همین کشور همسایه ی ما ترکیه هم وضع به همین منوال است: خاندان های ثروتمند سابانجی و کُچ با هم در ایجاد دانشگاه و موزه در ترکیه رقابت می کنند. دانشگاه کچ در ترکیه روز به روز پیشرفت می کند. سرمایه داران کوچک تر هم در ترکیه به دانشگاه ها کمک مالی می کنند. در دانشگاه بغاز ایچی که بودیم ساختمانی به تازگی افتتاح شده بود که حتی موزاییک هایش را هم سرمایه داران اهدا کرده بودند. یکی از اساتید دانشکده ریاضی که یک خانم از خانواده ای متنفذ بود ترتیب و هماهنگی این اهداها را داده بود. من خودم هیچ گاه دوست ندارم نقشی مشابه آن خانم دکتردانشگاه بغاز ایچی ایفا کنم چون بیشتر دوست دارم شخصیت علمی داشته باشم تا شخصیت اقتصادی-اجتماعی. اما به افرادی چون او احترام قایلم و وجود شان را در دانشگاه ها مفید و حتی لازم می دانم. اون از خانم دکتر دانشگاه بغاز ایچی، این از خانم دکتر دانشگاه شریف!

هر موسسه ي دانشگاهي و تحقيقاتي در ایران يك سري بخش هاي مالي نيز دارد: بخش مالي -اداري، بخش تعاوني مسكن ، بخش خريد و...
تازگي ها هم كه برخی دانشگاه ها ی ایران مجبور شده اند سالن هاي خود را براي درآمدزايي اجاره دهند (حتی برای جشن عروسی!) و...(اتفاقا این کار خیلی هم بد نیست. در کلیسای استنفورد هم عروسی برگزار می شد و اتاق های مهمانسرای سرن را موقع نمایشگاه اتومبیل ژنو به غیر فیزیکپیشگان اجاره می دادند.)
دو نوع نگاه وجود دارد: يكي آن كه اين بخش ها را عده اي اداره كنند كه خود افراد آكادميك هستند و ديگر آن كه اين بخش ها به دست كساني سپرده شود كه ذهنيت و پيش زمينه اي بازاري گونه دارند نه آكادميك.

برخي از استادان دانشگاه نگاه اول را مي پسندند. اين افراد به افراد تيپ دوم اعتماد ندارند و گمان مي كنند چون تحصيلات عالي دارند در اين گونه كارها نيز بهتر عمل خواهند كرد. اين تصور آن ها اشتباه است. از يك طرف درگير شدن با مسايل مالي به طور مستقيم به كار آكادميك آنان ضربه مي زند. با توجه به اين كه ما در اين مملكت محقق جدي كم داريم اين ضربه ي كمي به نظام دانشگاهي نيست! ضربه اي كه به اين طريق مي خورد بيش از ضربه اي است كه حيف و ميل مالي مي تواند داشته باشد. از طرف ديگر، فعاليت هاي مالي استعداد خاص خود را مي طلبد: شخص بايد بلد باشد خوب چانه بزند. بايد netwrokخود را داشته باشدو... اين كارها از دست يك رياضيپيشه يا فيزيكپيشه خوب بر نمي آيدمگر آن كه ذهنيت علمي خود را ببوسد و بگذارد كنار!

بهترين راه آن است كه اين قبيل مسئوليت ها به افراد با ذهنيت بازاري سپرده شود. براي آن كه به هدر رفتن منابع مالي به حداقل برسد بايد بين اين گروه و محققان تعامل سالم به وجود آيد. بايد تبختر و بي اعتمادي كنار نهاده شود و در عمل نشان داده شود كه هر كه برا ي اعتلاي موسسه مي كوشد شايسته ي احترام است.
مسايل مالي حاشيه هايي دارند كه شايد ما نپسنديم اما نمي توانيم كه جلوي آن را هم بگيريم! ولی كاري مي توانيم بكنيم كه چيزي كه از بيت المال خريداري مي شود به درد بخور باشد نه آن كه گوشه اي بدون ا ستفاده بيافتد و جا تنگ كند. مي توانيم نياز هاي خودرا به عنوان محقق يا كارمند اداري ليست كنيم و در اختيار آنها بگذاريم. به آنها مشاوره دهيم كه چه چيز اينجا كاربرد دارد و چه چيز ندارد. اين كار نياز به تعامل دارد وتعامل احترام متقابل مي طلبد. راهي كه استادان «بازاري ستيز» نسل هاي قبل رفته اند -و متاسفانه گاهي توسط برخي از فهيم ترين استادان همنسل من هم مقلدانه دنبال مي شود -در عمل بيشتر به هدر رفتن سرمايه هاي مملكت انجاميده. وسايلي خريداري شده كه گوشه اي افتاده و خاك خورده اند. مثلا چند سال پيش يك سري وسايل ورزشي مانند تردميل و... براي پژوهشگاه ما خريدند كه حتي يك بار هم من نديدم كسي از آنها استفاده كند. بعد هم برش داشتند و بردند. در صورتي كه با هزينه ي آنها مي شد وسايلي خريد كه به درد مي خوردند . ترد ميل همين جوري به ذهنم آمد. نمونه ها بسيارند! پژوهشگاه ي ما آن قدر ثروتمند نيست كه بخواهد پول هايش را به اين گونه دور بريزد. اگر تعامل سازنده اي بين محققان و بخش مالي -اداري بود آن پول ها مي توانست بهتر خرج شود.
آن چه كه گفتم حاصل تجربه ي كوتاه مديريت شاهين بر پژوهشكده بود. دوره اي كه در آن آزمايشگاه كربن پژوهشكده تجهيز شدو بنا به توصيه دكتر شفيع خاني (مسئول آزمايشگاه) و با تعامل مديريت پژوهشكده و رئيس بخش مالي -اداري وقت (آقاي م) و با مساعدت هاي ايشان دستگاه طيف نگار رامان خريداري شد. دوستي و احترام متقابل بين شاهین و آقاي م ثمرات فراواني براي پژوهشكده داشت.
از طرف ديگر اين دوستي و احترام متقابل و تعامل سازنده خيلي از كسان را كه از دور مي نگريستند به تعجب وا داشته بود. از نظر آنها شاهين جواني بود كه «كله اش باد داشت» تا جايي كه سر جلسات شوراها به استادان جا افتاده اعتراض مي كرد كه به جاي جوك گفتن به بحث درباره ي دستور كار جلسه بپردازند. يا وقتي نمي توانست جلوي اتلاف وقت جلسه را بگيرد مقاله اي از كيفش بيرون مي آمد و خيلي جدي مشغول به خواندن مي شد. بر خلاف تصور آنان روحيه ي آكادميك شاهين و جديتش در كار مانع از آن نشد كه با رئيس وقت بخش مالي-اداري رابطه اي سازنده و توام با احترام متقابل ايجاد كند. همه چيز به جاي خود!

شاهین کاملا درک می کرد که شخصی با شخصیت و سن آقای م یک «بزرگ ِخاندان» به معنای ایرانی کلمه است. این موقعیت هژمونی ای می طلبد که شاهین آن را به رسمیت می شناخت و در عمل نیز نشان می داد که به این هژمونی احترام می گذارد و نمی خواهد آن را زیر سئوال برد. برای همین تعامل به راحتی انجام می گرفت. درنتیجه خرید ها در دوره ی مدیریت شاهین هدفمند و در راستای نیازهای پژوهشکده و تجهیز آزمایشگاه ها و ... و به منظور کار تحقیقی با کیفیت بالاتر بود .

من نمی گویم برویم و از آلمانی ها و ژاپنی ها و کره ای ها و آمریکایی ها و... یا حتی ترکیه ای ها تقلید کنیم. ما فرهنگ خود را داریم و آن چه که در آن کشورها کار می کند ممکن است در ایران کار نکند. من می گویم بیاییم و ساختار های آشکار و نهان در جامعه ی خود را بشناسیم و بی جهت با آنها در نیافتیم. این ساختارها را به رسمیت بشناسیم و با آنها تعامل کنیم. ضعف دانشگاه های ما در سطح اجتماع و تاثیر گذاری در جامعه تا حد زیادی, از ضعف دانشگاهیان ما در این شناخت و تقابل باساختار های سنتی و ریشه دار جامعه نشات می گیرد.



۱۳۸۹ مرداد ۲۶, سه‌شنبه

استادي كه فراتر از نوك بيني اش را مي ديد

سال 73 -74 در دانشگاه استادي داشتيم كه قسمت عمده ي وقت كلاس را صرف انتقاد از فرهنگ جامعه مي كرد. به خصوص به ما دانشجويان مي تاخت كه به چيزي فراي "پاس كردن" نمي انديشيم و وقتي فارغ التحصيل شديم فراتر از نوك بيني خود نخواهيم ديد.
آن استاد راهكار هايي نيز براي حل معضلات اقتصادي واجتماعي ارائه مي داد كه قابل تامل اند!
از جمله آن كه بارها گفته بود: « بايد چند تا از اين بازاري هاي شكم گنده را امروز بگيرند فردا در ملاء عام اعدام كنند تا درس عبرتي باشد براي بقيه. اگر اين كار را بكنند همه ي مشكلات اقتصادي يك شبه حل مي شه.» (چيزي به همين مضمون. ) امروز و فردا و همه و يك شبه را پررنگ كردم. دقت كنيد آن استاد دانشگاه حتي از محاكمه هم سخني به ميان نمي آورد. من به اين نكته دقت كردم.بيش ازپنج بار اين مطلب را از زبان او شنيدم بي آن كه از محاكمه نامي برده شود. آن چه از نظر آن استاد اهميت داشت ايجاد ترس در دل بقيه بود نه آن كه حكمي به عدالت صادر شود و يا حقوق انساني متهم مراعات شودو ....
خوشمزه آن كه آن خانم دكتر عزيز به چيزي كمتر از اعدام رضا نمي داد. صد رحمت به علا الدوله كه به بهانه ي گران شدن قند بازاريان را تنها به فلك بسته بود!

دومين نكته ي قابل تامل در سخن آن استاد دانشگاه رفع «همه ي» مشكلات اقتصادي مملكت با ايجاد هراس در دل بازاريان بود. گويي «همه ي» مشكلات اقتصادي مملكت را بازاريان به وجود آورده اند كه هراس در دل آنان افكندن از طريق چند اعدام، «همه ي» مشكلات را به يك باره حل كند. گيريم من يك بازاري ام. با مشاهده صحنه ي اعدام همكارم آن هم به اين شكل چه مي كنم؟! مشخص است : بار و بنديل مي بندم و خانواده و سرمايه خود را به ديار ديگر مي برم. هر جا كه شد: آمريكا، سويس، امارات، تركيه، ... هر جا كه امنيت جاني داشته باشم و بتوانم با خيال آسوده سرمايه گذاري كنم.
يا فرض كنيد من يك سرمايه دار خارجي هستم كه دارم مطالعه مي كنم ببينم در ايران سرمايه گذاري كنم يا خير. با ديدن عكس اعدام اين بازاريان به حكم خانم استادي كه فراتر از نوك بيني اش را مي بيند، چه فكري قرار است بكنم؟! آيا به سرمايه گذاري در اين مملكت ترغيب مي شوم يا تصميم مي گيرم ديگر پايم را در چنين مملكتي نگذارم؟! خودم هم تصميم به آمدن بگيرم، همسر و فرزندم مانع مي شوند!
يا فرض كنيد دانشجويي هستم كه در آينده وارد كار اقتصادي مي شوم. آيا با اين ذهنيت كه استادان دانشگاهم دارند مي آيم -چنان كه در غرب مرسوم است- به دانشگاه كمك مالي كنم؟!
خوشبختانه در بين خوانندگان منجوق كارشناس اقتصادي هم داريم. آيا آن چنان كه آن خانم دكتر مي گفت با اعدام چند نفر مشكلات اقتصادي مملكت حل مي شود؟! آيا اين قدر اين امر بديهي است؟! من گمان مي كردم كه مسايل اقتصادي در سطح كلان مملكتي خيلي پيچيده تر از اين حرف هست كه با اعدام چند نفر بازاري حل شود!
اگر حوصله كرده باشيد و تا اينجاي يادداشت را خوانده باشيد لابد مي پرسيد: كه اين يادداشت را بهر چه نوشتم؟! لابد مي گوييد كسي از آن خانم استاد در مسايل اقتصادي مملكت يا مسايل قضايي و حقوقي، نظر نخواسته كه من نگران نظرهاي اويم كه 16 سال پيش به زبان رانده. البته كه نه.
اما اين طرز فكر بخش نسبتا بزرگي از جامعه ي دانشگاهي ايران است. «بازاري ستيزي» در ذهن آنان ميخكوب شده.
واقعيت آن است كه سي چهل سال پيش نهاد دانشگاهي ما ، چه از نظر وسعت و چه از نظر نفوذ و تاثيرگذاري در جامعه، نحيف بود و وزنه قوي اي در موازنه هاي قدرت به حساب نمي آمد! با همه ي اين ضعف و ناتواني ، دچار خود بزرگ بيني كاذب شد و رو در روي نهادي بسيار ريشه دار تر و قوي تر و پرنفوذ تر از خودش ، يعني همان نهاد بازار، ايستاد! درست در همان زمان ، نهاد ديگري با زيركي تمام دست در دست نهاد قدرتمند و ريشه دار بازار گذاشت و در كشاكش قدرت در سي چهل سال پيش پيشي جست. بقيه ماجرا هم كه مي دانيد!
اكنون از نظر وسعت نهاد دانشگاه خيلي پيشرفت كرده. اما از نظر نفوذ و تاثير گذاري و مقبوليت اجتماعي خيلي جلو نرفته. به نظر من، اين تا حد زيادي به خاطر بي درايتي خود دانشگاهيان است.
با اين كه فرزندان بسياري از بازاريان وارد دانشگاه شده اند و درصد قابل توجهي از بازاريان نسل جديد خود دانشگاه رفته اند، وقايع سال گذشته نشان مي دهد همدلي چنداني بين دانشگاه و بازار به وجود نيامده. اصلا چرا بايد به وجود مي آمد؟! سر كلاس هاي آن خانم دكتر، دختراني مي نشستند كه پدر عزيزشان (مي دانيد كه چه قدر دختر ها پدرشان را دوست دارند) از جمله بازارياني بود كه خانم دكتر علنا مي گفت بايد او را در ملا عام اعدام كرد كه درس عبرتي براي ديگران باشد. آن خانم استاد تنها نبود. او نمونه بخشي از جامعه ي دانشگاهي ايران بود. آمار ندارم كه بدانم چند در صد دانشگاهيان «بازاري ستيز» هستند اما با چنين كساني زياد برخورد كرده ام. البته آن خانم تند رو تر از بقيه بود. همه ي «بازاري ستيزان» در دانشگاه ها نسخه ي اعدام نمي پيچينند!
آن چه كه گفتم از جمله تبعات منفي «بازاري ستيزي» دانشگاهيان ما (يا بخشي از آنها) در سطح وسيع اجتماعي بود. تبعات منفي اي كه دانشگاه ضعيف و فقير و نورسيده از آن بيشتر ضربه مي بيند تا بازار قوي و ثروتمند و ريشه دار! اما در سطح كوچك هم از اين طرز فكر دانشگاه ها و موسسات پژوهشي ما آسيب زياد مي بينند. در يادداشت بعدي به اين نكته بيشتر مي پردازم.
پی نوشت: این خانم دکتر که مد نظر من است از دانشکده ی فیزیک نبود.

۱۳۸۹ مرداد ۲۴, یکشنبه

سالوادُر ! دالي


هي مي شنيدم خانم ها مي گن: « سالوادُر، سالوادُر» اولش خيال مي كردم درباره سالوادر دالي و تفسير نقاشي هاش صحبت مي كنند. با خودم مي گفتم با بالا رفتن سطح متوسط تحصيلات خانم ها، چه قدر سطح گفتمان هاي زنانه بالا رفته!

۱۳۸۹ مرداد ۲۲, جمعه

دوسالگي منجوق: دستاوردها و چشم اندازها

نزديك شش است كه من و همسرم، شاهين، به ايران باز گشته ايم. در اين مدت فراز و نشيب هاي بسياري پشت سر گذاشته ايم اما تا به اين جاي كار من از بازگشتنمان راضي هستم. هيچ وقت به بازگشتن به ايران وماندن در آن به صورت يك فداكاري نگاه نكردم. در واقع نظر خوشي نسبت به اين ديدگاه ندارم. در اين داستان نظر خود را در اين مورد به طور نمادين بيان كرده ام. در اين شش سال به اين نتيجه رسيده ايم كه فعاليت هايمان را روي زمينه هايي متمركز كرديم كه خيلي وابسته به شرايط خارج از كنترل ما نباشد.
ازحدود 3 سال و نيم پيش وبلاگ نويسي را شروع كردم. فانتزي شكست عنوان اولين يادداشت من در هموردا بود. داستان بيژن و مايكل من -كه در زمان خود ابتكاري بود و خيلي هم مورد توجه واقع شد-يادگار دوران وبلاگ نويسي من در همورداست. اولين نوشته ي من در منجوق- كه دقيقا دو سال پيش منتشر شد- باز هم راجع به «فانتزي شكست» است. درست است كه وبلاگ منجوق وقت نسبتا زيادي از من مي گيرد، اما وقتي كه براي اين وبلاگ مي گذارم بازده چند برابر دارد. منجوق از گوشه و كنار دنيا و گوشه و كنار ايران خواننده دارد. با عقيده و مسلك هاي گوناگون، مرد و زن، با گرايش هاي سياسي مختلف، از قوم هاي مختلف ايران ، از مشاغل و رشته هاي مختلف، از خانواده هاي غني و فقير و... روز به روز هم بر اين گوناگوني و تنوع افزوده مي شود. براي من جاي بسي افتخار است كه وبلاگي دارم كه در آن همه ي اين افراد احساس در خانه بودن مي كنند. علي رغم اين گوناگوني ظاهري، خوانندگان منجوق مشتركات فراواني دارند. اين اشتراكات مي تواند مبناي ايجاد يك جمع باشد. مي خواهم از پاييز امسال به طور مرتب يك سري جلسات با حضور خوانندگان منجوق بگذارم. يك طرح اوليه از آن در ذهنم هست. هدف اين جلسات مي خواهم جوابگويي به اين سئوالاتي از اين قبيل باشد: در زندگي دنبال چه هستيم؟ موفقيت در چيست؟ چگونه مي توان به موفقيت دست يافت؟ تعادل پايدار بين دنبال ماديات ومعنويت بودن ، سنتي و مدرن بودن، ... چيست؟ منظورم صرفا فلسفه بافي يا نقل آراي بزرگان نيست. (هرچند شايد بخشي از بحث اين گونه باشد.) اما هدفم بيشتر ايجاد يك ذهنيت عملگرايانه است. اگر چنين جمعي دوام پيدا كند و در همين راستا حركت كند پس از چند سال مي تواند پاسخگوي نياز هاي گوناگون افراد جمع باشد. اگر افراد جمع از خود قابليت و صداقت نشان دهند و اعتماد هم را جلب كنند مي توانند ياري بخش هم در اين دوران پرتلاطم باشند و طوفان هاي بسياري پشت سر بگذارند.

از سياست، مسايل جنجال برانگيز وحساسيت برانگيز مذهبي ، از روابط و ژست هاي روشنفكري و رفتارهاي خارج از هنجارهاي قابل قبول جامعه و... حذر مي كنيم تا جمع مان پايدار بماند وادامه پيدا كند و ثمر دهد. چنين جمعي مي تواند خيلي ها را از تنهايي به در آورد و به آنها انگيزه ي تلاش دهد. ترويج علم (سخنراني علمي) و كمك هاي انساندوستانه از برنامه هايمان خواهد بود. همچنين انتقال تجربه هايمان در مسايل مالي و نكات عملي در زندگي ديگر از برنامه هايمان خواهد بود. منظورم مسايل اقتصادي در مقياس فردي و خانوادگي است نه حرف هاي بي سر وته در مورد اقتصاد جهاني و ملي كه خارج از حيطه ي عملكرد و كنترل و همچنين معلومات ماست. منظورم صحبت درباره راه هاي ابتكاري پول در آوردن و پس انداز كردن و سرمايه گذاري كردن-البته از راه قانوني و اخلاقي و ترجيحا مدرن و علمي- است. اگر كسي پولدار شدن را هدف خود در زندگي بداند من او را تقبيح نمي كنم. اما هدف من پولدار شدن در زندگي نبوده و نيست. هدفم از اين برنامه ها هم تشويق در اين جهت نيست. با اين حال همه ي ما در مورد مسايل مالي بايد آن قدر هشيار باشيم تا گليم خود را از آب بكشيم و سربار ديگران نباشيم.


مي خواهم نظرات شما را راجع به اين ايده بدانم. به خصوص مي خواهم پيشنهاد هاي شما را در موارد زير بشنوم:
(1) چه كنيم منجوق خوانان مقيم شهرستان ها و خارج نيز در جلسات شركت كنند؟
(2) چه كنيم كه جمع از مسير اصلي خود منحرف نشود؟
(3) چه نوع سئوالاتي را مطرح كنيم؟
(4) با آنان كه نظم جلسات را به هم مي زنند يا بحث را منحرف مي كنند چه كنيم؟
(5) اگر احساس كرديم يكي با منفي بافي از جمع انرژي مي گيرد چه كنيم؟
(6) بناست بعد از چند سال كه افراد گروه اعتماد هم را جلب كردند اين جمع ياري دهنده ي هم باشند (در مسايل مالي، از نظر كمك و پرستاري، از نظر فكري و از هر نظر ديگر). اگر ان شا الله به اينجا برسيم عده اي سبز خواهند شد كه مي خواهند فقط سرويس بگيرند بي آن كه خود كاري كنند. با آنها چه كنيم؟ چگونه جلوي ورود آنها را بگيريم. اگر به اينجا برسيم سر و كله ي شارلاتان ها ودروغگويان و خالي بندان هم پيدا مي شود. با آنها چه كنيم؟
(7) چند وقت يك بار دور هم جمع شويم؟
(8) چه گونه بين سرويس دادن و سرويس گرفتن تعادل برقرار كنيم؟ فراموش نكنيم كه ادامه اين چنين جمعي در گرو اين تعادل است.
(9) آيا صورت جلسه بنويسيم؟ آيا صورت جلسه ها را در وبلاگ منتشر كنيم؟ آيا در آخر جمع بندي كنيم؟
(10) من شخصا به شفافيت معتقدم اما شايد كساني نخواهند در وبلاگ از آنها نام برده شود. در اين مورد چه استراتژي اي داشته باشيم.
(11) فكر مي كنيد چند نفر مايل به شركت باشند؟ (جلسات روزهاي جمعه تشكيل خواهد شد.)
(12) آيا نكته ي ديگري به ذهن شما مي رسد كه قبل از اين كه جلسات را شروع كنيم بايد روشن شود؟ آيا لازم است يك اساس نامه بنويسيم؟
(13) نحوه اداره ي جلسات چگونه باشد؟
(14) چه مسايل ديگري براي طرح شدن در اين جلسات مفيد هستند؟
(15) يك مرامنامه-نظير آن چه كه من قبلا نوشته بودم- ضروري است. كدام مفاد آن مرامنامه را بهتر است عوض كنيم؟ چه ماده ي جديدي به آن بيافزاييم؟
(16) آيا لازم است كار خاصي كنيم تا اقليت ها نيز در جلسات ما شركت كنند يا خود آنها اگر مانعي نباشد مي آيند؟ چه كنيم كه احساس مانع نكنند؟ خيلي مايلم دانشجويان خوابگاهي در جلسات حضور پيدا كنند. همين طور مي خواهم همسالان من كه فرزند كوچك دارند بيايند. چنين جمع خانوادگي مي تواند احساس «درخانه بودن» ايجاد كند.
(17) و مهمتر از همه آن كه چه كنيم تا جلوي ورود نوابيغ را بگيريم. (نوابيغ اصطلاحي است كه ما به كساني كه از فيزيك هيچ نمي دانند اما ادعا مي كنند كه اينشتين را ضربه فني كرده اند اطلاق مي كنيم.)

۱۳۸۹ مرداد ۱۹, سه‌شنبه

نقل قول از دکتر منصوری

اخیرا دکتر منصوری مقاله ای نوشته که بخش هایی از آن چنین است:

"آنچه كشورها و بنگاه هاي اقتصادي رايگان به كسي نمي دهند دانش فني است نه علم! بنابر تعريف جديد، علم هنگامي علم است كه در چارچوب "گفتمان علمي" به صورت ارائه مقاله در همايش هاي ملي و بين المللي و يا انتشار در مجلات در "اجتماع علمي" مطرح و به بحث گذاشته شود، وگرنه هنوز علم نيست و توليد علمي تلقي نمي شود.

همكاران پژوهشي سخت كوش نگران نباشند. بي دغدغه به كار خودشان ادامه دهند و راه انتشار يافته هايشان را در اجتماع علمي ملي و بين المللي به هرصورت ممكن بجويند! ما بايد اين مرحلة "مشق علم" را همراه با افزايش توليد مقالات ادامه دهيم، تا پس از گذر از اين "دوره مشق" به مرحله توليد علم وارد شويم و با حضور بين المللي نقش خودمان را در جهان و وظيفة خودمان را نسبت به مردم كشورمان ادا كنيم. آينده ارزش اين زحمات را درك خواهد كرد."

به عنوان یکی از اعضای کوچک جامعه ی علمی کشور از دکتر منصوری به خاطر بیان این مطلب سپاسگزارم.

ما چه بضاعت بریم پیش کریم ، افتقار

براي افرادي مانند ما مسلم است اگر كسي پزشك نباشد نبايد براي ديگران نسخه بپيچد ودر كار پزشكان دخالت كند. نبايد گمان كند چون چيزكي در مورد دارو ها مي داند مي تواند بيماري تشخيص دهد و ... با اين حال كاملا معقول است كه يكي كه پزشك نيست و ادعاي پزشكي هم ندارد وقتي مي بيند كسي به سلامت خود بي توجه است (حالا به هر علتي) به او ياد آوري كند كه بيشتر مواظب باشد. اگر يكي از پدرش بخواهد كه چك-آپ برود نمي توان او را متهم به دخالت در كار پزشكان كرد. اين قبيل ياد آوري ها حتي فضولي هم نيست. بخشي از زندگي خانوادگي است.


يادآوري لزوم پس انداز كردن و يا توصيه به سرمايه گذاري و خريد قسطي ملك از اين جنس است! در جمع دانشگاهيان ايران، به خصوص در رشته ي علوم پايه اين گونه ياد آوري ها ضرورت دارد. چرا؟! خوب! براي آن كه ده ها نفر دور و بر تك تك ما هستند كه ساعت ها مي نشينند، غيبت همكاران ديگر را مي كنند وجملاتي از اين قبيل مي گويند:" فلاني فيزيكدون نيست كه ! تاجره! به فكر خريد خونه و ماشينه!"

البته بايد تعادلي برقرار كرد. اگر من نوعي بيافتم توي خط بساز بفروشي، به كارم ضربه مي خورد. اگر اصلا به فكر مسايل اقتصادي و تثبيت موقعيت مالي خود نباشم فشارهاي مالي دير يا زود مرا از پا در مي آورند و باز هم به كارم ضربه مي خورد. بر عكس سخن پردازان مجالس غيبت، من هيچ چيز فانتزي وار و رمانتيكي در مورد كسي كه بلد نيست گليم خود را از آب بيرون بكشد نمي بينم. نمي دانم اين طرز فكر از كجا وارد ذهن مردم ما شده!
بيوگرافي فيزيكپيشگان دويست سيصد سال گذشته را هم كه مي خوانيم و يا وقتي فيزيكپيشگان درجه يك دنيا را كه از نزديك مي شناسيم به خاطر مي آوريم، مي بينيم كليشه هاي سخنوران مجالس غيبت در مورد خيلي از آنها صدق نمي كند. حالا كه فكرش را مي كنم مي بينم اگر معيار "فلاني فيزيكپيشه نيست كه! تاجره! به فكر خونه و مسايل مالي است" را بپذيريم آن گاه بسياري از فيزيكپيشگاني كه ما فرمول هايي را كه به اسم آنان است در دروس خود در دانشگاه آموخته ايم فيزيكپيشه نيستند: گاؤس فيزيكدان نبوده!! فقط گردانندگان مجالس غيبت دانشكده هاي فيزيك هستند كه فيزيكدان هستند!!!!

فيزيكپيشگان غربي كه جاي خود دارند؛ شرقي ها هم با اين كليشه ها نمي سازند. رامان -برنده ي جايزه نوبل از هند- شركتي تاسيس كرد كه الان چهار تا كارخانه در هند دارد. از اون جالب تر لاندائو است! همان لاندائويي كه در يك كشور سوسياليست باليده بود -و علي رغم كشمكشي كه با ديكتاتوري استالين داشت- به ايدئولوژي ماركسيسم سفت و سخت پايبند بود. بله همان لاندائو! همان لاندائو، بنا به خاطرات خواهر زاده اش كه گويا معتبرترين روايت از زندگي شخصي اوست، فردي بود بسيار مقتصد و حسابگر! احتمالا لاندائو هم با معيار اين آقايان گرداننده ي مجالس غيبت فيزيكدان نبود تاجر بود!
فيزيكپيشگان برجسته اي كه من از نزديك مي شناسم آدم هايrichy richنيستند. دغدغه اصلي شان فيزيك است نه پولدارشدن. اما بي توجه به مسايل مالي هم نيستند. به اندازه كافي به مسايل مالي توجه كرده اند كه مي توانند با اطمينان خاطر به كارهاي علمي خود بپردازند.

توضيح در مورد عنوان: مصرعي است از سعدي. سعدي، در چارچوب دنيايي كه در آن زندگي مي كرد، خوب جواب مدعي را در جدل درباره فقر و توانگري داده بود! اگر در اين دوره بود جواب اين آقايان را هم خوب مي داد! اگر جدال سعدي با مدعي در بيان توانگري و درويشي را تا به حال نخوانده ايد توصيه مي كنم آن را حتما در اينجا بخوانيد. اگر هم خوانده ايد خواندن دوباره ي آن خالي از لطف نيست.

۱۳۸۹ مرداد ۱۸, دوشنبه

مد جديد ونادر واپاشي مزون بي


يكي از مقالاتي كه امروز روي آرشيو مقالات فيزيك آمده اند اين مقاله است.مقاله را گروه بَبَر منتشر كرده.

Babar آزمايشيه در شتابگر خطي استنفورد يااسلك. (همون جايي كه من زماني در بخش تئوري اش كار مي كردم). در مقاله «كشف» يك مد واپاشي جديد و نادر براي مزون بي خنثي گزارش شده. مشاهده 5.2سيگما انحراف از صفر داره. اين يعني كه احتمال اين كه مشاهده به خاطر افت و خيز هاي آماري باشه (نه يك اثر جدي فيزيكي) كمتر از 0.00007 در صده. و اين يعني بايد نتيجه را جدي گرفت!

چكيده ي مقاله طوري نوشته شده كه كمي غلط اندازه! به نظر مي رسه كه ادعا مي شه فيزيك جديد و انحراف از مدل استاندارد ديده شده. وقتي با دقت تر مي خوانيم مي بينيم كه چنين نيست. بنا به خود مقاله آهنگ اين مد واپاشي در چارچوب مدل استاندارد محاسبه نشده كه ببينيم انحراف هست يا نيست. اين براي من خيلي عجيب بود! من فكر مي كردم فيزيكپيشگاني كه روي مزون بي كار مي كنند، ته و توي استاندارد مدل را در آورده اند! اين مد واپاشي از اون مدهاست كه شامل دياگرام پنگوئن bبه d مي شه. شكل را ببينيد!

سه صفحه از مقاله 8 صفحه اي اسم و آدرس اعضاي گروهه. مقاله ها ي تجربي در رشته ما معمولا اين جوري هستند. بپرسيد مي بينيد خيلي از كساني كه نام آنها روي مقاله است اصلا نمي دانند در مقاله چه خبره! اما در تئوري عيب و عاره يكي ندونه تو مقاله اي كه اسمش روشه چه خبره.

۱۳۸۹ مرداد ۱۷, یکشنبه

مشاور خوب براي سرمايه گذاري

در اين 16 سال كه از آشنايي من با اساتيد شريف مي گذرد بسيار ديده ام ريش سفيداني را كه در مورد مسايل مختلف از جمله ازدواج ، آيين همسرداري و سرمايه گذاري به جوان تر ها رهنمود هاي حكيمانه مي دهند. تا جايي كه به يادم مي آد نه تنهاهيچ كدام از اين رهنمود ها به درد بخور از آب در نيامده اند بلكه عموما دردسرساز و فتنه برانگيز بوده اند!
همچنين بسيار ديده ام افراد نابغه اي كه تحليل هاي اقتصادي ظريفي مي كنند كه به زعم خودشان مو لاي درزش نمي رود. تجربه ي من نشان مي دهد كه نتايج اين افراد هم معمولا غلط است و نبايد به كار بست!


واقعيت آن است كه يك آدم با هوش متوسط كه دو سه سالي در بازار (حالا در اين مورد بازار مسكن) چرخيده و ته و توشو در آورده خيلي بهتر مي تونه شما را راهنمايي كنه. ظرايفي را مي دونه كه نه آن ريش سفيد با آن همه ادعاي تجربه اش مي دونه و نه آن نابغه كه اين توهم را داره كه با نبوغش چيزهايي را مي بينه كه هيچ كي ديگه نمي بينه. اگر اين شخص حس كنه كه نفعش در اينه كه شما يك معامله ي «شيرين» بكنيد بهترين مشاوره را به شما مي ده. مشكل آقايان دكتر و خانم هاي دكتر اينه كه به اين جور آدم ها اعتماد نمي كنند! به زعم آنها آن ريش سفيد به خصوص اگر دانشگاهي باشه قابل اعتماده. باز تجربه ي من به من مي گه كه اين افراد معمولا از آن ريش سفيدها قابل اعتمادترند! حداقل مي شه دونست دنبال چي هستند: پول. حداقل مي شه مطمئن بود كه آن قدر عاقلند تا وقتي كه به نفع خودشان نباشه به شما ضرر نمي رسانند!

خلاصه! اگر يك قول و قرار درست و حسابي با افراد خبره در مسايل مالي و بازار بگذاريد طوري كه معلوم بشه منافع شما و منافع آنها در يك راستا ست و بعد هم حدود و ثغور را مشخص كنيد كه بعدا جاي حرف و حديث نمونه، بهترين راهنمايي ها ي اقتصادي را به شما مي دهند. خيلي بهتر از ريش سفيدان دانشگاهي يا نوابغ كنكوري و المپيادي.

۱۳۸۹ مرداد ۱۴, پنجشنبه

خرید ملک در ایران

در زیر چند توصیه ی عملی می کنم به کسانی که به خارج می روند (یا رفته اند) که برگردند. مطالب را به ترتیبی که به ذهنم می رسد می گویم. برخی از این مطالب می تواند برای کسانی که در ایران هستند هم جالب باشد.



1) سعی کنید از لحاظ مالی با دست پر باز گردید. به شمااز طرف ایرانیان مرتب توصیه هایی خواهد شد که معنای آن خرج کردن پس اندازتان در خارج است. اگر قصد بازگشت به ایران دارید به این توصیه ها گوش ندهید. اگر یک وقت تصمیم تان عوض شد و تصمیم به ماندن در خارج گرفتید پس انداز در آنجا هم به کارتان می آید.

2) تورم در ایران بالاست. برای آن که ارزش پس اندازتان پایین نیاید بهتر است سرمایه گذاری کنید. اوضاع بازار ملک این روزها در ایران کساد است. خانه های نیمه تمام بسیاری هستند که سازندگان آن به دنبال مشتری ای هستند که آنها را پیش خرید کند. اگر طرف حسابتان آدم شارلاتانی نباشد این پیش خرید کردن معمولا به نفع شما تمام می شود. حتما شایعات زیادی در مورد فروش یک ملک به چند مشتری و کلاهبرداری هایی از این جنس شنیده اید. این کلاهبرداری ها البته حقیقت دارد اما چند مدت است که ثبت ملک در بنگاه ها اینترنتی شده و تا حد زیادی جلوی این گونه کلاهبرداری ها گرفته شده. اگر حواستان جمع باشد کلاه سر شما نمی رود. خوشبختانه هنوز کلاهبرداری های آن چنانی استثنا هستند نه قاعده. هنوز هم شرکت های ساختمانی که به اعتبار حرفه ای بها می دهند و از آن طریق پیشرفت می کنند فراوانند.

3) «کلاهبرداری» یک مقوله است «بدقولی» مقوله ای دیگر. هرچند «کلاهبرداری» هنجار نیست اما «بدقولی» بین بساز و بفروش ها متاسفانه تبدیل به هنجار شده. خیلی طبیعی می نماید که خانه پیش خرید شده را با یک سال تاخیر نسبت به موعد مقرر تحویل بدهند. البته بساز بفروش های خوش قول هم هستند اما خوش قول ها در اقلیت هستند. در برنامه ریزی هایتان این مورد را لحاظ کنید. قرار داد را چنان تنظیم که به ازای هر روز تاخیر در تحویل مبلغی خسارت به شما تعلق گیرد. در مجموع این تاخیر ها می تواند از نظر مالی به نفع شما تمام شود!

4 )از شنیدن قیمت های ملک در ایران نهراسید. نمی دانم چه مرضی است که آنان که در زندگی جا افتاده اند دوست دارند قیمت هایی را به جوان هایی که قصد سرمایه گذاری بگویند که آنها را نا امید و منصرف کند! نمی خواهم بگویم دروغ می گویند اما قیمت پنت هاوسی در طبقه بیست و پنجم در برجی در نبش تقاطع دو تا از گران ترین خیابان های تهران را که در همان طبقه ی 25 استخر وسیع دارد به عنوان قیمت خانه متعارف تهران به آنان که خارج هستند ذکر می کنند و آهی می کشند و اضافه می کنند:" بدبخت جوان! باید سرش را بذاره بمیره! باز خوب شد ما خونه ای گرفتیم." کسی نیست بگه آخه آقای محترم تو مگه خودت تو همچین جایی زندگی می کنی که کسی نتونه اونجا خونه بگیره باید سرشو بذاره بمیره؟! واقعیت آن است با پس انداز های آدم هایی مثل ما هم می شه خونه خرید. نه خانه ی آنچنانی اما خانه ای آبرومند و راحت. می شه خونه را قسطی خرید . فروشنده می خواد ملکش را بفروشه پس باهاتون راه می آد. می تونید شرط کنید بخشی از پول را به شرط رهن رفتن خونه بپردازیدو... این ها کارهای متعارفیه و معمولیه!
5) از زرنگی هایی مانند دور زدن دلال و... بپرهیزید. این گونه طمع ها به ضرر شما تموم می شه. اگر از خود صداقت نشون بدید در تنظیم چک ها بیشتر با شما راه می آیند. این طوری بیشتر سود می کنید تا این که بخواهید با دودو زه بازی آژانس مسکن را دور بزنید و .... کسانی که این قبیل زرنگی ها می کنند معمولا هشتشان گرو نهشان است. دیگه حنای این قبیل زرنگی ها رنگ باخته. همه یاد گرفته اند. صداقت و اعتبار گوهری است که اگر کسی این روزها داشته باشه منزلت پیدا می کنه. جدی می گم!

6) راه انداختن نمایش "جعفر خان از فرنگ برگشته " بد جوری توی ذوق می زنه . همه جا به خصوص موقع خرید قسطی! خارج زندگی کردن از نظر فروشنده ی ملک نه تنها امتیاز نیست بلکه او ترجیح می ده طرف حسابش که چک او را گرفته در دسترس باشه. در این باره هم با وکیل تون و هم با دلال صادقانه صحبت کنید و از آنها بخواهید راه عملی پیشنهاد بده که فروشنده مطمئن باشه قرار نیست دردسری براش ایجاد بشود.
7) ان شا الله ملک می خرید و ملکتان ترقی می کنه و سود می کنید. از خدا پنهان نیست از شما چه پنهان: وقتی ملک آدم قیمتش در عرض یک سال دوبل می شه در حالی که تورم تنها 25 درصد بوده خیلی آدم خوش خوشانش می شه! بارها شنیدم افراد دور و بر من وقتی در حال معامله ملکی هستند گفته اند "دیگه من پشت دستم را داغ کنم خودم بندازم تو همچین هچلی!" چند ماه که از پاس شدن آخرین چکشان گذشت و قیمت ملکشان رفت بالا، سختی ها و دلشوره ها یادشان می ره و می گن "ای کاش یک کم بیشتر به خودم سخت می گرفتم و بهترشو می خریدم. حالا بریم سراغ یکی دیگه!"
اما لذتی ورای این لذت مادی دنیوی هم در این قضیه هست. وقتی شما ملک را می خرید و پول را به سازنده می دید معناش اینه که "پول دست او می آد" و این یعنی می ره و حق وحقوق کارگرانی که احتمالا مدتیه حقوق نگرفتند را می ده. معنی اون اینه که حداقل چند تا خانواده تا مدتی از غوطه خوردن به دامان فقر کشنده رها می شوند. متاسفانه وضع اقتصاد مملکت ما خرابه. حداقل این بخش مسکن یک مقدار اشتغال به وجود می آره. سرمایه گذاری شما علاوه بر آن که به شما سود می رساند
می تونه مرهمی بر زخم های چند خانواده باشه.
8) نوشته ی من تنها یک بهانه برای جلب توجه شما به این گونه مسایل بود. از کسانی که در این گونه مسایل خبره تر از من هستند اطلاعات دقیق تر و به روز تری جمع آوری کنید. کاری به آن چه که "همه می گن" نداشته باشید. به سراغ منفی باف ها نروید. سراغ "زرنگ ها" نروید. سراغ عاقل ها بروید و اطلاعات جمع آوری کنید.

باشد کنار ما، آموزگار ما

وقتی ما دانش آموز بودیم-به استثنا ی چند معلم نامدار شهر که شاگردان خصوصی فراوانی داشتند- معلمان از لحاظ مالی در مضیقه بودند. همین با عث شده که مردم فرزندان خود را از شغل معلمی بترسانند. یک نوع تناقض در جامعه ی ما هست: از یک طرف مردم به معلم و معلمی به دیده احترام و تحسین می نگرند و از سوی دیگر واهمه دارند فرزندانشان رشته ای مانند فیزیک یا ریاضی یا شیمی بخوانند که به زعم آنها آخر و عاقبتش معلمی است!
عادت ندارم جیب این و اون رو بشمارم! یعنی این کار را بد می دانم! اما با این حال می بینم که خوشبختانه دیگر معلم ها -حداقل در سطح شهر های بزرگ و محله هایی که در آنها مدارس غیرانتفاعی و آموزشگاه های مختلف هستند از نظر مالی در مضیقه نیستند. حتی معلم هایی که قبول می کنند که درس خصوصی دهند از نظر مالی UPPER MIDDLE CLASS به حساب می آیند. مشتری برای معلم خصوصی هم که کم نیست. اگر به معلمی به عنوان یکی از انتخابهایتان برای شغل آینده نگاه می کنید، خوب است بروید و از یک منبع موثق درباره ی درآمد این شغل و دیگر جزئیات آن تحقیق کنید. از سر آن که« همه می گن » تصمیم نگیرید. در اغلب موارد این « همه» اشتباه می گن! هیچ کدام از تصمیم های مهم زندگی تان را براساس حرفی که «همه» می گویند استوار نکنید! از منابع موثق اطلاعات جمع کنید.
صد البته در آمد بخش مهم و قابل توجهی از هر حرفه است و یکی از اولین چیزهایی است که موقع تصمیم گیری باید در باره ی آن تحقیق کرد. اما برای انسانی صاحب اندیشه و طالب شخصیت اجتماعی به هیچ عنوان همه ی معیارها به در آمد نمی تواند ختم شود. معلمی از جمله شغل هایی است که از هزاران منظر معنوی می تواند ارضا کننده باشد. شمردن تک تک آنها از حوصله ی این یادداشت بیرون است. به علاوه بسیاری از آنها راهر کس در ارتباط با معلمین خود در مدرسه تجربه کرده است و زیاد نیاز به بازگویی نیست. با این حال می خواهم روی یک نکته ی مهم انگشت بگذارم که هرچند واضح است اما متاسفانه افرادی که از نظر گرایش و دیدگاه به من نزدیک هستند فراموش کرده اند. شاید یکی از علت های ضعف ما در آرایش قدرت جامعه همین فراموشی ها باشد. یک معلم توان تاثیرگذاری اجتماعی شگرفی دارد. اگر افراد با گرایش فکری ما از شغل معلمی غفلت کنند ما آینده را از دست می دهیم.
اگر افرادی با گرایش فکری نزدیک به ما در مسایل اجتماعی و سیاسی موقعیت های شغلی حساس و تاثیرگذاری چون معلمی را وا دهند، کسان دیگر با گرایش فکری دیگر این شغل را می گیرند. به این ترتیب موقعیت ما در آرایش قدرت در آینده در سطح جامعه همچنان در ضعف می ماند.
خیلی تاسف آور خواهد که تنها به خاطر یک تصور غلط در مورد شغل معلمی که «همه می گن» آینده را از دست بدهیم.

۱۳۸۹ مرداد ۱۳, چهارشنبه

قابل توجه کسانی که دارند انتخاب رشته می کنند

سئوال و جواب در مورد کار یک فیزیکپیشه

(لطفا اطلاع رسانی خود جوش مردمی کنید.)

بازگشت به ایران و ماندن در ایران

وقتی از شاهین در مورد ماندن در ایران و یا مهاجرت می پرسند پاسخ قشنگی می دهد. می گوید مثل آن است که بپرسید غذا خوردن با قاشق و کارد چنگال بهتر است یا چوب های غذاخوری چینی. جواب به این بر می گردد که به کدام یک عادت کرده اید و با کدام راحت ترید.
در سری یادداشت هایی که می خواهم بنویسم قصد ندارم بگویم بهتر است آدم در ایران بماند یا مهاجرت کند. به هیچ کدام ارزش خوب و بد نمی دهم. اما سعی می کنم یادداشت هایی بنویسم که آغازی باشد برای این بحث که اگر تصمیم به ماندن در ایران داریم چه کنیم که زندگی بهتری داشته باشیم. منکر کاستی ها در این مملکت نیستم اما می خواهم با همفکری با هم ببینیم با همین شرایط موجود چه کارهایی می شود کرد که زندگی خودمان و اندکی دور و بر خودمان تا تقریب خوبی مطلوب شود.
این کار شدنی است و را ه رسیدن به آن هم خود می تواند جذاب باشد به شرط آن که بتوانیم با هم یک نوع همدلی در این راستا ایجاد کنیم. اکسیر «دل خوش» و یا «خوشبختی» هم که این همه به دنبال آن هستند واقعاً چیزی بیش از این نیست!

۱۳۸۹ مرداد ۱۲, سه‌شنبه

نتایج گوگل برای «ماندن در ایران» و «بازگشت به ایران»

با گوگل عبارت «مهاجرت به کانادا » را جست وجو کردم چهار میلیون و بیست هزار مورد آمد.
مواردی را که من به طور سرسری دیدم همگی راهکار های عملی پیشنهاد می کردند.
باردیگر «ماندن در ایران» را جست وجو کردم این بار کمتر از هشتصد هزار مورد آمد. مورد اول در باره ی 20 سال ماندن گوگوش در ایران بعد از انقلاب بود. چند موردهم سایت های افغانی بودند که دلایل و راه های ماندن در ایران را بررسی می کردند. سایتی ندیدم که به مسایل و چالش های «ماندن در ایران» بپردازد و راهکاری برای غلبه با مشکلات-ولو به صورت شعاری و تبلیغاتی- ارائه دهد. «بازگشت به ایران» را امتحان کردم. اغلب مطالب باز نامربوط بود جز این مورد که توسط یکی از دوستان قدیم فیزیکی (یاسر) در وبلاگ شخصی اش نوشته شده بود و آگهی سخنرانی همکارعزیز ریاضیپیشه ی ما در آی-پی-ام (ایمان) درباره ی بازگشت به ایران بود.

از من مخواهید که وقتی وارد مقوله ی برنامه ریزی درباره ی آینده می شوم درباره مهاجرت و پذیرش گرفتن و اپلای نمودن بنویسم. در این موارد به اندازه ی بیش از کافی سخن گفته شده. من در مورد ماندن در ایران یا بازگشت به ایران خواهم نوشت.

پی نوشت: در بخش نظرهای همان یادداشت یاسر شخصی به نام رضا سخنرانی دکتر ایمان افتخاری را با عنوان «بازگشت به ایران، فرصت ها تهدید ها» جمع بندی نموده است. بیشتر مواردی که در جمع بندی عنوان شده مورد تایید منجوق نیز هست.

۱۳۸۹ مرداد ۱۱, دوشنبه

داستان هايي با مضمون شغل يابي يك فيزيكپيشه

آنان كه نوشته هاي منجوق را از اول دنبال مي كردند داستان بيژن و تقي را لابد به خاطر دارند. داستان بيژن را در هموردا نوشتم و داستان تقي را حدود دوسال پيش در همين وبلاگ. هر دوي آنها فيزيكپيشگان جواني هستند جوياي كار. بيژن در كاليفرنيا زندگي مي كند و تا مقطع دكتري تحصيل كرده. تقي دانشجوي كارشناسي است و هدف او وارد شدن به عرصه ي صنعت بلافاصله پس از
گرفتن مدرك ليسانس است. تقي از يك خانواده ي جنوب شهري است. وقتي من آن داستان را شروع كردم عده اي به من گفتند« منجوق جان! مراقب باش كه با بچه ي جنوب شهر نمي شه شوخي كرد!» گفتند «به اندازه ي كافي نمي شناسيشون كه درباره شان مي نويسي.» به هر حال دل به دريا زدم و نوشتم. شخصيت تقي را از مردان دور وبر خودم الهام گرفتم: تقريباً70 درصد شاهين، 20 در صد دايي بزرگم و 10 درصد دايي كوچكم. آن قسمت از اخلاقياتشان را كه نمي پسنديدم دور ريختم و بخشي را كه مي پسنديدم برگرفتم و شد شخصيت تقي. با اين كه شخصيت تقي تخيلي است مجموعه داستان هايي كه براي او اتفاق مي افتد بازيافت اتفاقاتي است كه واقعا افتاده و من شاهدشان بودم. البته من شاخ و برگشان دادم. از چند نفر كه با شرايطي مانند تقي بزرگ شده بودند خواهش كردم كه داستان را بخوانند و نظر دهند. خوشبختانه نسبت به داستان نظر لطف داشتند و با شخصيت داستان احساس همذات پنداري كردند. نگراني ها بي مورد بود.
خود اين هم نكته ي جالبي است. شاهين در يك خانواده ي طبقه متوسطي مهاجر از اردبيل در كرج بزرگ شده و دايي هايم در يك خانه ي غول پيكر قديمي آبا و اجدادي در تبريز. با اين حال شخصيتي كه از آنها الهام گرفتم با شخصيت يك جوان جنوب شهري خيلي بيگانه از آب در نيامد. از قرار معلوم خيلي هم اين خط كشي ها مهم نيستند. آن قدر كه گمان مي كنيم فرق نيست بين آدم هايي كه با شرايط كاملا متفاوت بزرگ شده اند! شايد اگر اين داستان را يك آمريكايي هم بخواند از جهاتي با تقي احساس همذات پنداري كند.
از اين كه شخصيت «مهندس» در اين داستان منفي است برخي از مهندسان عزيز دلخور شدند. از آنها معذرت مي خواهم و باز هم تاكيد مي كنم شخصيت «مهندس» از روي شخصيت هاي دو فيزيكپيشه الهام گرفته شده كه همين ضربه ها را در زندگي به من و شاهين زده اند. پدر و مادر من هر دو مهندسند و من به مهندس ها احترام زيادي قايلم. در داستان سربازان كوچك قهرمان داستانم يك «خانم مهندس» است. اين به آن در!
(داستان سارا كه بين داستان هايم محبوب ترين است در ادامه ي همان سربازان كوچك نوشتم.)

خلاصه! مجموع داستان هاي تقي را با عنوان «بابايي نرگس كوچولو» مي توانيد اينجا بيابيد. مجموع داستان بيژن را مي توانيد در اينجا بخوانيد. يادداشت هايي كه تا چند هفته ي آينده خواهم گذاشت همگي مضمون دغدغه هاي اقتصادي دارند. منظور دغدغه هايي است كه آدم هايي مثل من و خوانندگان وبلاگم با آنها درگيرند يا درگير خواهند شد. يادآوري اين دو داستان مقدمه ي شيرين و فانتزي گونه اي است براي آغاز چنين بحث هايي كه شايد اندكي خشك باشند.

۱۳۸۹ مرداد ۱۰, یکشنبه

عاقبت جوينده يابنده بود

اواخر دهه ي شصت و اوايل دهه ي هفتاد، مسئله ي اشتغال، خريد منزل ، تامين مخارج عروسي نگراني اغلب جواناني بود كه من دور و بر خودم مي ديدم. فشار در آن زمان بسيار خردكننده بود. خريدن يك ماشين پرايد يا پيكان دست چندم براي بيشتر آنان روياي دست نيافتني به نظر مي رسيد. مخارج عروسي مصيبت ديگر بود. اگر دو جوان با هم ازدواج مي كردند اما عروسي نمي گرفتند (همان كاري كه ما كرديم) جامعه چنان به آنان مي نگريست كه انگار گناهي مرتكب شده اند. فشار هاي اقتصادي و اجتماعي در آن زمان دست به دست هم داده بودند و روح را سوهان مي كشيدند. از يك طرف دنبال پول رفتن تقبيح مي شد و از طرف ديگر همه چيز به پول وابسته بود. اين همه تناقض فشار روحي بيشتري ايجاد مي كرد.
حالا كه 15-20سال از آن دوره گذشته مي بينم همه ي آن افراد به رفاه مالي خوبي رسيده اند. هيچ كدام - مشكل مالي ندارند. مي توانم قسم بخورم كه همه ي اين كسان كه مورد نظر من هستند براي رسيدن به اين چيزها كار خلافي نكرده اند. كار كرده اند و با نيروي فكر و مآل انديشي خود در همين مملكت خودمان به آن چه كه مي خواستند دست پيدا كرده اند. با خود مي گويم اي كاش آن همه جامعه روي آن فشار نمي گذاشت و روحشان را سوهان نمي كشيد! اگر آن فشار بي مورد هم نبود اين ها همين راه را مي رفتند و موفق مي شدند.
نمي دانم آيا باز هم چنين فشاري روي نسل جديد هست يا نه. مشاهده ي من مي گويد وضع اندكي بهتر شده اما نه خيلي! البته موارد مشاهده من محدود هستند. نظر و مشاهده ي شما چيست؟
دور و بري هاي شما يا خود شما با موضوع چه گونه كنار مي آييد؟